کنایه غیر مستقیم ابطحی به سید علی چلاق
وبلاگ ابطحی: کاسترویی که همچنان فکر می کند محبوبترین است
هفتهی گذشته خانم مریم شبانی که اخیراًَ با آقای رضا خجسته رحیمی ازدواج کردند و هر دو از ارکان مجلهی خواندنی شهروندند و به همین بهانه به هردوشان تبریک میگویم، تلفن زدند و گفتند یک عکسی را میخواهیم در مجله کار کنیم؛ به چند کلمه زیرنویس عکس احتیاج داریم. با لحنی حرف زدند که معلوم بود کسی گیرشان نیامده که به من مراجعه کردهاند. چند ساعته هم میخواستند. نوشتم و آنها هم در این شمارهی مجله کار کردهاند. این عکس ارسالی آنها است:
خلاصهی یادداشت من هم این بود: اینکه در جوانی فیدل بچههای کوبائی علاقهمند بودند مثل کاسترو باشند خیلی مصنوعی و عجیب نبودهاست. در آن دورهها که کمونیست رقیب اصلی امپریالیسم آمریکا بود و برای اولین بار در دنیای پررقابت آن روزها در کنار گوش آمریکا فیدل با گروه چریکیاش توانسته بود کمونیزم را در همسایگی آمریکا به قدرت برساند؛ با توجه به فضای آن روزهای جهان، فیدل کاسترو چهرهی کاریزماتیک و محبوب خیلیها بود. روشنفکری در تعبیر آن روزها حتماً جزئی از کمونیزم بود. حتی ایدئولوژی مداران آن روزها هم همهی مبانی خود را بر اساس مارکسیسم یا سوسیالیزم تفسیر میکردند. بعد از پیروزی کاسترو در کوبا، شخصیتی محبوبتر از او در جامعهی جهانی روشنفکری وجود نداشت. این بچهها در آن سالها از خوشبختترین آدمها بودهاند که با رفیق فیدل به عنوان محبوب آن سالهای مردم جهان عکس گرفتهاند. علاوه بر آن که کمونیزم و بقیهی حکومتهای ایدئولوژیمدار اساساً بر این باورند که رهبرانشان حتی در بین مردم کشور خودشان محبوبترین هستند. نکتهی مهمتر از این عکس بخش نادیدنی این تصویر است. این بچهها بزرگ شدهاند؛ تحولات دنیا را دیدهاند؛ در دنیایی که آنها بزرگ شدند، کمونیزم با همهی هیبتش سقوط کرده است. بخشهای اتحاد جماهیر شوروی سابق تبدیل به چند کشور نسبتاً غیر مؤثر جهانی شدهاند. اقمار کمونیست اتحاد جماهیر شوروی هم از قید کشور مادر رها شدهاند و هر کدام دنبال دایهای میگردند که به آنان پناه بدهد. امپریالیزم دیگر برای آنان دشمن که نبود، بلکه ناز میکرد و این کشورها را نمیپذیرفت. نسلی که سالها رنج دربدری و تبعید و بیخانمانی و بدبختی در راه کمونیزم را با اعتقاد به جان خریده بودند یا در همان رنجها مردند و یا از درد به پایان رسیدن آرمان ایدئولوژیک خود خودکشی کردند و یا حیران و پشیمان بر عمر از دست دادهی خود افسوس میخورند. در این میان فیدل هم پیر شده است؛ اما همچنان به شکل فاجعه باری نمیفهمد که دنیای اطرافش تغییر کردهاند. بعد از رفیق از روزی که تصمیم گرفت در برابر این موج جهانی مقاومت کند و بر کمونیزم پافشاری کند، دیگر آن چهرهی محبوب نبود. در داخل کشورش مردم و مسئولان همراهش ترجیح دادند که فیدل همچنان دلش با آرمانهایش خوش باشد. کم کم او بود و کاخش و آرمانهایش و مردم کشورش به خاطر فقر و رنج ناداری، هر روز با حسرت کنار دریا مینشینند و به آن سوی نزذیک، میامی امپریالیسمت نگاه میکنند و نمیتوانند فقط از اینکه روزی کاستروشان این همه افتخار آفریده خوشحال باشند؛ و آرزو میکنند که کاش زودتر زندگی بهتری داشته باشند. فاجعه آنجا نبود که این بچهها خود را به شکل کاسترو در آن روزها درآورده بودند؛ فاجعه اما اینجاست که هنوز هم کاسترو گمان میکند که آن قدر محبوب است که فرزندان این بچههای دیروز هم مثل پدران خود دوست دارند مثل او باشند. اینجا لحظهای است که یک چهرهی کاریزماتیک و محبوب به یک دیکتاتور نامحبوب تبدیل میشود؛ بی آنکه کاسترو خودش بفهمد.
پیام برای این مطلب مسدود شده.