بازخوانی تاریخ / 27 تیر ، سالروز پذیرش قطعنامه پایان جنگ تحمیلی: وضعیت جبهه های ایران در سخنرانی شهید احمد کاظمی ، چند روز پس از پذيرش قطعنامه 5
عصرایران: جبهه ما در يك فصل خاصي كه هوا مناسب بود و مدرسهها تعطيل بودند، كشاورزها نيز مساله كشاورزي را حل كرده بودند پر از نيرو بود، در غير اين فصل نيروهايمان در جبهه خيلي اندك بودند، همه چيز تعطيل ميشد، يك دفعه ميديديم يك آمار پنج شش هزار نفري يك لشكر، در يك فصلي از سال به دويست سيصد نفر تبديل ميشد!
عصرایران – آن چه می خوانید متن پیاده شده سخنرانی شهید احمد کاظمی فرمانده وقت لشگر ۸ نجف اشرف در جمع نيروهاي این لشكر درپادگان انبياء شوشتر است که چند روز پس از پذیرش قطعنامه 598 و البته قبل از آتش بس ایراد شده است.
خواندن این متن که دقیقاً در حال و هوای آخرین روزهای جنگ از زبان یکی از فرماندهان جنگ اظهار شده است ، تصویری نزدیک از وضعیت جبهه های جنگ و شرایط منتج به پذیرش قطعنامه 598 به دست می دهد:
بسمالله الرحمن الرحيم
لا حول و لا قوه الا بالله العليالعظيم
ما عمليات والفجر ۸ و آن حركت بسيار بزرگ و خارج از انتظار دشمنان را انجام داديم، از اروند رود عبور كرديم و فاو را تصرف نموديم، اينها به يك نتيجه جديدي رسيدند كه بايست در ارتش و در تشكيلات نيروي زميني خودشان هم تغييراتي ايجاد نمايند.
صدام از همان روز شروع به تشكيل لشكرهاي بيشتري كرد، نيروهاي كيفي را از داخل ارتش جدا نمود، لشكر گارد را تشكيل داد، بعداً لشكر گارد را به سپاه گارد تبديل كرد و شروع به يك برنامهريزي جدي نمود كه هم جلوي ما را بگيرند و هم در يك زمان مناسبي به ما هجوم بياورند.
حال اگر بخواهيم در بحثهاي تاكتيكي آن وارد بشويم، خيلي زمان ميگيرد ولي اگر بخواهيم در يك جمعبندي خيلي كوچك به اين مساله برسيم، بايد بگويم كه دشمن در سال ۱۳۶۷ (سال جاري) در عرض چهار ماه فاو، شلمچه، جزيره و بقيه جاهايي را كه ما داخل خاكشان بوديم از ما پس گرفت؛ تغييراتي اين شكلي در يك زمان كوتاه به وجود آوردند.
در واقع برنامهاي بود كه از زمانهاي گذشته و چند سال قبل روي آن كار كرده بودند و اين زمان را مناسب ديدند و شروع كردند، كه اگر جمعبندي كنيم، ميبينيم كه اينها بعد از عمليات والفجر ۸ كه اواخر ۶۴ و اوايل ۶۵ بود شروع كردند.
من يادم است از اسرا هم كه سؤال ميكرديم، ميگفتند يك تيپهايي در عراق دارد تشكيل ميشود به نام تيپهاي طلايي؛ يعني در همان روزهاي اولي كه ما در فاو بوديم اسرا ميگفتند كه عراقيها دارند بين گردانها نيروهايي را كه خيلي وفادار به حكومت عراق و صدام هستند جدا ميكنند كه داوطلب بشوند و براي آموزش بفرستند و اينها را تحت تيپهاي طلايي سازماندهي كنند. همينطور كه روزها پيش ميرفت، بعد از چند وقت گفتند كه اين تيپهاي طلايي به لشكرهاي طلايي تبديل شدهاند. اين سرعت، خيلي زياد بود…
دشمنان صرفهجويي قوا را كه يك اصل تاكتيكي در نظام ارتشهاي كلاسيك است، شروع كردند. اينها تا قبل از عمليات والفجر ۸ ، به قواي خودشان اهميت زيادي نميدادند، براي ايشان تصرف سرزمين و پاتك در همان موضع و آن لحظه ضروريتر بود تا اينكه مثلاً قوايشان را حفظ كنند.
ما ميديديم كه اينها در عملياتها چند تيپ پشت سر هم ميگذارند و پشت بيسيمهايشان ميگفتند كه وقتي تيپ اول عبور كرد و همه كشته شدند، تيپ دوم حركت كند و بعد تيپ سوم! يعني تا اين حد پس گرفتن زمينها برايشان مهم بود، كه هيچ بهايي براي نيروهايشان قائل نبودند و تلفات خيلي عمدهاي هم ميدادند.
شما حساب كنيد! اگر شما را توجيه كنند، شما را يك ماه، بيست روز يا دو ماه به يك منطقهاي كه ميخواهد در آن عمليات بشود ببرند. از روي كالك، نقشه و در يك زمين مشابه مانور كنيد، مثلاً اگر عبور از رودخانه لازم باشد، برويد و آموزش غواصي ببينيد و شنا ياد بگيريد و سلاح مخصوص آن عمليات را بگيريد و به خوبي توجيه بشويد، چهقدر با سرعت ميتوانيد آن عمليات را انجام بدهيد؟ ولي اگر غير از اين باشد شما را جلوي اين خط ببرند و بگويند كه اين خط است، ميخواهيم به آن حمله كنيم، آن هم دشمن است! نه توجيه هستيد، نه ميدانيد چه كار بايد كنيد، فرمانده گروهان يا دسته شما هم آگاه نيست و تلفات بسيار زيادي ميدهيد و درصد موفقيتتان هم خيلي كم است.
آنها به اين شكل وارد ميشدند، سربازهايشان را كه در جبهه شمالي، در جبهه مياني و يا در پادگانها در حال احتياط بودند سوار ميكردند، ميبردند، ميگفتند كه ايرانيها آمدهاند، فرماندههان از روي كالك و نقشه ايشان را توجيه ميكردند و ميگفتند كه اين زمين را ايرانيها تصرف كردهاند، اين تيپ بايد از آنجا حمله كند، اين زرهي از اينجا حمله كند و ما هم آتش فراواني ميريزيم، شما سريع برويد و اين سرزمين را تصرف كنيد! دشمن در تمام پاتكهايش ناموفق بود، الا عمليات بدر كه آن هم يك بحث عقبه و تاكتيكي دارد كه نقطه ضعفهايي از جانب خودمان در امر عدم پشتيباني بوده، در ضمن جبهه آبي ما وسعت زيادي داشت و نميتوانستيم با قايق پشتيباني كنيم.
غير از عمليات بدر در تمام عملياتهاي ديگر پاتكهاي دشمن ناموفق ماند، هر جايي را كه تصرف كرديم، نتوانستند از ما پس بگيرند ولي در بعضي از عملياتها اصلاً نگذاشتند كه وارد خطشان بشويم، مثلاً در عمليات والفجر مقدماتي نگذاشتند كه خط را درست پاكسازي كنيم، در عمليات كربلاي 4 نگذاشتند كه به خوبي به خط مسلط بشويم، ولي در جاهايي كه توانستيم به خوبي خط را بگيريم، نيروهاي در خط دشمن را منهدم كنيم و احتياطهاي محلي ايشان را از منطقه پاكسازي كنيم، اينها هر چه پاتك كردند، پاتكهايشان ناموفق ماند و آنها اين نكته را ميدانستند، چون كلاسيك بودند، ولي براي آنها سخت بود كه قبول كنند چون غرور نظامي داشتند.
اينها در اول جنگ هم اشتباهاتي داشتند، شايد اگر اين اشتباهات را در اول جنگ نميكردند، ميتوانستند خيلي بيشتر به ما ضربه بزنند. در دوران جنگ هم وقتي ما به اينها حمله ميكرديم، سريع ميآمدند و پاتك ميكردند! اين پاتكها به جز مرگ خودشان بهرهديگري در پي نداشت. اينها اين نكته را به فرماندهانشان گفتند و به يك جمعبندي رسيدند، يعني به فرماندهي جنگ و به فرماندهي كل نيروهاي مسلح كه خود صدام باشد اين را فهماندند كه يك اشتباهي به اين شكل در كار است و بايد زمان را از دست بدهيم و در بعضي از موقعيتها زمينها را هم از دست بدهيم تا يك زمان مناسبي به دست بياوريم، چون نيرويي كه ميخواهد حمله كند، بايد توجيه بشود و آموزش مشابه ببيند.
اخبار و اطلاعاتي از وضعيت ما را هم منافقين براي آنها بردند و با وضعيتي كه ما داشتيم، اينها به يك جمعبندي رسيدند و به نقطه ضعف ما پي بردند.
در يك زمان خاصي جبهه ما مملو از آدم است و حسابي نيرو داريم، در يك وقتي هم همه ميروند، اين يك نقطه ضعف بسيار عمدهاي بود كه دشمن در جبهه ما ميديد.
جبهه ما در يك فصل خاصي كه هوا مناسب بود و مدرسهها تعطيل بودند، كشاورزها نيز مساله كشاورزي را حل كرده بودند پر از نيرو بود، در غير اين فصل نيروهايمان در جبهه خيلي اندك بودند، همه چيز تعطيل ميشد، يك دفعه ميديديم يك آمار پنج شش هزار نفري يك لشكر، در يك فصلي از سال به دويست سيصد نفر تبديل ميشد!
دشمنان اين دو جمعبندي را كنار هم گذاشتند، يك وضعيتي هم در سازمان رزم خوشان به وجود آوردند و نيروي جدا از نيروي دفاعي خودشان در جبهه ارتش خودشان تشكيل دادند. اين دو جمعبندي به همراه تجديد قوا و ورود نيروهاي جديد به نيروي زميني عراق و استفاده وسيع از شيميايي و آتشهاي خيلي فراوان را كنار هم گذاشتند و شروع به كار كردند.
حالا نياز به يك زمان داشتند كه اين زمان مناسب را آزاد گذاشتند. تعداد نيروهاي ما هم در سال 66 خيلي كم بود، ما در عمليات حلبچه كه با آن وسعت و با آن عظمت حمله كرديم و به منطقه رفتيم بيشتر از شصت هفتاد گردان نداشتيم، يعني يك پنجم گردانهاي فعلي!
مجبور هم بوديم كه به آنجا برويم و عمليات كنيم، وضعيت ما خيلي نامناسب بود، مجبور بوديم يك عمليات وسيع كنيم، در مرز گشتيم تا يك جاي مناسب را براي عمليات پيدا كنيم كه هم به نيروي خودمان بخورد يعني بتوانيم با اين نيرو عمليات را انجام بدهيم و هم موفقيت داشته باشيم كه سرانجام آن منطقه را پيدا كرديم.
اين براي ما بايد روشن شود، ارتش عراق اين كار را در عرض چهار يا شش ماه نكرد، بلكه اين را در عرض چهار پنج سال برنامهريزي كرد و در عرض چهار تا پنج ماه اقدام نمود كه تا اين حد به نتيجه رسيد.
ما بعد از جريان فاو، اين وضعيت را از عراق ديديم با اين حجم نيرويي كه در فاو وارد كرد. ميدانيد كه مثلاً اگر ما در جبهه فاو يك نفر در خط داشتيم، دست كم سي نفر ما دست كم چهل نفر حمله ميكردند و همينطور كه پيش ميرفتيم، چون يك تحركي هم در ارتش عراق به وجود آمده بود.
ديگر نيروهاي جيشالشعبي، تيپهاي سه رقمي، ژاندارمري و شرطهها پشت اين حركتهاي خودشان ميگذاشتند و ميخواستند اينها را هم مانوري كنند، ميگفتند كه اين گارد خط را ميشكند، شما پشت سرش عمليات را ادامه بدهيد و نيروي خيلي وسيعي در عملياتهاي خودشان پشت سر هم وارد ميكردند.
بعد از اينكه جمهوري اسلامي قطعنامه ۵۹۸ را قبول كرد، وقتي اينها ديدند كه ما قطعنامه را قبول كردهايم و در وضعيتي هستيم كه اكثر جبهههايمان سقوط كردهاند و يا خودمان آنها را تخليه كردهايم، دستور هجوم سراسري دادند.
مثلاً ما جبهه حلبچه، ماووت، سليمانيه و حاج عمران را به اختيار خودمان تخليه كرده بوديم، حتي همين منطقه عمليات رمضان را به اختيار خودمان تخليه كرده بوديم، اينها كه چنين وضعيتي را ديدند، به همه ارتشها و تيپهايي كه در سرتاسر مرز داشتند دستور هجوم سراسري دادند، كه ظاهراً از پذيرش قطعنامه سه چهار روز گذشته بود كه اينها شروع به حمله كردند و در جنوب، سپاه سوم يك حمله گستردهاي را شروع كرد.
در غرب حمله بزرگي شد كه ارتش عراق تقريباً تا سر پل ذهاب آمد. در ضمن از منافقين هم استفاده كردند و اين طرح را داشتند كه به تهران بيايند! به خيال اينكه ما سلاحهايمان را از دست دادهايم و نيروهايمان هم روحيه خودشان را از دست دادهاند و توان نداريم ولي خداوند كمك كرد و قبل از اينكه در غرب، آن اتفاقات به آن شكل بيفتد، دشمن در جنوب با آن تهاجم گستردهاي كه كرده بود، شكست خورد.
من خودم به يقين رسيدم، روز اول كه عراقيها حمله كردند، با حجم نيرويي كه از عراقيها ميديدم، تصور نميكردم كه قصد اينها خرمشهر باشد، به حسينيه سر زدم يك افسري را به اسارت گرفته بودند، با او صحبت كردم و پرسيدم كه هدف شما چيست؟
گفت كه “يك گردان ما ديروز منهدم شده، امروز چند تيپ ديگر به ما اضافه شده و در نهايت قصد ما تصرف خرمشهر است” كه الحمدالله رزمندگان اسلام محكم ايستادهاند و دشمن شكست خيلي خوبي خورد و تعداد زيادي تانك و نفربرش را از دست داد و به مرز خودش عقب نشيني كرد و اين نقطه جديدي شد چون اينها ميخواستند سه چهار روز ببينند كه چه كار بايد كنند، بايستي دنبال قطعنامه و آتشبس بروند يا اينكه در اين وضعيت مناسب، يك جاپايي، يك سر پلي، يك خرمشهري، يك آباداني، يك منطقه استراتژي مهمي از ما بگيرند و بگويند كه ما سه چهار شرط هم داريم، اگر شما ديگر حال جنگيدن نداريد و ميخواهيد صلح كنيد و به نتيجه رسيدهايد كه قطعنامه ۵۹۸ به اجرا در بيايد، ما به چند امتياز هم نياز داريم كه بايد به ما بدهيد! ولي الحمدالله خداوند كمك كرد و در آن وضعيت، رزمندگان اسلام به پيروزي رسيدند.
الان وضعيت نامعلومي در جبهه خودمان داريم، صحبت، حرف و مسائل زياد است. انقلاب اسلامي تصميمي گرفته است و چون امر ولايت است ما مطيع آن هستيم، اگر به ما امر كنند كه نجنگيد، نميجنگيم، اگر امر كنند كه در جبهه بمانيد، ميمانيم و اگر امر كنند كه سر قله بايستيد يا در آفتاب تا ظهر بمانيد، ميمانيم. هر چه امام بفرمايند، انجام ميدهيم.
الان ما بايد خيلي حواسمان را جمع كنيم كه در اطاعت از اماممان يك وقت خداي نكرده سستي و كوتاهي نكنيم. خط مشي انقلاب كه روشن شده، امام در صحبتهاي صريح فرمودهاند كه پذيرش قطعنامه ۵۹۸ براي ما يك تاكتيك نيست كه دنيا و دشمنان بنشينند و بگويند كه اينها يك تاكتيك است، ميخواهند سازمان خودشان را تجهيز كنند، اسلحه بخرند و دوباره حمله كنند! ما فقط ميخواهيم قطعنامه ۵۹۸ به اجرا در بيايد و آتشبس بشود…
اين روزها من با بعضي از برادرها مواجه شدهام كه ميگويند ديگر صلح شد ما ميرويم، خداحافظ! اين خيلي اشتباه است.
برادرها! ما امروز بايد محكم در جبهههايمان بمانيم، ببينيد الان چه قدر دارند مسئله آتشبس را كش ميدهند! مگر يكي از شرايط اين نبود كه با سرعت آتشبس اجرا بشود؟ يك روز ميگويند سه روز ديگر، يك روز ميگويند دو هفته ديگر.
مينشينند زماني را مشخص ميكنند، اينها گوياي يك سري مسائلي است كه ما بايد خيلي حواسمان را جمع كنيم، اگر الان در خودمان اين زمينه به وجود بيايد و بگوييم كه ديگر خلاص شديم، ديگر كاري نيست، ما رفتيم و خداحافظ! و مثلاً افرادي هستند كه در جبهه حضور داشته باشند، آن وقت خداي نكرده ضربهاي ميخوريم كه شايد ديگر نتوانيم جبران كنيم.
الان بايد خيلي حواسمان را جمع كنيم تا وقتي كه به ما امر نشده به نيرو نياز نيست و در اين حد و اندازه بس است، بايد همه ما محكم بندهاي پوتينهايمان را بسته باشيم، كمربندهايمان را محكم كرده و آماده دفاع از اسلام باشيم.
در صحبت قبلي بعضي از برادرها تشريف داشتند، عرض كرديم ما يك برنامهريزي كردهايم كه هم به برادرها فشار نيايد و هم جبهه با كمبود مشكل مواجه نشود. يك سري از برادران هستند كه يك ضمانت چهل و پنج روزه دادهاند كه در جبهه باشند، يك تعداد از برادران هم هستند، يعني برنامه و كارشان طوري است كه استخوانبندي گردانها هستند و دنبال گردانشان ميباشند، اگر به آنها بگويند كه به مرخصي برويد! ميروند و اگر بگويند كه بمانيد! ميمانند، از اول بودهاند و انشاالله تا آخر هم هستند.
الان در اين برنامهريزي جديد ما كه حتماً به فرمانده گردانهايتان ابلاغ كردهاند و يا ابلاغ ميكنند، بايد انشاالله دقت كافي بشود كه بتوانيم اين مطلب را به خوبي انجام بدهيم.
الان فشار مضاعفي از نظر گرما در پادگان هست، شايد مثلاً وضعيت تداركاتي مناسب نباشد به هر حال يك مدت زماني هست كه برادران آمدهاند و نياز هست كه براي چند روز به استراحت بروند و استراحت كنند، تا هم وضعيت اينجا بهتر بشود و هم نيرو در جبهه داشته باشيم.
در اين سازماندهي جديد كه ميشود آن برادراني كه در كوتاهمدت تعهد دارند، ميمانند، اينها را به يك شكل سازماندهي ميكنند، آن برادراني هم كه ماندگار هستند و هميشه هستند و يا مثلاً بيش از چهل و پنج روز تعهد دارند و گونهاي ديگر سازماندهي ميكنند. به يك شكلي هم برنامهريزي شده كه فعلاً مثلاً براي پنج تا هفت روز به مرخصي بروند و در نوبت بعدي كس ديگري برود كه هميشه گردانها و جبهه پر باشد، در ضمن نيرو هم براي دفاع داشته باشيم.
وضعيتي هم كه الان در پادگانها حاكم است لازم به گفتن نيست كه يك وقت خداي نكرده برادران احساس كنند كه ما حالا به زبان ميآوريم ولي در عمل اين طور نيست؛ خودمان هم خيلي ناراحت هستيم.
الان وضعيت بهداشت در پادگانها، به خصوص اين هواي گرم، مناسب نيست. گرما زياد است، برادرها سرپوشي براي حفاظت از گرما ندارند، كمبود يخ هم هست، ولي ما واقعاً چارهاي نداريم، برادران بايد تحمل كنند، انشاالله خداوند به شما اجر بدهد.
دعا كنيد كه خداوند توفيق بدهد تا بتوانيم وضع را بهتر كنيم، ولي اين مشكلي است كه از اول تا حالا مشكل هميشگي ما بوده و يكي از مسائل مهم جنگ است.
نكته ديگري كه ميخواستم به برادرها سفارش كنم كه حتماً الان اجرا هم ميشود ولي لازم دانستم باز هم به برادرها سفارش كنم، مسئله پراكندگي در پادگان است. برادراني كه ماسك دارند كه از ماسك خودشان بايد مراقبت كنند و هميشه دنبالشان داشته باشند، آن عدهاي هم كه ماسك ندارند، اگر در توان لشكر هست بايد در اختيارشان بگذارند و تهيه كنند و اگر هم نيست، سعي كنيد كه هوشيار باشيد، يك وقت خداي نكرده در اين روزها دشمن دست به يك جنايتي ميزند و يك وقت خداي نكرده شايد بمباران كند، شيميايي بزند يا مطلبي به وجود بياورد كه اگر پراكندگي نباشد و برادران دور هم جمع باشند، يك وقت خداي نكرده، تلفاتي ميدهيم كه نادرست است و مقصر خودمان هستيم.
به همه برادرها توصيه و سفارش ميشود كه انشاالله در اين امر توجه خاص كنند كه يك وقت اگر خداي نكرده اقدامي صورت گرفت، به ما آسيبي نرسد.
مسئله بعد كه خيلي مهم است، اين است كه حفظ جبهه از هر نظر به عهده رزمندگان است.
آبروي جبهه، عظمت جبهه، تعريف كردن از خوبيهاي جبهه، همه چيز با رزمندگان است، اگر رزمندگان در شهر رفتند و تعريف كردند و گفتند كه در جبهه صفاست، صميميت و دوستي برقرار است، مردم خوشحال ميشوند و به طرف جبهه رو ميآورند. اگر تعريف كردند و گفتند كه ما بايد در جبهه حضور داشته باشيم، دو ماه رفتيم ما را آموزش دادند و خلاصه همه مسائل را با زباني خوب و مثبت بيان كنند كيفيت جبهه هميشه حفظ ميشود، ولي اگر بد جبهه را بگويند، اولاً جايگاه مقدسي را كه خودتان در آن هستيد خراب كردهايد و اولين بدي به جماعت خودمان بر ميگردد و دوم اينكه مردم را دلسرد ميكند. ما بايد مبارزه كنيم، انقلاب ما انقلاب اسلامي است، در قانون هيچ حكومتي از اسلام و دفاع از اسلام اثري وجود ندارد.
امروز جنگ ما با صدام است، فردا معلوم نيست چه توطئه ديگري در ميان باشد.
اي برادران عزيز، مؤمن، مسلمان، خداپرست و زير پرچم ولايت، ما بايد هميشه آماده مبارزه باشيم، اگر مبارزه از وجود ما گرفته بشود، ما ميميريم، اگر مبارزه در چارچوبه ما نباشد ما ديگر نميتوانيم به خودمان بگوييم كه جوانهاي اين مملكت هستيم، در واقع جسمي بيروح ميشويم، يك چيزي كه فقط حركت ميكند.
مبارزه جزو كارهاي ماست، حالا هر روز به يك گونهاي! يك روز بايد آرپيجي زد، يك روز بايد جاي پرتاب آرپيجي را ساخت، يك روز بايد با روشي ديگر، در جاي ديگر مبارزه كرد. بايد هميشه اين در ذهن ما باشد، ما در چارچوب انقلاب اسلامي قرار گرفتهايم، ما فرياد كشيده و گفتهايم كه ما خدا را ميخواهيم، ما با ضد خدا سازش نداريم و دست از اين شعار و اين عقيده، كه اساس حركت ما بوده، نميتوانيم برداريم، ما بايد هميشه براي مبارزه آماده باشيم و هيچگاه نبايد نااميد بشويم كه ديگر مبارزهاي در كار نيست.
مبارزه هميشه هست، ما نبايد از مبارزه دور شويم چون ما خيلي دشمن داريم. شما فقط اين موج راديو را تاب بدهيد! ببينيد چهقدر دشمن در گوشه و كنار دنيا براي مبارزه با ما خوابيده است! مگر اينها ميتوانند دست از كفر و عنادشان بردارند؟! مگر اينها ميتوانند يك روز به ما بگويند كه آسوده باشيد؟!
مگر اينها ميتوانند يك روز ما را ببينند كه در مملكت خودمان به مبارزين فلسطيني كمك ميكنيم تا عليه آمريكا و اسراييل قيام كنند؟! هرگز! اينها با ما مبارزه ميكنند. بايد هميشه در وجودمان، در خونمان، در خانوادههايمان، در گفتارمان، در اعمالمان، در شغلمان، در برنامهريزيمان چهره مبارزه، مقاومت، ايثار و فداكاري باشد.
نگوييم كه امروز جنگ تمام شده و ديگر نياز به نيروي داوطلب ندارند و ديگر گرداني در كار نيست، پس ما دنبال كسب و كارمان برويم. اگر چهره خشكيده و ستم زده از كار براي دنيا در ما به وجود بيايد و روح پر معنويت مبارزه از ما گرفته بشود آن وقت زندگي كردن خيلي سخت ميشود.
من از همه شما ميخواهم كه هميشه در چهرهتان، در وجودتان، در برنامه و گفتارتان مسائل مبارزاتي را حفظ كنيد. انشاالله كه اين انسجام و اين بسيج شدنها و اين گردانها ميماند و دور هم جمع شدن، راهپيمايي كردن، تيراندازي كردن، سلاح به دست گرفتن، پرچم محمد رسولالله (ص) را روي شانه گذاشتن، حركت كردن و مهيا شدن براي رزم هميشه ادامه مييابد. ما بايد هميشه اين را در محلمان و در كوچهمان پياده كنيم!
در آن زمان هم كه برادران را براي عمليات آماده ميكرديم به آنها ميگفتيم كه حفظ تشكيلات در يك محله، يكي از مسائل مهم انقلاب است، بايد يك فردي كه در جبهه شهرت، شجاعت و تدبير بيشتري داشته و به عنوان فرمانده گردان يا فرمانده گروهان مشخص ميشده در محله هم، بقيه برادرها دور او را بگيرند و حفظش كنند هم براي دنيا و هم براي آخرت تا هميشه عظمت رزم حفظ شود. گفته ما هم در آن روز روي همين اصل بود، ميگفتيم ما كه نميتوانيم به برادرها بگوييم كه اصلاً به دانشگاه، دانشكده و يا مدرسه نرويد و فقط در جبهه حاضر باشيد! ممكن است نزديك عمليات به عدهاي نياز داشته باشيم ولي در قبل از عمليات كه نيازي نيست بايد در آن زمان به كارشان برسند و نزديك عمليات به جبهه بيايند، كه الحمدالله در خيلي از جاها اين اتفاق افتاده و خيلي هم ثمربخش بوده و اثرات مثبتي هم داشته است.
الان هم بايد به همين شكل باشد، برادرهاي روحاني كه در هر اجتماعي بوده و در جبهه سابقه و مسووليت داشتهاند، مثل برادران بسيجي كه فرمانده گروهان يا فرمانده دسته بودهاند، الان بايد آن حالت را حفظ كنند.
البته حالتي كه خداپسندانه باشد، يك وقت خداي نكرده به گونهاي عمل نشود كه اثر منفي به جا بگذارد، بايد به گونهاي عمل كنيم كه تمام مسائل اسلامي مراعات شود.
برادران اگر يك وقتي در يك محلهاي پنج نفر رزمنده با لباس رزم دور هم جمع شوند و اين، اثر منفي براي جبهه ميگذارد، مقصر هستند و بايد از اين كار پرهيز كنيد. تجربه هم نشان داده در بعضي از جاها حساسيت و يا بدبيني هست، در يك مسجد يا يك زيرگذر، وقتي پنجاهنفر دور هم جمع ميشوند، يك عدهاي كه مثلاً با يك فرد يا يك تشكيلاتي مخالف هستند، ميگويند كه اينها افرادي هستند كه ميگويند ما به جبهه رفتهايم و حالا ميخواهند خودشان را در اينجا به نمايش بگذارند! ما بايد به سرعت از اين كارها پرهيز كنيم و كاري كنيم كه همه جذب اسلام شوند. نگاه كنيد!هنوز افرادي با سن چهارده سال به جبهه نيامدهاند يا اگر آمدهاند اندك شمار هستند، سنهاي دوازده سال به بعد در انتظار هستند، ما نميتوانيم اين چارچوبهاي را كه از خط شهادت گرفتهايم رها كنيم، ما نميتوانيم اين تعريفهايي را كه از شهدايمان به دست آوردهايم و در شبهاي عمليات برايمان تعريف كردهاند از ياد ببريم، ما بايد پرچمدار شهيدان باشيم، ما بايد فرياد آنها را به نسلهاي بعدي برسانيم، ما بايد تعريف كنيم كه فرمانده گردانمان و آن همرزممان و يا آن آرپيجيزن وقتي داشت آرپيجي را شليك ميكرد و همان لحظه شهيد شد چه پيغامي به ما داد.
بايد به وصيتنامهها بيشتر رجوع كنيم، سراغ وصيتنامهها برويم و ارزش بيشتري براي آن قائل بشويم. اينها ارزشهايي است كه ما در انقلاب و در نبردمان به دست آوردهايم و بايد اينها را براي نگهداري خودمان و سازندگي نسل بعد حفظ كنيم. انشاالله بايد به اين خط و به اين روش طبق رضايت خداوند ادامه بدهيم تا بتوانيم يك ارتش خيلي عظيمي براي آقا امام زمان (عج) تشكيل بدهيم.
مطلبي كه ما قبلاً هم در ديدارهايي كه با برادرها داشتهايم حالا يا در صحبتهاي عمومي و يا خصوصي گفتهايم و باز هم سفارش ميكنيم اين است كه ما به وجود افراد لايق در هر زمينه كه ميتوانند كار و كمك كنند نياز داريم.
وظيفه فردي ما اين است كه خدمت برادران عرض كنيم و وظيفه بقيه افراد هم هست كه بيايند كمك كنند. انشاالله ما بايد از اين سلاحهايي كه در دست داريم، استفاده كنيم. افرادي را براي فرماندهي تربيت كنيم و از اين امكاناتي كه داريم براي فرماندهي در كارهاي پياده بهره ببريم. خيلي خوب است كه از اين وسايل استفاده بشود، ما آمادگي آن را هم داريم، ولي به شرايط خاص نياز دارد. كسي كه ميخواهد آموزش تانك را ببيند بايد زماندار بيايد، اگر شما بها بدهيد هم براي خودتان و هم براي آينده خوب است.
حالا اگر هم برادرهايي هستند كه نميتوانند پشت سر هم بايستند و بازدهي داشته باشند، بايد در يك زمان مناسبي بيايند كه لااقل از آموزش آن و تداوم آن آموزش در جهت عملي بهره بگيرند. بايد همگي از اين تجهيزات كه در دستمان هست و ميتوانيم با آنها آموزش بدهيم بهرهبرداري و استفاده كنيم تا انشاالله بهرهاي برده باشيم.
مسئله بعدي كه خواستم بگويم، مسئله احترام به همديگر است كه الحمدالله هست. اگر در بين ما احترام وجود نداشته باشد گويا هيچي نداريم. بايد هميشه توجه كنيم كه احترام به همديگر گذاشتن در تمام موارد جزو واجبات است.
گاهي اوقات يك چيزهايي را برادران تعريف ميكنند كه من خيلي خوشحال ميشوم و مثلاً برادرها تعريف ميكنند كه عدهاي مثلاً از كاشان آمدهاند و در نجفآباد به خانه يك شهيد رفتهاند، يا از نجفآباد به خانه فلان شهيد در كاشان، در خميني شهر و يا در جاهاي ديگر رفتهاند.
اين كارها بسيار عالي و خوب است. اين پيوند، خيلي خوب است، برادرها بايد با هم ارتباط داشته باشند، به همديگر نامه بنويسند، به ديدار يكديگر بروند، در ايام مرخصي رفت و آمد داشته باشند. بايد به خانواده شهدا حتماً سر بزنيد.
تنها كاري كه از دست ما بر ميآيد اين است كه در دوران مرخصي حتماً به خانواده شهدا سر بزنيم، من كه نميرسم ولي جاهايي كه لياقت پيدا كردهام و به خانه شهيد رفتهام، ديدهام كه واقعاً يك مادر شهيد يا يك پدر شهيد وقتي كه مرا ميبيند، احساس ميكند كه دوباره بچه خودش را ديده است.
بعضي از خانوادهها هم هستند كه چهار نفر شهيد و مفقود دادهاند. ما روسياه و شرمنده و تابع امر خداوند هستيم و هر چه كه خداوند صلاح و مصلحت بداند، انشاالله راضي به آن هستيم. هر چه كه خداوند برايمان مقرر بفرمايد ما تابع هستيم، انشاالله خداوند به ما قدرت بدهد كه از او به خوبي اطاعت كنيم.
بيش از اين مزاحم برادرها نميشوم، خيلي تشكر ميكنم از اينكه جمع شديد و ديدارها تازه شد. از همه شما التماس دعا دارم.
پیام برای این مطلب مسدود شده.