نامه سرگشاده به قاتلان پدرم دکتر لاله بهزادی – “Zeit Online “
ترجمه راه توده: خانم دکتر لاله بهزادی- دختر زنده یاد منوچهر بهزادی- که در دانشگاه شهر گوتینگن آلمان ادبیات عرب و اسلام شناسی تدریس می کند، اخیرا و در بیستمین سال قتل عام زندانیان سیاسی نامه ای سرگشاده نوشته که هفته نامه ” Die Zeit ” چاپ آلمان آن را منتشر کرده است .
ایشان در نامه خود می نویسد:
رژیم تهران در رابطه با بزرگترین پاکسازی مخالفین در تاریخ جمهوری اسلامی که بیست سال پیش انجام گرفت، تاکنون سکوت کرده است.
تا امروز گواهی رسمی فوت پدرم از هیچ مرجعی صادر نگردیده و محل دفن او نیز معلوم نیست تا حداقل بتوان به آنجا رفت. شاید باقیمانده جنازه اش در یک گور دسته جمعی در گورستان خاوران تهران است. وزارت امور خارجه ایران در جواب سفارت آلمان در سال 1370 در یک سطر “درگذشت فرد نامبرده” را تائید می کند.
منوچهر بهزادی عضو حزب توده ایران و سردبیر ارگان حزب روزنامه مردم بود. او که در سال 1357 با پیروزی انقلاب به ایران بازگشت، 24 سال از دست رژیم شاه فراری بود و در مهاجرت سیاسی و بطور عمده در جمهوری دمکراتیک آلمان بسر می برد. من او را به عنوان انسانی فرهیخته و با هوش بخاطر دارم که به ما کنجکاوی، پرسشگری و زیر هرگونه ناحق نرفتن را توصیه می کرد.
پس از ورود ما به تهران بیش از همه شور زندگی و نیروی عمل او توجهم را جلب کرد. باید دوری از وطن و مردمانش تا چه حد او را دلتنگ کرده باشد و چه احساس خوشبختی که اکنون می تواند در نوسازی جامعه با آنان همراه باشد. بسیاری از آنچه که بعد از سال 1357 در ایران گذشت را از تعریف های مادرم، دوستان پدرم، نوشته های شاهدان عینی و آثار نه چندان زیادی که در رابطه با این مقطع زمانی وجود دارد، می شناسم. اما آنچه که خود شاهد بودم این بود که چگونه آزادیها و شور و هیجان اولیه جای خود را به عدم رعایت حقوق ابتدایی انسانها از پوشش خانم ها گرفته تا آزادی مطبوعات و اجتماعات داد.
با افزایش دستگیری ها و فشار بر نیرو های چپ مادرم همراه با خواهرم و من در تابستان 1361 به برلین بازگشتیم و در بهمن همان سال پدرم همراه با بسیاری از اعضای حزب توده ایران دستگیر و به سلول انفرادی در زندان معروف اوین منتقل شد. پس از شکنجه های غیر قابل تصوری مانند ساعت ها شلاق و آویزان کردن با دستبند قپانی عده ای از زندانیان در اردیبهشت سال 1362 در یک میزگرد ساختگی در تلویزیون جمهوری اسلامی ظاهر گردیدند. مردانی که آثار شکنجه های جسمی و روانی در چهره آنان به روشنی آشکار بود. آنها و از جمله پدرمن- منوچهر بهزادی- دور یک میز نشسته و بالای سر آنان پلاکاردی با شعاری علیه آمریکا و شوروی قرار داشت. آنها از جمهوری اسلامی تعریف و تمجید کردند و بر گمراهی خود لعنت فرستادند.
ما در طی پنج سال و نیم که پدرم در زندان زنده بود در مجموع بیست وپنج نامه از او دریافت کردیم که شامل یک فرم آماده با هفت خط جا برای نوشتن بود. در پشت این فرم نیز هفت خط جا برای پاسخ به نامه در نظر گرفته شده بود. پدرم که بر اساس شهادت برادرش در وضعیت جسمی و روحی بدی قرار داشت و بسیاری از دندان هایش را از دست داده بود و بدلیل شکنجه های فراوان نیاز به درمان پزشکی داشت، در نامه هایش همیشه جملات یکسانی از قبیل: ” حال من خوب است، حال شماها چطور است، امیدوارم که همه چیز در رابطه با مدرسه و محل کار بخوبی بگذرد ” و غیره می نوشت. غیر از معدود ملاقات هایی که به عمویم داده شد دیگر هیچ تماسی با او وجود نداشت. بر اساس گفته های تعداد کمی از بازماندگان این دوران از زندان های جمهوری اسلامی، شرابط زندان بطور غیر قابل پیش بینی تغییر می کرد. گاه بدتر و گاه نیز بهتر می شد و این بستگی به آن داشت که کدامیک از جناح های حکومتی بر این شرایط تاثیر گذار می بودند.
در بهار و تابستان 1367 در بسیاری از زندان ها اقدامات امنیتی انجام گرفت که آنرا اکنون در بازنگری تنها به عنوان تهیه مقدمات کشتار دسته جمعی زندانیان باید دید. تماس زندانیان با خانواده هایشان ممنوع گردید، زندانیان بر اساس وابستگی سیاسی شان دسته بندی شده و بخشی را نیز برای بازجویی مجدد می بردند. ناگهان دیگر از جاسوسی سخنی نمی رفت و بلکه اعضای کمیته های بازجویی از زندانیان در رابطه با اعتقادشان و خواندن نماز سوال می کردند. این سوالات یادآور دادگاه تفتیش عقاید است که در آن جواب صحیح وجود ندارد چونکه هدف اثبات مرتد بودن است.
اعدام ها طی یک زمان کوتاه چند هفته ای انجام شدند و این مستلزم یک سازماندهی و تدارکات عظیمی از طرف دست اندرکاران بوده است. در زندان اوین هر نیم ساعت یکبار و برای بالا بردن سرعت کاراغلب در گروه های پنج تا شش نفره زندانیان را به جرثقیل هایی که به همین منظور تدارک دیده شده بودند حلق آویز می کردند. حلق آویز کردن در اسلام از طریق خفگی و نه شکستن گردن انجام می گیرد و چون این شیوه کار مستلزم زمان طولانی می گردید، به ناچار به تیرباران زندانیان روی آوردند که بدلیل صدای تیر اندازی از انجامش امتناع کرده بودند. جنازه ها توسط کامیون و حتی هلیکوپتر از زندان ها به گورهای دسته جمعی انتقال داده می شدند.
این عمل را بدون شک نمی توان چیزی جز قتل عام نامید. سازمان های مدافع حقوق بشر از تعداد 2800 تا 5000 نفر کشته در این قتل عام سخن می گویند که گفته می شود تعداد واقعی بسیار بیشتر است.
در پاییز 1367 به خانواده زندانیان دوباره اجازه ملاقات داده می شود ولی خانواده ها در جلو درب زندان ها فقط مقداری از وسایل بستگان خود و خبر زنده نبودن آنها را همراه با دستور سکوت مطلق و صرف نظر کردن از انجام هرگونه مراسم عزاداری دریافت کردند.
قابل توجه است که حکومت ایران توانسته است تا امروز این سلسله اعدام ها را که در واقع جنایت بر علیه بشریت به حساب می آید از افکار عمومی مردم ایران و جهان پنهان نگه داشته و تکذیب کند. سفارت ایران در برلین از پاسخ صریح به سوالاتی که در این زمینه طرح شده (به عنوان نمونه در سال 1379 ) و می شود، طفره رفته و یا اصلا جوابی نمی دهد. در جریان این اعدام های حساب شده که در تاریخ معاصر ایران بی سابقه است، یک نسل از روشنفکران مخالف و منتقد از بین رفتند.
بخشی از مسئولین این کشتار شناخته شده می باشند. علاوه بر خمینی که در آن موقع فتوایی بر علیه “دشمنان انقلاب” صادر کرد، چند تن از اعضای دستگاه دولتی فعلی نیز در این جنایت دست داشتند. بدلیل فقدان قوه قضاییه ای بی طرف در ایران، ارائه سند و مدرکی در این رابطه مقدور نیست. گروه های ایرانی طرفدار حقوق بشر و خبرنگاران ایرانی در مهاجرت در تلاشی مداوم سعی بر به فراموشی سپرده نشدن این جنایت و جمع آوری سخنان شاهدان این واقعه دارند.
ما همچنان در رابطه با محل دفن و نحوه کشته شدن پدرم پرس و جو خواهیم کرد. منوچهر بهزادی یکی از هزاران افرادی است که تحت شرایط غیر انسانی در بند بوده و نهایتا کشته شده است. اگر سکوت کنیم ما نیز شریک جرم قاتلان خواهیم بود.
راه توده 194 15.09.2008
پیام برای این مطلب مسدود شده.