16.09.2008

نكته: سى دى دانشگاه آزاد به دنبال چيست، هياهو براى پنهان سازى واقعيت

ایران: هفته گذشته گردانندگان دانشگاه آزاد با انتشار لوح فشرده اى تحت عنوان «هياهو براى هيچ» به اولين اطلاع رسانى مستند تصويرى «كميته مردمى مبارزه با تخلفات آقاى جاسبى» به زعم خويش پاسخ دادند. البته چندان غيرمنتظره به نظر نمى رسد كه متخلفين عملكرد خويش را «هيچ» عنوان كنند و بر اعتراض منتقدين خرده گيرند.
ابتدا بايد اذعان داشت نفس وادار شدن مديريتى قانون گريز ـ كه در گذشته اصولاً به سؤالات و اعتراضات بى توجه بوده ـ به پاسخگويى (ولو خلاف واقع گويى) توفيق چشمگيرى براى مردم است.
اظهارات ضد و نقيض آقاى جاسبى و معاون و برادر خانمش آقاى عباسپور در اين زمينه خود به حد كفايت روشنگر بوده است اما دست اندركاران دانشگاه آزاد با انتشار «هياهو براى هيچ» زنجيره خلاف واقع گويى خود را تكميل نمودند و به دست خود بهترين شواهد را براى شناخت ماهيت مديريت حاكم بر اين دانشگاه، در اختيار عمومى قرار دادند. به اين ترتيب مى توان اذعان داشت كه كميته مردمى در عمر كوتاه خود توانسته برخى قدرتمداران را از اوج به متن جامعه آورده و وادار به سخن گفتن و از خود رد پا گذاشتن كند كه آخرين آن همان «هياهو براى هيچ» است. هر فرد منصفى اگر «بازخوانى يك پرونده» ـ كه توسط كميته مردمى منتشر شده است ـ را مشاهده كرده باشد و سپس در معرض اين كار به اصطلاح تبليغاتى آقاى جاسبى قرار گيرد به سهولت به اين پرسش ها جواب درخور را خواهد داد: آيا مى توان وقايع شرم آورى را كه دست اندركاران دانشگاه آزاد براى تصاحب بقيه زمين هاى آقاى هادوى بعد از اهداى بخش اعظم املاكش به دانشگاه صورت داده اند، «هيچ» اعلام كرد آيا تلاش سخت و ارزشمند كميته مردمى براى لجام زدن متجاوزين به مال و جان مردم را مى توان به سهولت «هياهو» لقب داد
اگر واقعاً تصور آقاى جاسبى و ساير خويشاوندانش در رأس هرم دانشگاه آزاد آن است كه با چنين برچسب هايى مى توانند واقعيت ها را پنهان كنند، برداشت بسيار ساده اى از فهم و درك مردم دارند. حتى افرادى كه «بازخوانى يك پرونده» را نديده باشند با مشاهده «هياهو براى هيچ» جاسبى واقعيت هايى را درخواهند يافت. فرض كنيم سه نامه تشكرآميز آقاى جاسبى و معاون مالى ادارى دانشگاه آزاد از آقاى هادوى به خاطر اهداى زمين پلاك ۲۴۰ (منهاى محل سكونت خود) را كه در مطبوعات به چاپ رسيد، كسى نديده باشد و همگان از سوابق اين عمل خيرخواهانه و فرهنگ دوستانه اهداكننده زمين به دانشگاه آزاد كاملاً بى اطلاع باشند. آيا حتى در اين حالت آقاى جاسبى مى توانست سند پلاك ۱۷۳ را كه قبل از انقلاب اشرف پهلوى تصاحب كرده بود و بعد از انقلاب در اختيار سازمان زمين شهرى قرار گرفت و تقسيم و بين مردم توزيع شد را به عنوان سد زمين آقاى هادوى به مردم معرفى كند با اين گونه اقدامات جاعلانه چه كسى را مى توان فريب داد تصور آقاى جاسبى در «هياهو براى هيچ» آن است كه با چنين جعلى مسائل خود را كاملاً حل كرده، بنابراين درصدد حمايت از ساير همدستان متخلف خود در نيروى انتظامى و.‎/‎/ برآمده است. آيا بيننده اين توليد هنرى! آقاى جاسبى از خود سؤال نخواهد كرد اگر اين زمين با حكم امام در اختيار دانشگاه آزاد قرار گرفته، چگونه آقاى هادوى توانسته در اين سال ها كاشانه اش را در گوشه اى از اين زمين حفظ كند. آيا اين امكان وجود نداشت با يك حكم قضايى بر مبناى حكم امام، خانه آقاى هادوى و فرزندانش تخليه و تمامى زمين در اختيار دانشگاه آزاد قرار داده شود به راستى چه نيازى به اين بود كه شب هنگام ايادى آقاى جاسبى به اعمال غيرانسانى مبادرت ورزند تا آقاى هادوى از ترس جان خويش از خانه و كاشانه اش فرارى شود اگر سندى كه مورد استناد دست اندركاران دانشگاه آزاد واقع شده، بررسى شود، مشخص خواهد شد اين سند مربوط به زمين ديگرى است كه ابتدا به دانشگاه شريف واگذار شده و سپس از آن طريق به دانشگاه آزاد انتقال يافته است. اگر آقاى جاسبى چنين پشتوانه سندى محكمى داشت آيا نيازمند آن بود تا با اقدام به پرداخت رشوه به رئيس پاسگاه محل، زمينه آزادى عمل ايادى خود را در حملات شبانه به منزل كسى كه تنها جرمش اهداى بخش اعظم زمينش به دانشگاه آزاد بوده، فراهم آورد گستاخى آقاى جاسبى تا بدانجاست كه حتى چند سال بعد از اين كه دستيار متخلفش از نيروى انتظامى اخراج شده، به دفاع از وى پرداخت و كميته مردمى را متهم به زير سؤال بردن كليت نيروى انتظامى مى كند. فرمانده كل نيروى انتظامى (آقاى قاليباف) در نامه مورخ ۸۲‎/۳‎/۱۳ به رياست محترم جمهورى (جناب آقاى خاتمى) به دنبال شكايت آقاى هادوى و ارجاع آن از سوى رئيس جمهور مى نويسد: «با توجه به حدود ۴۰ مورد مأموريت انجام پذيرفته توسط كلانترى ۱۳۸ جنت آباد كه از طريق سيستم ۱۱۰ نسبت به شكايت آقاى هادوى و دانشگاه آزاد اسلامى صورت پذيرفته، به علت عدم اجراى صحيح وظايف توسط رئيس كلانترى، ابلاغ شد وى بركنار گردد.» دكتر قاليباف در ادامه گزارش خود به آقاى خاتمى مى افزايد: «پس از تخلفات و تجاوزات متعدد مسئولين اجرايى پروژه دانشگاه و شكايت آقاى هادوى نهايتاً جلسه اى با حضور بازرس ويژه ناجا، جناب آقاى دكتر جاسبى، آقاى حاج ابراهيمى (مسئول پروژه دانشگاه) و مشاور قضايى ايشان و كارشناس رسمى دادگسترى (جناب آقاى طوسى) برگزار شد كه متأسفانه مسئولين دانشگاه ضمن رد همه تخلفات (حتى مشاهدات عينى بازرس ويژه اينجانب و كارشناس رسمى دادگسترى) نشان دادند كه براى سرپوش نهادن به اعمال خويش به هر دروغى متوسل مى شوند!» (از نامه مورخ ۸۲‎/۳‎/۱۳ به شماره ۱۰‎/۱‎/۱۰‎/۸۰‎/۷۰۷۹‎/۱۱۹ آقاى قاليباف فرمانده وقت نيروى انتظامى به رئيس جمهورى وقت جناب آقاى خاتمى)
البته ديرى نخواهد انجاميد كه همگان بر اين واقعيت واقف گردند كه آقاى جاسبى براى پنهان ساختن اعمال غيرقانونى و غيرانسانى خويش به هر دروغى متوسل مى شود. واداشتن وى به سخن گفتن و ساختن فيلم هاى تبليغاتى چون «هياهو براى هيچ» اين واقعيت را براى همگان روشن خواهد ساخت.
عباس سليمى نمين
مدير دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران

خُسن آقا:
کمی هم به صرحای کربلا بزنیم:
روز:
به هاجر سليمي نمين
مهرانگير کار – جمعه 21 اردیبهشت 1386 [2007.05.11]

اخيرا خواندم دانشجويي که برخورد نورالدين زرين کلک با وي منجر به اخراج اين استاد از دانشگاه شده، هاجر سليمي نمين دختر عباس سليمي نمين روزنامه نگار محافظه کار است. به عهده خود مي دانم براي تو، هاجر سليمي نمين، نامه اي بنويسم و قدري از ريشه هاي تاريخي آنچه در کلاس درس استاد نورالدين زرين کلک اتفاق افتاده و دارد دستمايه هوچي ها مي شود سخن بگويم.

ابتدا تأکيد دارم بر اينکه رفتار استاد (چنانچه همانگونه باشد که در خبرها آمده است) قابل نقد است. آقاي زرين کلک حق نداشته به حجاب تو بي احترامي کند. اين رفتار با موازين اخلاقي ناظر بر روابط استاد و دانشجو در تعارض است. نوعي تجاوز به حريم خصوصي و شخصي است که قابل نقد است. اما نقد با هوچي گري سياسي فرق دارد. هوچي ها حق ندارند حجاب يک دانشجوي پاکدل را بهانه کنند و به بهانه آن قيصريه را به آتش بکشند.

حجاب تو محترم است. زيرا مؤمنانه آن را انتخاب کرده اي. بي حجابي زناني هم که بر پايه سليقه شخصي آن را انتخاب مي کنند محترم است. احدي حق ندارد زني را به جرم داشتن حجاب يا بي حجابي مورد اهانت قرار دهد. احدي حق ندارد از زني که شيوه زندگي اش مضربه حال کسي نيست سلب حيثيت کند. احدي حق ندارد زني را به اتهام بي حجابي يا با حجابي تحقير کند. اما ضمناً به موهاي سپيد استادت نگاه کن. پيشنيه هنري اش را مطالعه کن. رفتاري که در يک لحظه خشم از او سر زده چه بسا بازتاب 28 سال خون دل خوردن، رنج کشيدن و تحمل توهين و افترا از سوي متظاهرين به انقلابيگري و اسلام خواهي بوده است. اين شکل از رفتارهاي البته غيرقابل دفاع، واکنشي است به رفتار تندرو هايي که سالهاست با پول مردم و امکاناتي که در اختيار گرفته اند، شرف، ناموس و حيثيت روشنفکري، نويسندگان، هنرمندان و اساتيد دانشگاه را لجن مال مي کنند.

در اين ماجرا فرصتي پيش آمد تا برايت يک قصه تاريخي نقل کنم. قصد و نيت نصيحت ندارم، بلکه هدف روشنگري را دنبال مي کنم.

هاجر خانم، من زن 62 ساله اي هستم که پيش از انقلاب بي حجاب بودم و بعد از انقلاب البته با حجاب شدم. پيش از انقلاب روزنامه نويس بودم، دانشگاه رفته و پروانه وکالت دادگستري گرفته بودم. تندروها يک جرم نابخشودني در کارنامه ام پيدا کرده اند و فهميده اند پا در رکاب سخت کوش انقلاب اسلامي نبوده ام. با اين وصف به آراء مردم احترام مي گذاشتم و دوست داشتم در هر شرايطي ايران بمانم و قيود جديد را بپذيرم. ماندم. مقنعه و مانتو شلوار گشاد و بلند پوشيدم. مقنعه را تا روي دماغم مي کشيدم و همه روزه به دادگستري مي رفتم و به استناد احکام فقهي و قوانين اسلامي از موکلين دفاع مي کردم. ويزاي اقامت دائم آمريکا توي جيبم بود. اما دوست نداشتم از ايران بروم. حضور در سرزمينم، حتي در شرايط سخت جنگ و بحران را ترجيح مي دادم. جنگ ايران و عراق تمام شد. من هم پا به سن گذاشته بودم. ديگر بار در ميانسالي از صفر شروع کردم و به حوزه هاي مطبوعاتي جمهوري اسلامي راه يافتم.

من و خانواده ام زندگي بسيار ساده اي داشتيم. همراه با شوهر و دو دخترم که يکي متولد 1354 و يکي متولد 1363 است زندگي مي کرديم. معمولاً آپارتماني در اجاره مان بود و همواره زير بمباران قلمي و کلامي تندروهاي مطبوعاتي به سر مي برديم. زماني که در دهه 70 در يکي از آپارتمان هاي قديمي عباس آباد خيابان پاکستان کوچه هشتم زندگي ساده و خانوادگي را سامان مي دادم، ماهنامه صبح به بهانه “نامه رسيده” تمام تهمت هاي اخلاقي ممکن را بر من روا داشت. ماهنامه صبح را آقاي مهدي نصيري، دوست پدرت منتشر مي کرد. نوشته بودند من خانه فحشا داير کرده ام و در شمال شهر تهران خانه اي مانند قصر خريده ام و در آنجا از مردان خبرنگار خارجي پذيرايي مي کنم. همچنين نوشته بودند براي ديپلمات هاي خارجي وسايل لهو و لعب از جمله زن تدارک مي بينم! و بسياري تهمت هاي و بي حرمتي هاي ديگر.

دنبال مطلب را گرفتم سر از کيهان هوايي در آوردم. نامه از کيهان هوايي نقل شده بود که در آن روزگاري به سردبيري پدرت آقاي عباس سليمي نمين منتشر مي شد. روزنامه ها را برداشتم و با خود به نهادي به نام حقوق بشر اسلامي که زير نظر اقاي ضيايي فر ايجاد شده بود بردم. مسوولين ترسيدند با من همکاري کنند و با پدر بزرگوارت و همکارانش شاخ به شاخ بشوند. نامه را برداشتم و توسط يک دوست به آقاي افتخار جهرمي رئيس انتصابي کانون وکلاي دادگستري رساندم و از ايشان که قاعدتاً وظيفه داشت از شئون وکلاي دادگستري جمهوري اسلامي دفاع کند خواستم درباره من به دقت تحقييق کنند و چنانچه پدر شما درست گفته باشد پروانه وکالتم را لغو کنند. توضيح دادم که ادامه اعتبار پروانه وکالت من مي تواند وهن کانون وکلا باشد. با اين اوصاف آقاي افتخارجهرمي جرأت نکرد با پدر بزرگوارت و همکارانشان شاخ به شاخ بشود. گفته بود بهتر است با اين جماعت در نيفتيم. کار را ادامه دادم. رفتم سراغ خانم شهلا شرکت سردبير ماهنامه زنان که در هر شماره آن مقاله اي داشتم. ايشان در حضور من با پدرت تلفني تماس گرفت. از آن طرف گوشي صدا پدر به گوش مي رسيد که مي گفتند ما اين کارها را مي کنيم تا شما زنان محجبه و انقلابي از نيروهاي غير خودي استفاده نکنيد. خانم شرکت در پاسخ گفتند: چه کنيم که نيروي توانمند خودي نداريم!

بنابراين، دفتر تهمت، افترا و هتک حيثيت يک مادر زحمتکش، يک وکيل دادگستري جمهوري اسلامي، يک زن پنجاه و چند ساله، و يک روزنامه نويس و نويسنده که در چارچوب قوانين و مجوزهاي کشوري فعاليت مي کرد، توسط پدر شما و همکارانشان گشوده شد. تظاهراتي هم اتفاق نيفتاد. غيرت مردانه اي هم به خروش نيامد. چرا؟ چون در دايره خويشاوندي ها، فرد تندرو شاخصي مانند پدر بزرگوار شما و رفيق و همراهشان مهدي نصيري وجود نداشت. فقط دخترهايم چند شب تا صبح نتوانستند بخوابند. مي ترسيدند عوامل مرتبط با پدرتان بيايند و من را ببرند.

نسل شما موظف است نه تنها رفتار اساتيد هنرمند، بلکه عملکرد پدران خود را ريشه يابي و نقد کند. چرا بايد کار انقلاب به اينجا کشيده باشد؟ تو قرباني قلم هتاک پدر و همکارانش هستي. نسل هاي تو نيز چنين اند. شالوده اهانت به زنان توانمند را که در ايران بعد از انقلاب از “حق” سخن گفته اند امثال پدر بزرگوارت پايه ريزي کرده اند. تو قرباني کساني هستي که سرزمين ايران را به سهولت به چنگ آوردند و ظرفيت و استعداد نداشتند تا آن را با حفظ احترام نسبت به مردم براي خود حفظ کنند.

به خاطر داشته باش تهمت هاي قلمي و هتاکي و فحاشي نسل اول انقلاب، بسياري دل ها را شکسته، بسياري از بي خانمان کرده و براي مثال دختران من را عمري رنج داده و ترسانده است. مي داني سرانجام آن تهمت هاي قلمي چه بوده است؟ پدر سالمند دخترانم را به استناد همان دروغ هاي شاخدار زير شکنجه بردند. از او عليه خودش، دوستانش، همسرش و … اقرار گرفتند. اقاريري متناسب با تهمت هايي که پدر شما و همکارانش بر ما روا مي داشتند. تحقيقات قضايي بر پايه آن اراجيف انجام شده است.

هاجر خانم عزيز، راستي که دنياي عجيبي است. چرا قرعه به نام تو افتاد؟ چرا تو سوژه رنج نامه من شدي؟ تو که گناهي نکرده اي. اما نام خودت و پدرت مثل نيشتر بر زخم هاي من و دخترانم فرو رفت. جراحات بيرون آمد. از خود بي خود شديم و من به آنها قول دادم برايت بنويسم که خشت کج را معمار کج انديش نهاده است. پدر بزرگوارت و همکاران او چيزي به نام آبرو و حيثيت براي اهل هنر و عمل اين کشور باقي نگذاشته اند. اينک تو را بهانه کرده اند و مي خواهند زير پوشش طرفداري از تو جمع بزرگي از اساتيد فرهيخته دانشگاه و دانشجويان غيور ايراني را تار و مار کنند.

اي کاش آنقدر در خود توانايي سراغ داشته باشي که مغلوب شان نشوي. شريک معصيتشان نشوي. همدردي آنها را باور نکن. کساني که به جمع بزرگ ايرانيان درس خوانده رحم نکرده اند، دربند حقوق تو نيستند. مي خواهند از وسط معرکه براي خود کلاه تازه اي بدوزند. تو فقط يک دوست در جهان داري. آن هم هاجر است. به قلب پاک خودت اقتدا کن.

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates