21.02.2007

شناسنامه های باطل نشده: يک نمونه از7 ميليون

پیک نت:
مسوولان آمار کشور اعلام کردند در حالی که جمعيت کشور هفتاد ميليون نفر است، ما ۷۷ ميليون شناسنامه داريم، و اين هفت ميليون شناسنامه اضافی است.
آقای مسوول ثبت احوال تهران اينجانب محمود صفرزاده، متولد ۲۲ فروردين ۱۲۹۸ و متوفی به سال ۱۳۷۱ فرزند صفرعلی، به مدت قريب به پانزده سال بوده که دستم از دنيا کوتاه و به دليل يک فقره سکته در يک بيمارستان در جنوب تهران فوت شدم و اکنون در قطعه ۲۲ بهشت زهرا دفن بوده و در اينجا مشغول مردگانی هستم. اولاً برای شما توضيح بدهم که اينجانب به حکم اينکه «هرکه را اسرار حق آموختند، قفل کردند و دهانش دوختند» چون نمی توانم از احوال اين عالم خبری به شما بدهم، فقط در همان حدی که مشکلات برای من وارد شده، شکايت نموده و از مقامات خواستار رسيدگی سريع هستم.
اينجانب بعد از فوت، معلوم شد که چون به امور خير پرداخته، لذا مشکلی در اينجا نداشتم، و کفه اعمال خير من بر اعمال شر و گناهان سنگينی کرده و هميشه مورد احترام بوده و اجمالاً بگويم که از آن دنيا بيشتر خوش می گذراندم، اما مشکل من اين بود که شناسنامه مرا باطل نکردند. با اين وجود تا ۹ سال موردی پيش نيامد.
تا اينکه ۹ سال قبل برای اولين بار مرا احضار کردند و اعلام شد که چون مال صغير را خورده ام، بايد در مقابل عمل انجام شده پاسخ بدهم. پرسيدم که من کی مال صغير را خورده ام؟ فرمودند که در ۲۵ شهريور ۱۳۷۵ يک فقره مال آقا شهرام عموزاده خودم را به صورت صوری خريداری و پولش را به اين عموزاده که يتيم بوده، نپرداخته ام.
عرض کردم که اين خبر دروغ بوده و اينجانب در آن زمان مرحوم بودم، اما ماموران مربوطه دفتر اسناد را نشان داده و معلوم شد با شناسنامه اينجانب خريد و فروش شده، که از همين بابت مدتی گرفتاری داشتم.
تا اينکه هشت سال قبل دوباره ما را احضار کردند و فرمودند که به دليل شراکت در يک فقره کلاهبرداری فعل حرام مرتکب شده و در حال حاضر در زندان اوين زندانی هستم، پرسيدم؛ من چه زمانی کلاهبرداری کرده و زندانی شدم؟
فرمودند که روز ۲۰ ارديبهشت ۱۳۷۶ با شناسنامه اينجانب يک نفر زندانی را آزاد و آن زندانی فرار کرده و مجرم بوده و مدتی بعد مرا دستگير کرده و زندانی شده ام. عرض کردم که من در آن سال مرده بودم، تا اينکه ماموران مربوطه اسناد و مدارک را نشان دادند و حتی يک جوری نگاه کردند که انگار روح اينجانب به دنيای شما آمده و اين فقره کلاه را برداشته است. از اين بابت هم مدتی گرفتار بودم.
تا اينکه يک سال و نيم گذشت و من چند ماهی راحت بودم، در اين مدت حتی روح من يک بار سراغ پسرم رفت و او در خواب بود، به او گفتم شناسنامه مرا باطل کن، اما پسرم با شنيدن صدای من ترسيد و به جای اينکه به حرف من گوش کند، بنای جيغ و داد گذاشته، غش کرد.
زمستان سال ۱۳۷۸ بود که مرا دوباره احضار کرده و به من فرمودند که گويا در انتخابات يکی از روستا های ورامين به يک نفر از نامزدهای انتخابات شورای شهر آنجا رای دادم و گفتند که اين يک تقلب بوده و بايد مجازات بشوم.
در حالی که اين حقير وقتی زنده بودم، جز يک بار که به مرحوم کاشانی و مصدق در سال ۱۳۲۷ رای داده، به هيچ کس رای ندادم و گفتم که من اگرچه متولد ورامينم، ولی سال ها در تهران زندگی می کردم، اما ماموران اينجا برگه های رای گيری را به اسم من نشان داده و من هيچ حرفی نداشتم بزنم.
سرتان را درد نمی آورم، من از آن سال تا به حال به دليل داير کردن شرکت صوری در دوبی، رای دادن در انتخابات ، ازدواج با يک خانم فرانسوی که می خواست در ترکيه ساکن شود، دريافت پناهندگی از ترکيه، خريد و فروش زمين های وقفی در محمودآباد، اجاره مسکن برای داير کردن اماکن فساد، کلاهبرداری از طريق موسسات کمک آموزشی کنکور، دريافت وام ازدواج در شهر مشهد و چندين فقره ديگر از جرايم احضار و هر بار سرافکنده تر از قبل شده ام.

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates