29.06.2008

تحریف زننده تاریخ در صدا و سیما (تیرداد بنکدار)

روزنامک :

هفته پیش از دوستان شنیدم که سریالی که همچون دیگر آثار صدا و سیما مملو از جعل و تحریف است، در شاهکاری تازه به تخریب خیزش ملی آذربایجانیان و دیگر ایرانیان در سرکوب غائله پیشه وری در این پاره ناگسستنی میهن پرداخته است. روز جمعه به طور کاملن اتفاقی شاهد پخش تکرار این سریال از تلویزیون بودم و بایسته دیدم که نقدی بر آنچه دیده ام بنویسم. در این نقد در سه بخش ابتدا به سابقه و دلیل تحریف تاریخ در تولیدات سیما می پردازم، سپس این سریال “سالهای غریب” را مروری کرده و در پایان نیز به بررسی ادعاهای ارائه شده اخیر در این سریال می پردازم.

۱. سوابق و دلایل تحریف

“علی حاتمی” و سریال “هزار دستان” وی را باید آغازگر نهضت جعل و تحریف تاریخ در عرصه سریال سازی به شمار آورد. در سریال مورد اشاره، سنگ ابتدایی این بنای کج گذاشته می شود. سرتاسر سریال را دروغپردازی، جعل و خوش رقصی برای حاکمیت جدید فرا گرفته است. در این سریال دموکراسی دهه 20 ایران پدیده ای پوچ و مسخره است. پیرمردی مریض احوال به نام خان والا یا همان هزاردستان در گراند هتل نشسته و بر کلیه شئونات کشور تسلط دارد. دولت جابه جا میکند، شاه کشور را از غلط زیادی کردن بر حذر می دارد، فرمان ترور می دهد و …(و چه جالب که این قدرقدرتی در تمامی سالهای مشروطیت و رضاشاهی و پس از شهریور20 تداوم دارد!) مفتشی دزد و فاسد نماینده نظمیه ای است که بعد از سالها توانسته است نظم و سیاقی به امور بدهد. همین مفتش فاسد است که می تواند اقدام بزرگی چون اولین سرشماری کشور را به ماجرای دزدی از جواهر فروشی قازاریان تنزل دهد! شعبون استخونی نامی هم هست که در دوران استبداد رضاشاه که مدام از قلدری و بی رحمی اش داد سخن می دادند و می دهند، به هنگام بازدید دختر وی از سینما بلوا به پا می کند و آب از آب تکان نمی خورد. بلوای ساختگی نان در تهران را که مشتی از اوباش با هدایت برخی محافل وابسته به انگلیس برای به زمین زدن دولت طرفدار نیروی سوم (آن موقع آمریکا) قوام به پا افتاد، به صحنه به خاک و خون کشیدن کودکان مبدل می شود! در سینما هم حاتمی این نهضت را ادامه داده است. در فیلم “کمال الملک” تمام اقدامات رضاشاه در جهت توسعه کشور نادیده گرفته می شود و او (رضا شاه) خطاب به کمال الملک میگوید: «دستور داده ایم در تهران هم مانند برلن کاباره بسازند. آخه ما هم مانند آلمانیها آریایی هستیم!» یا در فیلم مادر باز هم دوران رضاشاه است که به مثابه دوران سیاه و هراسناک جلوه گر شده و این دروغ تاریخی که واقعه مسجد گوهرشاد (تیر 1314) پس از کشف حجاب (دی 1314) رخ داده به مخاطب تحویل داده می شود.

نمیدانم که حاتمی تحت تاثیر تاریخ سازی جعلی ملی- توده ای بود یا قصد تقرب به دستگاه را داشت. اما آنچه میتوانم با اطمینان بگویم اینست که اگر دیالوگهای شیرین آثار وی نبود، سینمایش تفاوتی با دیگر آثاری که کمر به جنگ با تاریخ ایران بسته اند نداشت. حاتمی نماینده نسل و گروهی از روشنفکران چپ زده و مذهبی مرام ایرانی در سینماست که دکتر عباس میلانی به زیبایی آنان را «کم خوان و پرگو» مینامد. نسلی که امروزه هم بقایایی چون “کیانوش عیاری” بسیار دارد.

نمیدانم که حاتمی تحت تاثیر تاریخ سازی جعلی ملی- توده ای بود یا قصد تقرب به دستگاه را داشت. اما آنچه میتوانم با اطمینان بگویم اینست که اگر دیالوگهای شیرین آثار وی نبود، سینمایش تفاوتی با دیگر آثاری که کمر به جنگ با تاریخ ایران بسته اند نداشت. حاتمی نماینده نسل و گروهی از روشنفکران چپ زده و مذهبی مرام ایرانی در سینماست که دکتر عباس میلانی به زیبایی آنان را «کم خوان و پرگو» مینامد. نسلی که امروزه هم بقایایی چون “کیانوش عیاری” بسیار دارد.

سریال هزاردستان در سالهای دهه ۱۳۶۰ تولید و نمایش داده شد. در این سالها سریالهای تاریخی که در سیمای جمهوری اسلامی ساخته می گردید که بیشتر در صدد ایجاد پیشنه مبارزاتی برای قشر روحانی و متشرعین در تاریخ ایران بودند. عمده ترین سریالهای تاریخی در این سالها سریال هایی چون سربداران (محمدعلی نجفی)، بوعلی سینا (کیهان رهگذر) و کوچک جنگلی (بهروز افخمی) بودند. در سریال سربداران، کلیت این نهضت به پای “شیخ حسن جوری” نوشته شد و به نقش اساسی “کولو اسفندیار” رهبر سیاسی نظامی جنبش هیچ اشاره ای نرفت! در سریال بوعلی سینا نیز وی از یک فیلسوف و دانشمند به یک شریعتمدار متعصب تغیر شکل داده بود و فراموش شد که “علی شریعتی” معلم کبیر انقلابیون اصلن ابن سینا را برای جامعه اسلامی بی فایده دانسته و ابوذر غفاری را بر وی ترجیح می داد. در سریال کوچک جنگلی نیز از یکی از نابخردترین چهره های تاریخ ایران، چهره ای حکیمانه ارائه شد و به تاسی از مجاهدین خلق که با شبیه سازی جریانشان با وی در ضربه خوردن از آنچه “اپورتونیسم چپ” می نامیدند، دوباره از وی سمبلی در مبارزات ضداستعماری و ضد استبدادی ایرانیان ساختند. در این سریال هم نه اشاره ای به تاسیس “جمهوری شوروی گیلان” توسط کوچک خان و بولشویکهای متحدش گردید و نه به روابط خود سرانه این فرد با دول محور در سالهای جنگ جهانی اول. به هر روی همین که مرگ وی در زمانی که ریاست قشون کشور بر عهده رضاخان سردارسپه بود، کفایت می کرد تا وی برای آقایان در زمره صالحان قرار گیرد. اما در این سالها در سینما محصولات پرشماری در مذمت و نکوهش دوران محمدرضاشاه ساخته می شد و سریالهای تلویزیونی کمتر به این موضوع می پرداختند. ساعات محدود برنامه های تلوزیونی، عملن پرداختن به این موضوع را در قالب سریال محدود می کرد. اما رفته رفته از اواخر دهه ۶۰ و اوائل دهه ۷۰ که سینمای انقلابی شکستهای مالی شدیدی را در گیشه ها متحمل گردید، ابتدا سالها به نمایش مداوم فیلمهای انقلابی در مناسبتهای خاصی مانند دهه فجر پرداخته شد و سریالهای تاریخی هم به تولیداتی از تاریخ اسلام و دیگر روایتهای مذهبی محدود گردید.

سریالها از آنجا که از کارگردانان حرفه ای تری بهره می برند، ساخت قوی تری دارند و برخلاف فیلمها به دو جهت در جذب مخاطب نیز موفق تر بوده اند. یکی اینکه در این سریالها همواره از ژانر عشقی که مورد علاقه شمار زیادی قرار می گیرد – البته با رعایت ضوابط – بهره می گیرند و جالب اینکه اغلب عشاق داستانی هم کاراکترهای غیر انقلابی یا دست کم غیر مذهبی اند که توسط یک کاراکتر حاشیه ای متدین و انقلابی در بزنگاه خاصی به آگاهی می رسند. دوم اینکه تلاش زیادی به خرج می دهند که بسیاری از مشکلاتی را که امروز دامنگیر مردم است، در سالهای گذشته بازسازی کنند. این ویژگیها تقریبن در تمامی این سریالها یافت می شود.

اما به تدریج با محو شدن سینمای انقلابی در پی شکست سهمگین تجاری اش در گیشه ها، و تکرار بیش از اندازه تولیدات انقلابی دهه ۶۰ در تلویزیون، فیلم سازان سیما در راستای پر کردن خلا ایجاد شده به فعالیت پرداختند. از اوایل دهه ۸۰ موجی در صدا و سیما به راه افتاد که در این زمینه به فعالیت بپردازد. تولیداتی چه به شکل فیلمهای تلوزیونی و چه به شکل سریال از تنور سیما بیرون آمد که جملگی کوچکترین الزامی در تطابق دادن خود با واقعیات و مستندات تاریخی در نظر نمی گیرند. در این بین وضع فیلمهای تلوزیونی به مراتب اسفناک تر است و علاوه بر نادرستی محتوایی، از ایرادات فنی پرشماری رنج می برد. اما سریالها از آنجا که از کارگردانان حرفه ای تری بهره می برند، ساخت قوی تری دارند و برخلاف فیلمها به دو جهت در جذب مخاطب نیز موفق تر بوده اند. یکی اینکه در این سریالها همواره از ژانر عشقی که مورد علاقه شمار زیادی قرار می گیرد – البته با رعایت ضوابط – بهره می گیرند و جالب اینکه اغلب عشاق داستانی هم کاراکترهای غیر انقلابی یا دست کم غیر مذهبی اند که توسط یک کاراکتر حاشیه ای متدین و انقلابی در بزنگاه خاصی به آگاهی می رسند. دوم اینکه تلاش زیادی به خرج می دهند که بسیاری از مشکلاتی را که امروز دامنگیر مردم است، در سالهای گذشته بازسازی کنند. این ویژگیها تقریبن در تمامی این سریالها یافت می شود. مثلن در سریال “مدار صفر درجه” ضمن به تصویر کشیدن یک ماجرای عاشقانه در سریال، تلاش می شود که به مسئله ای که تنها مورد علاقه گروهی از حاکمان (نفی هولوکاست) است بپردازد و در این میان هم ضمن به لجن کشیدن اقدام تحسین برانگیز دیپلماتهای ایرانی در فرانسه در هنگامه حمله نازیهای آلمانی به این کشور در صدور پاسپورتهای ایرانی برای شماری از یهودیان فرانسوی و نجات دادن آنها از چنگ نازیها، با بی شرمی هرچه تماتر سعی در به تصویر کشیدن رشوه گرفتن سفیر ایران در پاریس (که البته در آن دوران روابط دو کشور در سطح کاردار بوده و این پست نیز در اختیار انسان فرهیخته و با شرفی به نام “دکتر علیقی اردلان” بود ن ک: مهدوی، هوشنگ، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی،ص ۵۴۵.) در این رابطه از یهودیان و فضای خفقان آور از سالهای دهه ۱۳۲۰ ایران می کند که هر دگر اندیشی با کمک اوباش مورد حمایت حکومت سرکوب می شود. از این نمونه ها بسیارند که در حوصله این نوشتار مختصر نمی گنجد. اما در این میان سریال “سالهای غریب” ساخته “کیانوش عیاری”، ضمن بی بهرگی از جاذبه عشقی، تنها با استفاده از مهارت فنی کارگردان و سواستفاده از منزلت علمی “زنده یاد دکتر محمد قریب” توانست که مخاطبین را به سوی خود جذب کرده و سپس به هدف خود که همانا شبیه سازی گذشته با وضع موجود بود، بپردازد.

۲. مروری بر سریال سالهای غریب

هنگامی که شاهد پخش اولین قسمت این سریال از تلوزیون بودم، خوشحال شدم که قرار است که بالاخره فارغ از نظر تنگی ها و عقده های تاریخی مسئولین سیما و فیلمسازان نسل قدیم، شاهد مجموعه ای باشیم که قرار است به زندگی یکی از مفاخر علمی برجسته کشور بپردازد. به ویژه آنکه شادروان قریب به جز هواداری از جبهه ملی ایران و شادروان دکتر مصدق در سالهای ۳۲-۱۳۳۰، هیچ سابقه سیاسی دیگری نداشته است. ایشان به علت همین هواداری هم نیز در سالهای ۳۲ و ۳۳ از تدریس در دانشگاه تهران منع می شود ولی در ۷ اسفند ۱۳۳۳ حکم بازگشت به خدمت ایشان و ۱۱ نفر دیگر صادر می شود. (عاقلی، باقر، روزشمار تاریخ ایران، ج۲، ص ۴۸.) در قسمتهای نخستین سریال که می دیدم که چگونه سریال به زیبایی ناامنی های متعدد اجتماعی، اقتصادی و حتی بهداشتی ایران پیش از رضاشاه را نمایش می دهد، خوشبینی ام به آن دو چندان شد. دیری نپایید که دریافتم که سازندگان سریال تلاش دارند که شرایط “از هم گسیختگی اجتماعی” امروز ایران را در پلانهایی که به اواخر عمر آن زنده یاد در بیمارستان می پردازد (حدود سال ۱۳۵۳ خورشیدی)، باز تولید کنند. مثلن پرستاری که به طبقه متوسط شهری تعلق داشت، آنچنان از فقر شدید رنج می برد که می خواستند خواهر ۱۴ ساله اش را به پیرمردی بفروشند و یا همه شخصیتهای داستان از دکتر قریب و خانواده اش گرفته تا کادر بیمارستان و بیماران تا حتی شادروان “پروفسور یحیی عدل” دوست مشترک شاه و دکتر قریب، دچار یاس و سرخوردگی نهادینه شده ای در وجود خود بودند. تصویر مسخره ای که فیلمساز مریض احوال از قیام سوم اسفند قزاقها که به نجات ایران از فروپاشی انجامید، ترسیم نمود، دنبال کردن سریال را برای من غیرممکن ساخت. جالب است که عیاری و دست اندرکاران این سواستفاده بی شرفانه از اعتبار علمی یک پزشک برجسته که خود درگذشته و فرزندانش نیز در خارج از کشور سکونت دارند و دیگر مانند “کمال تبریزی” سازنده سریال شهریار، با خطر برملا شدن جعلیاتشان توسط فرزند استاد درگذشته رو به رو نیستند، چنین نمایش می دهند که گویا زنده یاد دکتر قریب خاطرات خود را با واکمن ضبط می کرده اما گویا حضرات از یاد برده اند که اختراع واکمن در سال ۱۹۷۹ میلادی اتفاق افتاده است. (وارد، گلن، پست مدرنیسم، ترجمه دکتر علی مرشدی زاد، ص۳۳۹.) شاید از روی خجالت و یا شاید هم که از وحشت رسوایی در آغاز سریال اعتراف میکنند که داستان سریال تخیلی است و مدعی می شوند که اما از منش دکتر قریب الهام گرفته اند! زهی شرم! زهی خجالت!

جالب است که عیاری و دست اندرکاران این سواستفاده بی شرفانه از اعتبار علمی یک پزشک برجسته که خود درگذشته و فرزندانش نیز در خارج از کشور سکونت دارند و دیگر مانند “کمال تبریزی” سازنده سریال شهریار، با خطر برملا شدن جعلیاتشان توسط فرزند استاد درگذشته رو به رو نیستند، چنین نمایش می دهند که گویا زنده یاد دکتر قریب خاطرات خود را با واکمن ضبط می کرده اما گویا حضرات از یاد برده اند که اختراع واکمن در سال ۱۹۷۹ میلادی اتفاق افتاده است. (وارد، گلن، پست مدرنیسم، ترجمه دکتر علی مرشدی زاد، ص۳۳۹.) شاید از روی خجالت و یا شاید هم که از وحشت رسوایی در آغاز سریال اعتراف میکنند که داستان سریال تخیلی است و مدعی می شوند که اما از منش دکتر قریب الهام گرفته اند! زهی شرم! زهی خجالت!

این فضاسازی کودکانه در این سریال تنها یک علت دارد. نارضایتی شدید از وضعیت سیاسی و اجتماعی فعلی و مشکلات عدیده اقتصادی و معیشتی که سبب سرخوردگی بسیاری از انقلاب گشته است. اگر روزگاری در سالهای دهه های ۶۰ و ۷۰ میان گروه منزلتی متجدد رو به تزاید جامعه این تصور دست بالا را داشت که “انقلاب دزدیده شده” (از کی؟!) تا جایی که حتی در مصاحبه “کریستین امانپور” با ریس جمهور وقت هاشمی رفسنجانی، به این مسئله پرداخته شد، امروز ابعاد سرخوردگی از انقلاب تا به جایی رسیده که حتی “ابراهیم یزدی” هم به طور ضمنی به “اشتباه کردن و انقلاب کردن” در سخنرانی اخیرش در آمریکا اعتراف کند. به نظر می رسد که امروز جامعه ایرانی مملو از سرخوردگیهای فردی و گروهی، یا به گذشته خود افسوس می خورد و یا در برخی از مناطق خاص قومیتی به مکانیزمهای واگرایانه متوسل می شود. سریال “سالهای غریب” نشان داد که حاکمیت “مکانیزمهای واگرایانه” را به مراتب مفیدتر از افسوس گذشته خوردن می داند. چرا که با صرف هزینه ای برای مقابله با یکی سریال می سازد و در مقابل دیگری را تقویت می کند. اما شاید به یک نکته در این بین توجه نشود که علاوه بر موقعیت متزلزل جهانی و منطقه ای امروز کشور و بسیاری از آمارها و تحلیلهایی که به این افسوس در میان بخش اعظم نخبگان غیر حکومتی قوت می بخشد، هنوز میلیونها نفر در این کشور زنده اند که هر دو “روزگار” را دیده اند و در میان عوام و خواص نیز آتش این حسرت را روشن نگه داشته اند.

آیا اینها مجازند که با استفاده از امکانات و منابع ملی کشوری که بر آن حاکمیت دارند، تنها به صرف مخالفت و عداوت با نظامی که ۳۰ سال از سرنگونی آن می گذرد، تنها به قصد تخریب کسانی که با همه خوبی و بدیشان به تاریخ پیوسته اند، وحدت ملی و یکپارچگی سرزمینی این کشور را هدف قرار دهند؟ تردیدی نیست که بر اساس هیچ منطقی چنین حقی را ندارند.

به این ترتیب است که نه تنها نمی توان هدفی را که سازندگان این سریال در پی اش هستند، تحقق یافته به شمار آورد بلکه با جعلیاتی غیر مسئولانه، تنها آب به آسیاب کسانی می ریزد که “ایران” را هدف گرفته اند. انتظاری نیست که صدا و سیمای جمهوری اسلامی به تمجید از دوران گذشته بپردازد. حتی انتظاری نیست که این صدا و سیما رویکردی منطقی و منصفانه به خود بگیرد. ولی آیا اینها مجازند که با استفاده از امکانات و منابع ملی کشوری که بر آن حاکمیت دارند، تنها به صرف مخالفت و عداوت با نظامی که ۳۰ سال از سرنگونی آن می گذرد، تنها به قصد تخریب کسانی که با همه خوبی و بدیشان به تاریخ پیوسته اند، وحدت ملی و یکپارچگی سرزمینی این کشور را هدف قرار دهند؟ تردیدی نیست که بر اساس هیچ منطقی چنین حقی را ندارند.

تمبر یادبود نجات آذربایجان

۳. پاسخی به ادعاهای مطرح شده اخیر درباره آذربایجان در سریال اخیر

هنوز چند ماهی از درج مقاله ای پان ترکیستی در روزنامه جام جم وابسته به صدا و سیمای جمهوری اسلامی ( ن ک به اینجا) نگذشته است که شاهدیم که در سریال روزگار غریب اینچنین در مورد قیام ملی ایرانیان و به ویژه آذربایجانیان غیور برای نجات میهن، تحریف می شود. این گونه وقایع از یکسو گمانه هایی را که مبنی بر نفوذ جریان خزنده پان ترکیسم در برخی ارگانهای حکومتی و به ویژه صدا و سیماست را تقویت می کند و از سوی دیگر نشانگر این است که گروهی که بر بسیاری از مسندهای حساس و تاثیرگذار این مرز و بوم تکیه زده اند در خوشبینانه ترین حالت فاقد حداقل درایت و حساسیتهای لازم برای حفظ وحدت ملی می باشند و تمامی سرمایه های مادی و معنوی کشور را در راه ذهنیاتشان بر باد می دهند. نمی دانم با چه منطقی می توان این خودزنی یک تلوزیون مثلن ملی را توجیه نمود؟ در شرایطی که بخشهایی از حاکمیت هم خود متوجه خطر نگران کننده جریان فاشیستی پان ترکیسم و ارتباطات تنگاتنگش با مراکز نظامی امنیتی امپریالیسم آمریکا و کشورهایی چون اسرائیل گشته و در صددند که به نحوی این جریان ضدبشری را مهار کنند، چگونه اجازه می دهند در سیمای دولتی اشان که حتی اخبار حوادث کشور را هم با انبوهی از مصلحت اندیشیها انعکاس می دهند به این سادگی رسانه اشان را در اختیار پروپاگاندایِ پان ترکیستها بگذارند؟ چگونه می توانند این اقدام ضد ملی و میهنی اشان را توجیه کنند؟ چگونه است که بیرون افتادن تار موی فلان هنرپیشه زن می تواند یک سریال را دچار انواع و اقسام ممیزی کند ولی در این مورد اینگونه بی محابا به وحدت ملی تعرض می شود و ممیزی که هیچ حتی صدایی هم از آقایان در نمی آید؟ نکند این فرضیه صحت دارد که پان ترکیسم یک سر در آغوش امپریالیسم آمریکا دارد و سری دیگر دربرخی ارگانهای حکومتی؟ اگر صدای آمریکا به عناصر خودفروخته و بی شرفی چون “علی افشاری” تریبون می دهد که در راستای اهداف طرح امپریالیستی “خاورمیانه بزرگ” تعارضات و شکافهای قومی را برای اربابان آمریکایشان دامن بزنند، صدا و سیما از میدان دادن به بقایای پان ترک شده حزب خائن توده چه چیزی را دنبال می کند؟ وای اگر از پس امروز بود فردایی…

در شرایطی که بخشهایی از حاکمیت هم خود متوجه خطر نگران کننده جریان فاشیستی پان ترکیسم و ارتباطات تنگاتنگش با مراکز نظامی امنیتی امپریالیسم آمریکا و کشورهایی چون اسرائیل گشته و در صددند که به نحوی این جریان ضدبشری را مهار کنند، چگونه اجازه می دهند در سیمای دولتی اشان که حتی اخبار حوادث کشور را هم با انبوهی از مصلحت اندیشیها انعکاس می دهند به این سادگی رسانه اشان را در اختیار پروپاگاندایِ پان ترکیستها بگذارند؟ چگونه می توانند این اقدام ضد ملی و میهنی اشان را توجیه کنند؟ چگونه است که بیرون افتادن تار موی فلان هنرپیشه زن می تواند یک سریال را دچار انواع و اقسام ممیزی کند ولی در این مورد اینگونه بی محابا به وحدت ملی تعرض می شود و ممیزی که هیچ حتی صدایی هم از آقایان در نمی آید؟ نکند این فرضیه صحت دارد که پان ترکیسم یک سر در آغوش امپریالیسم آمریکا دارد و سری دیگر در برخی ارگانهای حکومتی؟

در قسمت اخیر این سریال، چندین بار از زبان فردی که رئیس اداره بهداری آذربایجان بود، از “ملت آذربایجان” یاد شد که خود بیانگر اهداف کیانوش عیاری (فیلمساز اهوازی) و همکارانش از نمایش چرندیات بعدی بود. مشخص شد که قرار است زین پس دروغهایی در راستای تفکیک آذربایجانیهای همیشه ایرانی از “ملت ایران” ارائه گردد. جالب است که جریان خزنده پان ترکیسم آنچنان بی پرنسیب و مبتلا به لومپنیسم است که حاضر است برای آنکه به هر ترتیب تبلیغات رذیلانه خود را پیش برد حتی به “سید جعفر پیشه وری” که وی را به مثابه قهرمان جریان خود قرار داده حمله کند. در این بین هم هیچ اشاره ای نمی شود که گروه کثیری از معتقدان به مرام اشتراکی بدون آنکه در پی برپایی یک حرکت ارتجاعی و تجزیه طلبانه باشند، در این منطقه از ایران تنها اقدام به برپایی یک حرکت کمونیستی کرده بودند. “دکتر جهانشاه لو افشار” از کمونیستهای سابق و قدیمی ایرانی (نسل دوم) و یکی از دو بازمانده گروه ۵۳ نفر که در حکومت فرقه معاون پیشه وری بود، در این باره می نویسد: «ما همه میهن پرور بودیم و آزادی و آبادی “ایران” میهنمان را می خواستیم، چرا اینگونه قدم در راهی گذاشتیم که بیراهه بود؟ سبب این بود که ما نادرست، شیفته نگرشی شده بودیم که به گمان ما، تنها راه رهایی میهنمان از چنگ این یا آن بیگانه یا دست نشاندگان آن ها بود. غافل از آنکه در عمل، واقعیتها با بسیاری از نظریه ها، فرسنگها فاصله دارد و تلاش ما چیزی به جز از چاله به چاه ویل بردگی و بندگی افتادن نبود. بسیاری از مردم میهن پرور ایران، گمان می کردند که حزب توده و فرقه دموکرات آذربایجان، ساخته و پرداخته خود ایرانیان اند. از این روی بدانها روی آوردند و از آنها چشم امید داشتند. آری مردم ما نمی دانستند که برپادارنده و گرداننده حزب توده، بیگانگانند و آگاه نبودند که فرقه دموکرات آذربایجان را میرجعفر باقراوف (ریس جمهور شوروی آذربایجان)، به اغوای عبدالصمد کامبخش (از رهبران حزب خائن توده) در باکو طرح ریزی کرد. (جهانشاه لو افشار، نصرت الله، خاطرات سیاسی، به کوشش نادر پیمایی، صص ۱۸۴ و ۱۸۵. همچنین برای ملاحظه آخرین اسناد به دست آمده از نقش شوروی در پیدایش فرقه دموکرات ن ک به مقاله “استالین و تاسیس فرقه دموکرات آذربایجان” نوشته “فرناند شاید راینه” در شماره ۴۸ مجله گفتگو، صص ۴۱-۷.)

اما سازندگان جاعل و دروغپرداز این سریال نه تنها هیچ اشاره ای به این بعد ترژایک قائله پیشه وری نمی کنند بلکه با بی شرمی اقدام به تاریخ سازیهایی می کنند که نه تنها مبتنی بر هیچ رفرنس و مستند تاریخی نمی باشد، حتی نمونه اش را در وبلاگهای جوانان فریب خورده و مغلطه گر پان ترک که عامیانه ترین و سطحی ترین جنبش اجتماعی را شکل داده اند، به سختی می توان سراغ گرفت! سازندگان سریال با وقاحتی که تنها می توان از هنرمندنمایان صدا و سیما سراغ گرفت، از زبان یکی از کاراکترهای آذری مدعی می شود که: «شاه می خواهد که از ملت آذربایجان انتقام بگیرد و برای همین راه ورود گندم را به آذربایجان مسدود کرده است!» پس از آن نیز ادامه داستان به تلف شدن مردم آذربایجان در اثر قحطی و گرسنگی ایجاد شده توسط شاه و ارتش می گذرد. نمی دانم سازندگان این سریال دروغپرداز بر اساس کدام مستند چنین ادعای بزرگی را عنوان می کنند؟ درست است که اینها کوچکترین التزامی به کردار و گفتار درست ندارند اما آیا نمی فهمند که وحدت ملی این کشور را هدف گرفته اند یا می فهمند و خود را به نفهمی زده اند؟ من نمی دانم استناد حضرات در این مورد به چیست که سندی را در ابطال آن ارائه کنم. اما شاه می خواسته از چه کسانی انتقام بگیرد؟ از مردم دلاور تبریز که خود پیش از آنکه ارتش ملی ایران اقدام به آزاد سازی تبریز کند، خود با قیام بر علیه دست نشاندگان مسکو و باکو آنها را از سریر قدرت به زیر کشیدند؟ راینه در این باره می نویسد: «اکثر آذربایجانی ها پیوندی با ایران احساس کرده و از نقش غالبن تعیین کننده خود در لحظات سرنوشت ساز تاریخ ایران غافل نبوده اند. آنهایی هم که به فرقه دموکرات آذربایجان پیوسته بودند، شاید که خواهان خودمختاری در چارچوب ایران بودند ولی به هیچ وجه برای الحاق به دولت شوروی تمایلی نداشتند.» (پیشین، ص ۴۰.) دکتر جهانشاه لو افشار هم که خود شاهد عینی ماجرا و با سمت معاونت، در جبهه پیشه وری بود، شرافتمندانه گزارش می دهد که: «همین که ستونهای ارتش به آنجا (قاقلانکوه) نزدیک شدند، مردمی که از غلام یحیی دانشیان و دار و دسته اش به جان آمده بودند، به پا خاستند … نیروی ارتش از قاقلان کوه گذشت و به تبریز پیش می آمد. مردم میهن پرور تبریز هم که از بیگانه پرستان و اوضاع به تنگ آمده بودند، به پا خاستند.» (جهانشاه لو افشار، پیشین، صص ۱۸۷ و ۱۸۸.) آقایان روشن کنند که با این اوصاف قرار بوده از چه کسانی انتقام گرفته بشود؟ این دعوی پوچ و مسخره را حضرات بر اساس چه مستندی ارائه کرده اند؟ اصلن مگر محمدرضا شاه در سال ۱۳۲۵ چقدر قدرت اجرایی داشته که بتواند در منطقه ای از کشور ایجاد قحطی کند؟ گذشته از این اگر نامبرده از چنین قساوت قلبی بهره مند بود که امروز شماها نمی توانستید چنین اراجیفی را سر هم کنید.

نکات دیگری هم که در عین بی شرمانه بودن گرایش سازندگان سریال را به جانبداری از فرقه پوشالی پیشه وری بر ملا می کند، فراوان بود. یکی ادعایی است که از زبان “مهدی هاشمی” بازیگر ذلیل سریال مطرح می شود. (چون هیچ سندی نیست که زنده یاد دکتر قریب چنین بگوید و نحوه زندگی آن زنده یاد هم دال بر فقدان این نگرشها در رویه این پزشک عالیقدر بوده) به این ترتیب که هاشمی می گوید که ارتش نیروهای درنده و سفاکش را به آذربایجان گسیل داشته است. آری این چنین است که در سیمای حاج عزت الله ضرغامی به افسران و سربازان دلیر ارتش که با جانبازی و دلاوری آذربایجان را از چنگ مزدوران بیگانه رهانیده و به مام میهن بازگردانده اند، توهین می شود. یا اینکه در دروغی دیگر مدعی می شوند که ارتش که نمی توانسته! زنجان را تصرف کند، با قطاری که قرار بوده حامل گندم باشد، اسلحه به شهر آورده و آنرا تصرف کرده است! در حالی که این شهر از سوی قوای فرقه مطابق توافقنامه قوام با پیشه وری در ۲۳ آبان ۱۳۲۵ تخلیه شد و به دولت و نیروهای نظامی ایران مسترد گردید. (حسنلی، جمیل، فراز و فرود فرقه دموکرات آذربایجان، ترجمه منصور همامی، ص ۱۹۲.)

آنچه گفته شد تنها اشاره ای کوتاه بود به مجموعه ای که آمیخته ای مشمئز کننده از جعل، نادرستی و تحریف است. البته همانگونه که می دانید و می دانم این قبیل تولیدات در نهایت برای آمران و عملگان ساختش، دستاوردی جز سرگرمی مردمان ندارد. چون همچنان که مشغول تولید این قبیل آثارند، جامعه در هر دو سطح خرد و کلان به باز اندیشی آنچه بر سرش رفته از سالهایی دور تاکنون می پردازد. شاید نیازی به برآشفته شدن و به جد گرفتن مهملات تولیدی صدا و سیما نباشد. همانگونه که تا به امروز نیز چنین کرده ایم. اما شاید این مسئله اندکی متفاوت باشد. چرا که در زمانی که جریان فاشیستی و ضد میهنی پان ترکیسم از ارائه هرگونه فاکت و سند معتبری در جهت اثبات دعاوی پوچی که می خواهد “نجات آذربایجان” را به “اشغال آذربایجان” مبدل کند، عاجز است، به ناگهان “صدا و سیمای جمهوری اسلامی” همانند برخی استراتژیستهای اسرائیلی (مانند خانم برندا شیفر) به میان آمده و برایشان داستان می سازد و سند جعل می کند.

یکی بر سر شاخ بن می برید خداوند بستان نظر کرد و دید!

تیرداد بنکدار

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates