«احباء»؛ قطارى كه بهاييان ايران را به خارج مى برد
رادیوفردا: غروب هر پنجشنبه شمارى از بهايى هاى ايران در ايستگاه راه آهن تهران جمع مى شوند تا هم كيشان و بستگان خود را كه قصد خروج از كشور را دارند در پای قطار ساعت هشت شب تهران- استانبول بدرقه كنند.
ظرفيت اين قطار ۲۰۰ نفر است و آن گونه كه مهمانداران اين قطار مى گويند از حدود ۱۲ سال پيش كه سفرهاى هفتگى آن آغاز شد دست كم هر هفته به طور ثابت چندین مسافر آن، بهايى هستند.
بيشتر اين مسافران تصميم دارند براى هميشه ايران را ترك كنند و از همين رو چشم هاى گريان و نگران فراوانى در غروب پنجشنبه ها در ايستگاه راه آهن تهران ديده مى شود.
پيروان اين كيش به علت عقايدشان بيش از يك قرن است كه با محدوديت هاى بسيار در ايران دست و پنجه نرم می کنند.
با پيروزى انقلاب بهمن ۵۷ در ايران و استقرار نظام جمهورى اسلامى، كيش بهايى در ايران به عنوان يك «دين ساختگى» معرفى شد و پيروان آنها مورد اذيت و آزار و تبعيض بيشترى قرار گرفته اند.
آمار دقيقى از تعداد بهاييان در ايران وجود ندارد ولى در ۳۰ سال اخير گروه پر شمارى از آنها خاك ايران را به مقصد اروپا، آمريكا، هند و اسرائيل ترك كرده اند.
يكى از شهرهايى كه در ميانه راه اين مهاجران قرار دارد شهر «كايسرى» در شرق تركيه است. اين شهر با قطار۶۰ ساعت از تهران فاصله دارد؛ هفت ساعت قبل از آنكارا و ۱۵ ساعت قبل از استانبول كه در سال هاى اخير به عنوان توقفگاهى براى بهائيان درآمده است.
وقتى كه در تهران به متصدى دريافت بار قطار گفتم، چمدانى براى تحويل ندارم، با تعجب گفت: در اين قطار همه اضافه بار دارند، چه عجب يك نفر هم بدون بار پيدا شد.
در همان لحظه دو زن ميانسال كه در حال تحويل بارشان بودند از من خواستند تا امتياز ۳۵ كيلويى بار خودم را به آن ها بدهم تا مجبور نشوند بابت «اضافه بار» ۱۰۵ هزار تومان جريمه بدهند و به شوخى به من گفتند: در ازاى اين كار حاضرند در طول اين سفر سه روزه به من چاى تازه دم بدهند!
قطار «تهران- استانبول» از ميان دشت ها، كوه ها، درياچه ها و رودخانه هاى پر شمارى گذر مى كند. اين قطار ۳۶ ساعت پس از حركت و شش ساعت آن سوى مرز ايران به درياچه وان مى رسد. دو واگن آخر قطار كه بار مسافرها در آن قرار دارد در اسكله درياجه وان از ترن جدا و به داخل كشتى ترك منتقل مى شوند.
لوكوموتيو ساعت ۲۰:۱۰ شروع به حركت كرد و من براى گرفتن اولين چاى وعده داده شده به كوپه خانم هاى ميانسال رفتم و چند دقيقه با آن ها گفت و گو كردم. وقتى از يكى از آن ها پرسيدم كه چرا پسر جوان شما اين قدر در ايستگاه راه آهن گريه مى كرد گفت: به اين علت كه او آخرين فرد خانواده مان است كه در ايران مانده است و الان ديگر خيلى تنها شده و من هم مجبور شدم ايران را ترك كنم و پسرم را تنها بگذارم. او هم اگر پاسپورت داشت با من مى آمد ولى مجبور شد بماند و شايد قاچاقى بيايد آن طرف.
«اى كاش مى توانستيم در ايران بمانيم»
آقايى كه به همراه همسر و دو دختر جوانش در حال خارج شدن از كشور بود گفت: پس از انقلاب من را از آموزش و پرورش اخراج كردند و مجبور شدم كه يك مغازه لوازم آرايشى اجاره كنم. تا ۱۰ سال پيش مخارج زندگى خود و چهار فرزندم را از اين طريق تامين مى كردم تا اينكه جواز كسب من را لغو كردند.
وى مى گويد: با هر مشكلى بود دو پسرم را به پاكستان و از آنجا به كمك جامعه بهائيان به آمريكا فرستادم. ولى الان كه دخترهايم بزرگ شده اند و مى خواهند به دانشگاه بروند نمى توانيم آن ها را تنها روانه خارج كنيم و به همين علت خودمان نيز به همراه آنها آمده ايم.
از او مى پرسم كه چرا با قطار از كشور خارج مى شود و از هواپيما استفاده نمى كند؟
وى كه نخواست نامش فاش شود در پاسخ مى گويد: ما بيشتر زندگى مان را فروخته ايم و ديگر نمى خواهيم به ايران برگرديم. چند وقتى در «كايسرى» تركيه زندگى مى کنيم تا ببينيم سازمان ملل و يا جامعه بهائيت برايمان چه كار مى كند. بخشى از لوازم ضرورى زندگى مان را هم همراه خودمان آورده ايم تا مجبور نشويم دوباره در تركيه آنها را با قيمت بالا بخريم، چون معلوم نيست چند وقت در تركيه مى مانيم.
اين ايرانى بهايى كه موهايش به سپيدى مى زند نگران است كه چگونه در كشورى غريب بايد امرار معاش كند.
وى مى گويد: اگر قرار بود با هواپيما برويم به خاطر بار اضافه اى كه داريم كلى بايد جريمه پرداخت مى كرديم؛ ضمن اينكه بليت قطار فقط ۶۹ هزار تومان است و از هواپيما خيلى ارزان تر تمام مى شود و در شهر كايسرى ايستگاه دارد.
او مى افزايد: «ما بهايى هاى پولدارى نيستيم و همين مبالغ هم برايمان خيلى زياد است. يعنى اغلب افرادى كه در اين قطار هستند از طبقه نسبتا كم درآمد جامعه به حساب مى آيند. آن قدر در اين چند ساله به ما فشار آوردند كه بسيارى از ما ديگر آه در بساط نداريم. الان هم كه داريم به كايسرى مى رويم اميدمان به خدا است و مى دانيم كه روزهاى سختى در پيش داريم. اى كاش مى توانستيم در ايران بمانيم و مثل بقيه مردم زندگى كنيم.»
خانم ميانسالى كه به همراه همسرش در حال سفر بود نيز مى گويد: «الان بيش از يك سال است كه دو دختر جوان من در شهر كايسرى زندگى مى كنند. قرار است كه سازمان ملل براى آن ها كارى بكند و آن ها بتوانند براى ادامه تحصيل به آمريكا بروند. ولى هنوز معلوم نيست كه چه وقت كار آن ها درست مى شود؛ يك سال، دو سال ديگر و يا همين فردا.»
اين خانم مى افزايد: حتى بعضى ها را مى شناسم كه چهار سال در تركيه مانده اند و با مشكلات فراوانى سر كرده اند و الان توانسته اند بروند مثلا به كانادا براى تحصيل. به هر حال اين پنجمين بار است كه از طريق قطار براى ديدن دخترهايم و رساندن كمى پول و مواد غذايى به آنها به تركيه مى آيم. خودم و همسرم ساكن بابل هستيم و زندگى مان، خدا را شكر بد نيست. يعنى پس از عمرى كار كردن توانسته ايم كمى پس انداز كنبم تا بچه هايمان را به سرانجام برسانيم.
وى مى گويد: يك مقدار محدودى هم سازمان هاى بين المللى به دخترهاى من كمك مالى مى كنند تا بتوانند اين مدت نامعلوم را در تركيه امرار معاش كنند و در نهايت براى تحصيل به كشورى كه درخواست كرده اند بروند.
از او مى پرسم كه چرا خودتان مهاجرت نمى كنيد؟ چه عواملى باعث شده است كه برخى از هم كيشان شما عليرغم مشكلات فراوان همچنان در داخل ايران زندگى كنند؟
آقايى كه به همراه همسر و دو دختر جوانش در حال خارج شدن از كشور بود گفت: پس از انقلاب من را از آموزش و پرورش اخراج كردند و مجبور شدم كه يك مغازه لوازم آرايشى اجاره كنم. تا ۱۰ سال پيش مخارج زندگى خود و چهار فرزندم را از اين طريق تامين مى كردم تا اينكه جواز كسب من را لغو كردند.
اين خانم ميانسال مى گويد: تا آنجايى كه من مطلع هستم بيشتر بهائيان، ايران عزيزمان را دوست دارند و دوست دارند در مملكت خودشان زندگى كنند و با صداقت كار و به مردم خدمت كنند. من هم يكى از آن ها. ببينيد هيچ كس دوست ندارد آواره مملكت غریب شود. آنهايى هم كه رفتند اغلب دلايلى موجه داشتند. بيشتر به خاطر اجبارى كه براى پيشرفت بچه هايشان دارند، مجبور مى شوند بروند. بعضى ها به خاطر اينكه از اداره هاى دولتى اخراج و پاكسازى شده اند و نمى توانستند كار ديگرى بكنند گذاشتند رفتند.
او اظهار عقيده مى كند، «بعضى ها هم به خاطر اينكه در اوايل انقلاب، تعدادى از بهاييان بى گناه را اعدام كردند از ترس جانشان فرار كردند. اما الان يك مقدار وضعيت بهتر شده است ولى در مجموع در ايران، بهاييان با مشكلاتى دست به گريبان هستند كه آنها را مجبور به مهاجرت مى كند.»
زنی «شکست خورده»
قطار «تهران- استانبول» از ميان دشت ها، كوه ها، درياچه ها و رودخانه ها گذر مى كند. اين قطار ۳۶ ساعت پس از حركت و شش ساعت آن سوى مرز ايران به درياچه وان مى رسد. دو واگن آخر قطار كه بار مسافران در آن قرار دارد در اسكله درياجه وان از ترن جدا و به داخل كشتى ترك منتقل مى شوند.
كشتى پس از پنج ساعت حركت به سمت غرب، به اسكله «تاتوان» مى رسد. در آن سوى درياچه و در اسكله «تاتوان» واگن بار از كشتى خارج و به قطار ترك متصل مى شود و مسافران نيز سوار بر آن قطار مى شوند تا ادامه مسير را بپيمايند.
شمارى از مسافران در عرشه كشتى قدم مى زنند و شمارى ديگر در داخل آن استراحت مى كنند. يكى از مسافران قطار در ساعت هاى آخر سفر از سرنوشت «نامعلوم» خود نگران بود و در حالى كه اشك چشمانش را پر كرده بود، گفت: «من از روزى كه خودم را شناخته ام هميشه مكافات و زجر و بدبختى كشيده ام، ولى به خاطر عشقى كه به ايران داشتم هيچ وقت حاضر نبودم كه از مملكت خارج شوم .الان ۲۷ سال است كه ازدواج كرده ام و تمام اين مدت را خياطى كرده ام تا مخارج زندگى مان را تامين كنم.»
وى افزود: «من خياطى مى كردم و شوهرم با مدرك ليسانس مسافر كشى، و نهايت تلاش مان را كرده ايم كه بچه هايمان در ايران بمانند و موفق شوند ولى متاسفانه فشارهايى كه به ما آوردند از من مادرى شكست خورده ساخت كه مجبور شدم به خاطر آينده بچه هايم مملكتم را ترك كنم.»
او گفت: «من خيلى با خودم مبارزه كردم كه به خارج نروم و هر وقت كه اسم خارج مى آمد تمام تنم مى لرزيد. روزى كه دخترم گفت مى خواهم از ايران بروم من پنج، شش ماه با او صحبت مى كردم تا شايد منصرف شود ولى بعدها ديگر تسليم شدم چون فهميدم كه حق با اوست. ولى باور كنيد الان هم تمام قلب و وجود و روحم ايران است.»
«قطار احباء»
بهايى ها اين قطار را «قطار احباء» می نامند که به معنای «دوستان» است. قطار «احباء» پس از ۶۰ ساعت حركت و در ساعت هشت صبح به شهر كايسرى، جايى كه بهاييان ايران در اين نقطه آينده خود را رقم مى زنند، می رسد.
نماينده جامعه بهاييان و شمارى از اقوام و بستگان مسافران بهايى به استقبال آنها آمده بودند و قطار پس از ۱۰ دقيقه توقف به مسير خود به سمت آنكارا و استانبول ادامه داد.
وقتى به كوپه قطار برگشتم ديدم كه يك فلاسک چاى تازه دم روى ميزم قرار دارد. فلاسک آشنا بود. زنان ميانسال به قول خودشان وفا كرده بودند.
پیام برای این مطلب مسدود شده.