گفتوگو با احمد باطبی : «طناب دار ۴۵ دقیقه روی گردنم بود»
رادیوزمانه: نام احمد باطبی برای همه آشناست. دانشجوی معترض و مبارزی که در جریان ناآرامیهای دانشجوئی ۱۸ تیر سال ۱۳۷۸، پس از چاپ عکسش برجلد مجله بریتانیایی اکونومیست، دستگیر و به اعدام محکوم شد. کمتر کسی هم هست که نداند احمد، یکماه پیش پس از تحمل ۹ سال زندان موفق شد ابتدا به عراق بگریزد و بعد از راه اتریش، به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کند.
در این چند هفته باطبی طرف توجه رسانهها و مطبوعات غربی بوده و در گفت و گوهای مختلف، ضمن تشریح آنچه در این ۹ سال بر سر او آمده، اعلام کرده که قصد دارد در خارج از ایران هم به فعالیتهای خود برای پیشبرد موازین حقوق بشر و دفاع از جنبش دانشجویی در ایران ادامه دهد.
باطبی که عکاس و فیلمساز حرفهای هم هست، پس از ورودش به آمریکا احساس خود را از آنچه بر او در این ۹ سال گذشت با عکسی از دست خود در برابر کنگره امریکا بهعنوان «دستهایت دیگر به من نمیرسد» منعکس کرد.
پای صحبت احمد باطبی نشستم. از او خواستم که یکبار دیگر خاطره آنروز، ۱۸ تیر را از زبان خود، برای ما زنده کند.
در آن چند روز، اتفاقات خیلی سریع رخ داد به حدی که شاید ثبت همه چیز در ذهن من و خیلیهای دیگر به طور کامل میسر نشد. چون جمعیت زیاد بود و اتفاقات پیاپی میافتاد، اما فرایند کلی که همه دانشجویان در آن درگیر بودند، اعتراض جمعی و چگونگی سازماندهی این اعتراض بود.
حضور دانشجویان در خود دانشگاه بسیار مهم بود. تحلیل خود دانشجویان این بود که این حضور باعث میشد که بین اعتراض دانشجویی و اعتراض خیابانی، تفکیک ایجاد شود و حاکمیت نتواند این دو را با هم ادغام کند و بخشی از عواقب سوءاستفادهای را که از اعتراضات خیابانی مردم کرده بود، به گردن جنبش دانشجویی بیندازد.
بیرون دانشگاه درگیری بود، تیراندازی می شد. ما هم به زخمی ها کمک میکردیم و آنها را به داخل دانشگاه میآوردیم.
من هم به خاطر جثه درشتی که داشتم و تاحدی از نظر جسمانی قویتر بودم، میتوانستم دو نفر را همزمان کول بگیرم و با خود به محوطه دانشگاه ببرم.
با دوستانمان برای کمک به زخمیها بیرون رفتیم. یک گلوله به دیوار خورد، کمانه کرد و به یکی از دوستانمان اصابت کرد. من زخمش را با یک پیراهن نگاه داشتم و سعی کردم او را به داخل دانشگاه منتقل کنم و تحویل دانشجویان پزشکی که زخمیها را پانسمان میکردند، بدهم.
در این حین دانشجویان را دیدم که هیجانزده از دیدن زخمیها و صحنههای خون، دارند به سمت خارج از دانشگاه میروند. من هم پیراهن را بالا گرفتم و خطاب به آنان گفتم که نباید از محوطه دانشگاه بیرون بروند و در این حالت بود که آن عکسی که دیدهاید، برداشته شد.
بعد از آن من توانستم فرار کنم و به منزل پدرم در کرج بروم. خانه پدرم شناسایی شده بود و برای دستگیریام به آنجا هم آمدند. اما من توانستم تا میدان بهارستان فرار کنم. آنجا دوباره من دستگیر شدم و از ماجراهای بعد از آن هم که کم و بیش آگاهید.
احمد باطبی بهخاطر عکسی که از این صحنه گرفته شد، به اعدام محکوم شده بود
در اذهان، تظاهرات ۱۸ تیر به تعطیلی روزنامه «سلام» نسبت داده میشود. فکر نمیکنید که «سلام» بهانه بود و تیر آخری بود که دانشجویان را بیطاقت کرد؟ درخواست و هدف شما دانشجویان در آن زمان چه بود؟
در آن مقطع زمانی، فضای نیمه بازی در جامعه حاکم بود و اعتراضات اجتماعی چه با منشاء سیاسی و چه صنفی، انجام می شد. دانشجویان هم قبلاً اعتراضاتی داشتند.
اما حاکمیت در آن زمان به دو بخش اقتدارگرا و اصلاح طلب تقسیم شده بود. این دو بخش با هم همآوائی و همکاری چندانی نداشتند. بخش اقتدارگرا همیشه تلاش میکرد ناکارآمدی دولت اصلاحات را در کنترل اوضاع کشور، به خصوص در کنترل اعتراضات اجتماعی (با شیوه های خاص خودش) به نمایش بگذارد.
یکی از ابزارهایی که اقتدارگرایان در این جهت به کار میگرفتند، استفاده از نیروهای شبه نظامی بود که به اسم بسیج یا انصار حزبالله فعالیت میکردند. آنها در این راستا طرحی داشتند به نام «اربعین». در این طرح ،بخشی از نیروهای بسیجی و حزبالهی مساجد را سازماندهی کرده بودند، برای تقابل با اعتراضات اجتماعی و به خصوص اعتراضات دانشجویی، به آنها جا و مکان و امکانات میدادند.
به این ترتیب خود حاکمیت وارد نمیشد. درگیری این شبه نظامیها با معترضین، حاد میشد و دولت اصلاحات مجبور به دخالت و کنترل این شرایط میشد. به این شکل در صورت عدم کنترل، ناکارآمدی دولت اصلاحات اثبات میشد.
در آن دوره نیروی انتظامی چند مرکز را در تهران در اختیار انصارحزبالله گذاشته بود. (یک مرکز در میدان انقلاب، مرکز دیگری در امیرآباد و نزدیک کوی دانشگاه). به آنها امکانات داده میشد، برای خرید مایحتاجشان، بودجهای در اختیارشان گذاشته می شد. چند نفر از این نیروها شناخته شده بودند مثل آقای الله کرم و آقای دهنمکی که اینها را در مساجد جمع وسازماندهی میکردند و به صورت یک شبکه به هم وصل میکردند.
اینها از سوی چه نهادی کنترل میشدند؟
این نیروها را چند نهاد مختلف کنترل میکردند. وزارت اطلاعات به آنها خط میداد و استراتژیشان را مشخص میکرد. برای مثال به آنها میگفتند که در کدام حرکت دانشجویی دخالت یا اعتراض بکنند یا نه. و یا این که در رابطه با آیتالله منتظری، به آنها میگفتند که در این شرایط مناسب نیست که شما حمله کنید و یا صلاح نیست که آسیبی به ایشان برسد. این گونه تحلیلهای استراتژیک را وزارت اطلاعات میداد.
نیروی انتظامی هم از آنها پشتیبانی نظامی میکرد. به این شکل که وقتی جایی اعتراضی میشد و این نیروها حضور پیدا میکردند، پشت سر آنها نیروهای انتظامی حضور پیدا میکرد و وقتی شبهنظامیان نمیتوانستند اعتراض را سرکوب کنند، نیروی انتظامی وارد عمل می شد و به شکل قانونی برخوردی را که شایسته میدانست، انجام میداد.
تحلیل من این است که حکومت به دنبال فرصتی بود که اعتراضات اجتماعی، دانشجویی و کارگری را وسیعاً سرکوب کند، از این طریق ناامنی در مملکت ایجاد کند و این خود دلیلی شود برای اثبات ناتوانی دولت اصلاحات در کنترل چنین وقایعی.
عکسی که باطبی در مقابل ساختمان کنگره آمریکا گرفت و نامش را گذاشت «دستهایت دیگر به من نمیرسد»
بعد هم با استفاده از فرصت مدعی شود که کنترل این گونه اعتراضات باید به او سپرده شود. حوادث کوی دانشگاه و بستن روزنامه «سلام» این امکان را برای اقتدارگرایان ایجاد کرد. اما برخوردی بیش از حد تصور خودشان با دانشجویان شد و بعد از آن هم دامنه مسأله بیش از حد تصورشان گسترده شد.
دو طرف، آن سودی را که میخواستند از حادثه کوی دانشگاه نبردند. از یک طرف اوضاع مملکت بالاخره به شکلی کنترل شد. دولت اصلاحات هم با سیاسیکاری ویژه خودش (حساب سود و زیان) و با این دید که اگر دخالت کنند برای شان از نظرسیاسی چه هزینه و یا فایده ای دارد، خودشان را دخالت ندادند.
در نهایت مناسبات درون حکومتی، سبب کنترل اوضاع شد و هزینه آن را نیز جنبش دانشجویی و مردم پرداخت کردند.
شما تا چه حد دولت اصلاحات و در رأس آن آقای خاتمی را سرزنش میکنید؟ انتظارتان از ایشان چه بود؟
انتظار شخص من، و فکر میکنم دیگر دانشجویان هم از ایشان، دخالت مستقیمشان و حمایت از جنبش دانشجویی بود، چون جنبش دانشجویی عملاً مظلوم واقع شده بود و هم از نظر قضایی و هم امنیتی برخورد شدیدتر از آن چه که تصور میشد، با این جنبش شده بود.
انتظار حداقل ما از آقای خاتمی این بود که از نفوذ و ظرفیتی که داشتند، استفاده میکردند و این برخوردها را تعدیل میکردند. اما بعدها در خاطراتی که از دستاندرکاران و مسوولین دولتی آن زمان منتشر شده، یا در گفت و گوهایی که خود من با بعضی از این افراد داشتم و همچنین در اظهارات خود آقای خاتمی؛ روشن است که آنها هم محدودیتهایی داشتهاند و اینطور نبوده که دستشان باز باشد و بتوانند به معنای واقعی کلمه در این ماجرا دخالت کنند.
بخش اقتدارگرای حاکمیت، به واسطه بوروکراسی آلوده نظام حاکم بر ایران، امکان دخالت دولت اصلاحات را تا حد زیادی میگرفت. اما با وجود این، دولت اصلاحات این امکان را داشت که از ظرفیت خودش بیشتر استفاده کند، هزینه بیشتری پرداخت کند و تمایل داشته باشد که بیشتر جلوی بخش اقتدارگرای حاکمیت بایستد. آقای خاتمی نماینده منتخب مردم ایران بودند با ۲۰ میلیون رای. و با این پشتوانه، دولت میتوانست مطالباتی داشته باشد. اما آنها اینطور عمل نکردند.
شما قبل از ۱۸ تیر هم چندبار دستگیر شده بودید. علت این دستگیریها چه بود؟
من قبل از ۱۸ تیر سه بار دستگیر شدم. در دوران دبیرستان (سالهای۷۴ – ۱۳۷۳) با چند جریان دانشجویی آشنا شدم.
ابتدای امر با «اتحادیه اسلامی دانشجویان و دانشآموختگان» (تشکلی که آقای حشمتالله طبرزدی دبیر کل آن بودند)، با گردانندگان روزنامههای «پیام دانشجو»، «ندای دانشجو» و «هویت خویشتن» ارتباط داشتم.
بعد به عنوان دانشجو با مرحوم فروها رابطه داشتم و رفت و آمد می کردم و همچنین با دفتر «ایران فردا».
اینها کلیت ارتباطات مرا تا سالهای ۱۳۷۶-۱۳۷۷ تشکیل میداد. در این سالها فضای شک و تردیدی در دانشگاهها ایجاد شد و سخنرانیهایی برای آقای سروش و دیگر فعالین سیاسی برگزار میشد. این مجموعه تاثیر خودش را در جهت دادن به کارهای من داشت.
در ۱۵ اسفند سال۱۳۷۷ در تجمعی که دفتر تحکیم وحدت در حمایت از زندانیان سیاسی مقابل دانشگاه تهران، برگزار کرده بود، من دستگیر شدم. بعد از ۱۵ روز در شب عید آزاد شدم.
در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۷۷ بار دیگر در تجمعی از دفتر تحکیم وحدت در مقابل دانشگاه تهران، دستگیر و بار دیگر بعد از ۱۵ روز آزاد شدم.
بار آخر هم در تجمع کمیته دفاع از زندانیان سیاسی مربوط به جبهه متحد دانشجویی، در چهارم خرداد ۱۳۷۸ در حمایت از زندانیان سیاسی، همراه چند نفر دیگر دستگیر شدم و یک ماه بعد (۱۲ تیر) آزاد شدم. بعد از آن هم روز ۲۳ تیر یک بار دیگر دستگیر شدم که این بار ۹ سال طول کشید.
مجازات شما بعد از ۱۸ تیر اعدام بود. چه طور شد که اعدام نشدید؟
مجازات ۴ نفر از بچههایی که آن موقع دستگیر شده بودند، اعدام بود. مرحوم اکبر محمدی (که همراه برادرشان دستگیر شده بودند)، آقای مهرداد لهراسبی (که دو یا سه ماه پیش از زندان آزاد و چند روز پیش مجددا دستگیر شدند و الان بند ۲۰۹ زندان اوین هستند)، آقای عباس دلدار (که یک سال قبل از من آزاد شدند) و من به اعدام محکوم شده بودیم و قرار هم بود که ما چهار نفر اعدام شویم.
در راستای برخوردی که حاکمیت در چند سال اخیر با اعتراضات اجتماعی داشت (مثل قضایای اسلام شهر، قزوین و مشهد)، قرار بود که ۴ نفر را در چهارگوشه شهر اعدام کنند تا درس عبرتی شود برای دیگران و شهر هم آرام شود.
این مساله را خود قاضی در دادگاه به من گفت که شما انتخاب شدهاید که درس عبرتی برای دیگران بشوید. و عکسی هم که از من چاپ شده بود، از نظر آنها، بهترین گزینه بود برای انتخاب من برای اعدام. در مورد سه نفر دیگر هم، آنها فعالیت ویژه و نقش خاص خودشان را در فعالیتهایشان داشتند.
آقای ناطق نوری در خاطرات خود در خصوص وقایع آن چند روز، مینویسند که تحلیل ما این بود که گروههای سیاسی دخالت داشتند و من خدمت آقا (آقای خامنهای) گفتم که اگر ما چند نفرشان را اعدام کنیم، درس عبرتی میشود برای دیگران و همه جا آرام میشود.
یعنی منطق، منطق اعدام بود. اما بعد از آن فشارهای جامعه جهانی شروع شد. گروههای سیاسی شروع به افشاگری کردند و افرادی هم که در آن زمان آزاد شدند (مثل آقایان طبرزدی، خسرو سیف، بهرام نمازی، رضا کرمانی، قدرتالله جعفری، و تعدای از اعضای دفتر تحکیم وحدت و…) با طرح وضعیت دستگیرشدگان و شکنجههایی که در زندان توحید اعمال میشد و… توجه جامعه جهانی را به این مساله جلب کردند.
در عین حال دولت اصلاحات هم تصمیم گرفت تاحدی اعمال نفوذ کند و مطرح کند که اکنون اوضاع تا حدی آرام شده است و نیازی به این اعدامها نیست و این برای وجهه جمهوری اسلامی هم خوب نیست. (البته این ادعایی است که دوستان میکنند. من مستقلاً نمیتوانم این را تایید کنم).
در آن زمان دبیرکل سازمان ملل به تهران آمد. کسانی که مسوولیتهایی در نهادهای حقوق بشری داشتند، (مثل خانم هیکس) به ایران آمدند و وضعیت حقوق بشر را درایران بررسی کردند و گزارش دادند.
مجموعه اینها باعث شد که ما اعدام نشویم و بعد از مدتی حکم اعدام ما با دو درجه تخفیف به ۱۵ سال زندان تبدیل شد.
عکسی که روی جلد مجلهی اکونومیست چاپ شد و باطبی بهخاطرش ۹ سال در زندان بود
البته شما را چندین بار تا پای چوبه دار هم بردند.
این شیوهای است که اینها با خیلیهای دیگر هم انجام دادهاند. یا حتی به تعدادی از دوستان صحنههای اعدام دیگران و جان کندن انسانها را نشان دادهاند. این یا جنبه شکنجه داشت یا این که میخواستند واقعاً اعدام کنند و به هردلیل این کار را نکردند. مهم این است که آنها این کار را انجام ندادند.
تجربه خود شما چه بود؟
دو بار طناب را بر گردن من انداختند و گفتند که میخواهیم اعدامت کنیم. اما نکشتند و مرا آوردند پایین.
چه مدت طناب بر گردن شما بود؟
یک بار حدود ۴۵ دقیقه. یک بار هم چند دقیقه. اما من آدمهای دیگر را که کشته شدند، دیدم.
آقای باطبی، شما حدود ۹ سال در زندان بودید. چه چیزی بیش از همه آنجا شما را آزار میداد؟ و آیا فکر میکردید که از آنجا زنده بیرون بیایید؟
فکر نمیکردم زنده بیرون بیایم. چون خیلیها در زندان از بین رفتند. مثل مرحوم اکبر محمدی که از عواقب شکنجههایی که شده بودند، رنج میبردند و به چند بیماری مبتلا شده بودند.
اما حاکمیت، کوچکترین توجهی به وضعیت ایشان نکرد. او را به زندان برگرداندند و تحت آزار و اذیت قرار دادند تا ایشان سکته کردند. در حقیقت ایشان سکته نکردند، سکته داده شدند. تحلیل من این است و روی آن هم پافشاری میکنم که ایشان را سکته دادند که از بین ببرند.
مرحوم ولیالله فیض مهدوی، از اعضای سازمان مجاهدین خلق، باز به همین ترتیب سکته کرد. من در زندان دیدم خیلی آدمهای دیگری فوت شدند و اسمشان هم هیچجا آورده نشد.
میخواهم بگویم که با این وضعیت فکر نمیکردم که زنده بیرون بیایم. خود من هم سکته ناقص مغزی کردم که جان سالم به دربردم. همین باعث شد که به من برای درمان مرخصی بدهند که من فرار کردم از ایران بیرون آمدم. به هرحال این که فکر کنم که بیرون بیایم، نه این فکر را نمیکردم.
آنچه مرا آزار میداد؛ خیلی چیزها من را آزار میداد. اما بیشترین آزاری که خود من میدیدم؛ اجازه بدهید در آن مورد اصلاً صحبت نکنم، چون داستان طولانی است، باید نسبت به وضعیت سیاسی اجتماعی، رفتار و اخلاق مردم ایران و تقابلشان با پدیدههای سیاسی اجتماعی تحلیل بدهم که زیاد تمایل ندارم در موردش صحبت کنم.
تجربه شما در زندان چه تاثیری در روحیه شما گذاشت؟ فکر میکنید شخصیت شما را چگونه عوض کرد؟
زندان، جدای از تمام عواقبش، تجربههایی را هم به من یاد داد. اولین چیزی که از زندان یاد گرفتم و برایم هم خیلی مهم است و به داشتنش افتخار میکنم، صبر بود. من در زندان یاد گرفتم که صبر کنم.
کسی که صبر میکند، فکر میکند و کسی که فکر میکند، بهتر میتواند تحلیل کند و کسی که تحلیل میکند؛ میتواند بهترین تصمیم را بگیرد.
یاد گرفتم که به خودم تکیه کنم. به کسی تکیه نکنم و به امید کسی ننشینم. از تواناییهای فردی خودم استفاده کنم.
با آدمهای زیادی از طیفهای سیاسی و فکرهای مختلف ارتباط برقرار کردم و مجموعاً به نتایجی رسیدم که برایم خوشایند است و وقتی آنها را درزندگیام به کار بردم، راضی و موفق بودم.
من زندان را هیچوقت از دید بد نگاه نکردم. اصلاً به دردهایی که آنجا کشیدم، فکر نکردم. به خاطر اینکه ویژگی زندان همین است. کسی که گذارش به آنجا می خورد، این اتفاقات برایش میافتد، اما بخش خوبی هم دارد. همانهایی که برشمردم. مثل اینکه شما به فردیت خودتان تکیه کنید، تواناییهای خود را بشناسید، با آدمهای مختلفی نشست و برخاست کنید و نسبت به رفتار مردم دید بیشتری پیدا کنید. یعنی روانشناسی اجتماعی را به شکل تجربی یاد بگیرید.
احمد باطبی در آمریکا
من به زندان به این شکل نگاه میکنم و به نتایج آن فکر میکنم. من الان که برمیگردم به نه سال گذشته، خیلی راضی هستم از تجربهای که کردهام.
شما دو سال هم در سلول انفرادی بودید. وقتی به میان جمع زندانیان آمدید، تحت تاثیر چه کسی بیش از همه قرار گرفتید که به شما آرامش میداد؟
خیلیها. حتی دوستانی هم که کم لطف بودند، باز هم این آرامش را به من میدادند. اما چند نفر هستند که تاثیر جدی بر زندگی من گذاشتند و من همیشه مدیون آنها هستم.
یکی از آنها آقای عباس امیرانتظام بود. ایشان همان اوایل که من به بند رفتم و بیمار بودم، واقعاً در حق من پدری کردند. ایشان به من یاد دادند هم از نظر انسانی چگونه زندگی کنم و هم اینکه چگونه زندگی کردن در زندان را به من آموختند و هم نسبت به مسایل سیاسی به من آگاهی دادند و تجربیاتشان را با من در میان گذاشتند. هنوز هم من از راهنماییهای ایشان استفاده میکنم.
همچنین مهندس حشمتالله طبرزدی بود. ایشان مانند یک برادر بزرگتر، از بچههایی که تازه دستگیر شده بودند، مراقبت میکرد و در این زمینه از خود و حتی خانوادهشان مایه میگذاشتند که ازاین بچهها دفاع کنند و طوری بالای سر این بچه ها ایستاده بود که زندانبانان جرأت نمیکردند کوچکترین دستدرازی و بیاحترامی به آنان بکنند. بیرون از زندان هم به این کار ادامه داد و لجظهای ساکت ننشست.
آقای احمد زیدآبادی هم در حق من برادری کردند و در دورهای در زندان به لحاظ فکری و عاطفی از من حمایت کردند. زمانیکه من از نظر جسمانی وضعیت خوبی نداشتم و کلیه وکمرم آسیب دیده بود، ایشان بسیار در کارهای روزانه به من کمک میکردند.
آقای ایرج جمشیدی، سردبیر روزنامه آسیا هم در زندان نه فقط نسبت به من، بلکه نسبت به همه زندانیان، یک حس حمایت پدرانه داشتند و همه جور حامی ما بودند. حتی وقتی من از زندان بیرون آمدم با وجودی که من یک زندانی سیاسی در حال مرخصی بودم، و علیرغم عواقبی که میتوانست برایشان داشته باشد، در روزنامهشان مرا استخدام کردند.
آقای عمادالدین باقی هم با وجود تمام فشارهایی که خودشان متحمل شده بودند، لحظهای من و دیگر زندانیان را تنها نگذاشتند. ایشان هم نقش بزرگی در زندگی من داشتند و من خیلی چیزها از ایشان آموختم.
خیلی دوستان دیگر هم بودند که من متاسفانه الان حضور ذهن ندارم و تعداد هم بیش از آن است که من بتوانم همه را نام ببرم و از این بابت از این دوستان عذرخواهی میکنم.
فکر میکنید به غیر از مهمترین سالهای جوانیتان که از حدود ۲۱ سالگی تا ۳۰ سالگی در زندان گذشت، چه چیزهای دیگری را در این سالها از دست دادید؟
سلامتی جسمیام را از دست دادم. سلامتی روحیام آسیب خورد. دهه بیست زندگیام را که هیچوقت برنمیگردد، از دست دادم. خانوادهام زجر کشیدند، همسرم از دستم رفت. از لحاظ تحصیلی عقب افتادم. رشته تحصیلیای را که خیلی هم دوست داشتم و قطعاً در آن موفق میشدم، نتوانستم ادامه بدهم.
اما من هیچوقت به این از دست رفتهها فکر نمیکنم. چون نه سال گذشته است و من حداقل چهار یا پنج تا از این ۹ سالها را باید زندگی کنم و زندگی هم میکنم. یکی از این دورههای ۹ ساله را برای جبران از دست رفتهها به کار میگیرم و چهارتای دیگرش را آن جوری که دوست دارم، زندگی میکنم.
آقای باطبی، شما در یکی از مصاحبههایتان گفتید که وقتی یک بار شما را به علت بیماری آزاد کردند، پیشنهادهایی هم به شما دادند که یکی از آنها، خروج از ایران بود. اما شما نپذیرفتید. بعد هم که شما را مجدداً به زندان خواستند، شما تصمیم به فرار گرفتید. فکر نمیکنید که قصد آنان اصلاً فرار شما از ایران بوده است؟ چون وجود افرادی مثل شما برای آنها در ایران مشکلسازتر است تا در خارج از کشور؟
به دلایلی که خدمتتان خواهم گفت، فکرنمی کنم این طور باشد. اولاً آنها پیشنهاد خروج از ایران را با مکانیسمهای موردنظر خودشان به من دادند. گفتند که به من پاسپورت و پول میدهند برای اینکه من در خارج از کشور زندگی کنم و کاری به آنها نداشته باشم. من این شیوه خروج را نپسندیدم و نپذیرفتم. هر کس دیگری هم بود، چنین پیشنهادی را قبول نمیکرد. آن موقع تحلیل من هم این بود که داخل ایران بهتر میتوان کار کرد تا خارج از آن.
فکر نمیکنم که آنها تمایلی به خروج من از ایران به این شکلی که من خارج شدم، داشتند. چند ماهی که من بیرون از زندان در ایران بودم، جدا از اینکه هرماه من باید خود را به دادگاه معرفی میکردم، بازجوی من سه یا چهار بار در ماه، با من درهتل یا کافیشاپ قرار میگذاشت و از من در مورد کارهایی که انجام داده بودم، بازجویی میکرد (مثلاً اینکه شما این ارتباط را برقرار کردی که نباید میکردی، فلان آدم را دیدی که نباید میدیدی، یا این مطلب را نوشتی که نباید مینوشتی و حتی فلان عکس را گرفتی که نباید و…).
حتی در سفرهای کاری که به کیش داشتم، اینها نگران بودند که من به تهران برنگردم و کلاً این نگرانی را در آنها میدیدم که مبادا من از ایران خارج شوم.
وقتی هم از ایران بیرون آمدم، آنها خیلی تلاش کردند که مرا به ایران برگردانند و به این منظور حتی تا عراق نیرو هم فرستادند.
من آن موقع تحت حمایت «حزب دمکرات کردستان ایران» بودم که از طریق پیگیری آنها این تیم شناسایی شد. این حزب، گزارش کاملی از این شرایط و تعقیب من از سوی نیروهای امنیتی ایران را به دفتر سازمان ملل در اربیل فرستاد و بر مبنای آن خواستار شد که من را هرچه سریعتر از عراق خارج کنند.
وزارت اطلاعات حتی تلفن خصوصی من را پیدا کرد و به من زنگ زدند. من حتی صدای بازجوی خودم را ضبط کردهام. منطقی نیست که وزارت اطلاعات ایران تا این حد پیگیر کسی باشند که خودشان رهایش کردهاند که برود.
من در اولین فرصت، گزارشی کامل از چگونگی خروجم همراه با اسناد و مدارک و فیلمهای گرفته شده، منتشرخواهم کرد. یک فایل صوتی هم از بازجویم دارم که در آن او تلاش میکند که مرا به ایران برگرداند.
در این فایل او از من میخواهد که به کنسولگری ایران در اربیل بروم و از آنجا به ایران بازگردم؛ با این وعده که آنها این خروج مرا نادیده میگیرند و خودشان برایم پاسپورت صادر میکنند که از ایران هر جا که خواستم بروم.
با توجه به اینها برای من مسجل است که حاکمیت هیچ تمایلی به خروج من از ایران نداشت.
بعد از خروجم هم شاهدید که چه تلاشی میشود برای تخریب موقعیت و چهره من. هنوز هم هر روز کیهان علیه من مطلب مینویسد و تلویزیون ایران مطالبی علیه من پخش میکند. همه اینها نشان از نگرانیای بود که آنها از خروج من داشتند.
در این سفری که از اربیل تا اروپا و بعد هم امریکا داشتید، چه چیزی برایتان جالب بود؟
من البته مدت کمی در اروپا بودم. اما برداشتم این است که آزادی و دمکراسی در اروپا و امریکا، با هم تفاوت دارند. آزادی در اروپا، یکجور آزادی سوسیالیستی و مبتنی بر اراده جامعه است. آزادی در امریکا، آزادی مبتنی بر فردیت است. در مدت اقامتم در امریکا متوجه ویژگی خاصی در امریکا شدم که در جاهای دیگر مثل ایران، عراق و اروپا نیست و آن اینکه اینجا برای هر آدمی فرصت کار کردن، زندگی کردن و رفتن در نهاد قدرت فراهم است.
من با یک آمریکایی برخورد کردم که مرا میشناخت و در روزنامه در مورد من مطلبی خوانده بود. او به من گفت که تو نگران این نباش که تازه به اینجا آمدهای. اینجا ما همه خارجی هستیم، همه مهاجریم. فقط عدهای صد سال دویست سال زودتر آمدهاند و کسانی هم مانند تو تازه وارد شدهاند.
برای من، این پیغام به این معنی است که من فرصت کافی دارم در این کشور زندگی کنم.
این فرصت، مداراگری را با خود به همراه دارد. این مدارا در اروپا هم بود. اما آنجا تا حدی متفاوت است. در اروپا فرصتها، تحت کنترل جامعه است. افراد باید خودشان را با جامعه تطبیق دهند. در امریکا هر فردی برای خودش زندگی می کند، در کنار جامعه. این چیزی است که ما در ایران نداریم و اگر داشتیم، خیلی خوب میشد.
کمی هم از آیندهتان بگویید. چه میخواهید بکنید؟ چه فکرهایی در سر دارید؟
من برنامهام را به دو بخش تقسیم کردهام. یک بخش کارهای فردی و بخش دیگر هم کارهای اجتماعی است.
در بخش فردی، تصمیم دارم وارد دانشگاه شوم و در همان رشته تحصیلی خودم (جامعه شناسی یا علوم سیاسی) تا مقطع دکترا و حتی اگر بشود، بالاتر، ادامه بدهم.
در بخش زندگی سیاسی اجتماعیام هم تصمیم دارم عمده تلاشم را روی مسایل حقوق بشری بگذارم. به خاطر اینکه معتقدم این مساله در ایران الان نسبت به مسایل سیاسی اولویت دارد.
قصد دارم در جهت ایجاد ارتباط فرهنگی بین مردم ایران و مردم جاهای دیگر دنیا حرکت کنم و این دیدی را که نسبت به ایران و فرهنگ ایران به دلیل رفتار نادرست و ناشایست حاکمیت ایران در جوامع دیگر پیدا شده است، تا حد امکان تغییر بدهم. در دنیا مردم متوجه شوند آنچه میبینند، بازتاب تفکر و ایدئولوژی حاکمیت است و چهره مردم ایران متفاوت است با آنچه حاکمیت تلاش دارد از آنها نشان بدهد.
اولویت سوم هم فعالیت در راستای مسایل سیاسی است.
برخی از جناحهای سیاسی در ایران تلاش میکنند آقای خاتمی را تشویق کنند که خودش را برای انتخابات سال آینده نامزد کند. فکر میکنید که ریاست جمهوری مجدد ایشان به نفع آزادیخواهی و دمکراسی است یا بالعکس، یک مهره بدون اختیار که حرفهای خوبی میزند اما در عمل در برابر آزادیخواهان تابع دستورات دیگر مراکز قدرت در ایران است که مخالف آزادیخواهی هستند؟
منطق حکم میکند که ایشان اشتباهات گذشته را تکرار نکنند. آنچه را که دور قبل انجام ندادند، این بار انجام دهند.
اما اینکه ایشان بیایند در فرایند آزادی و دمکراسی در ایران تاثیر مثبت یا منفی داشته باشد را الان نمیتوانیم بگوییم. این جواب را باید در دقیقه نود داد. در لحظه آخر ببینیم شرایط چگونه است. اگر قرار است شخصی مثل احمدینژاد یا هاشمی رفسنجانی بیاید، در آن شرایط باید تصمیم گرفت که از بین بد و بدتر، یا بد و خوب، و یا خوب و خوبتر انتخاب کرد.
آیا این درست است که شما در ۹ سالگی شاهد یک سنگسار بودهاید و همین روی شما تاثیر گذاشته و از همان زمان با این حکومت مسالهدار شدهاید؟
در ایران بسیاری از مردم شاهد چنین صحنههایی مثل سنگسار کردن، قطع دست و پا و یا دار زدن در ملاءعام بودهاند.
من هم در ۹سالگی شاهد یک سنگسار در محل زندگیمان بودم که تاثیر زیادی روی دگرگونی فکری من داشت. خیلی از دوستان و همکلاسیهای دیگرم هم در آن مقطع همین تاثیر را گرفتند و الان خیلی از آنها یا مخالفند یا زندانی سیاسیاند و یا فعال حوزههای اجتماعی سیاسی و یا زنان هستند.
یعنی یک نارضایتی آن موقع ایجاد شد و تاثیری برعکس آن چه مدنظر حاکمیت بود روی ما گذاشت. در حقیقت این سنگسار، جهت فکری من را عوض کرد.
Farangis Mohebbi
Interview with Ahmad Batebi
پیام برای این مطلب مسدود شده.