اصلاحات، مصلحت، ضرورت
سکولاریسم نو: صرف نظر از اينکه اصطلاح «اصلاحات» همخوانی چندانی
با اصطلاح «رفورم» فرنگی ندارد و در ادبيات علوم اجتماعی و سياسی جهان، بزرگترين انقلابيون نظری و عملی تاريخ، همچون خود کارل مارکس، را هم «رفورميست» می خوانند، و با اکتفا به محدودۀ معنائی تنگ همين اصطلاح در زبان فارسی و عالم سياست ايرانی، که نوعی تضاد بنيادين با «انقلاب» را تداعی کرده و بر جنبهء حرکت تدريجی و تصحيح کنندۀ اقدامات اجتماعی تأکيد می ورزد، مدت هاست که چون به عالم سياست ايران می نگرم می بينم اکثريت بزرگی از نيروهای متفکر سياسی ما خود را «اصلاح طلب» می دانند ـ به اين معنی که از «انقلاب» برای ايجاد تغييرات اجتماعی در ايران می پرهيزند و در جستجوی راه حل هائی هستند که «مدنی» (هم خانواده با «تمدن») خوانده می شوند. اما دقيق تر که می نگرم می بينم که شايد در جمع کثير اصلاح طلبان ايرانی اختلاف های ناظر بر ديدگاه و هدف بيش از آنی است که بتوان بی ذکر کردن نام گروه مورد نظر خود دربارهء اصلاح طلبی آن گروه سخنی گفت. در نتيجه اين پرسش سمج رهايم نمی کند که: «چگونه می توان طيف گستردۀ اصلاح طلبان را از لحاظ ديدگاه و هدف تقسيم بندی و اجزاء حاصل از آن را نام گذاری و تعريف کرد؟» يا، براستی، «اصلاح طلبان ايرانی چند گونه “هدف” را تعقيب نموده و می خواهند سيستم حاکم بر ايران را برای رسيدن به کدام مقصدی “اصلاح” کنند؟»
پاسخ اين سئوال در بادی امر بديهی می نمايد: سيستمی که خود را جمهوری اسلامی می خواند بايد اصلاح شود تا آنچه که از مردم ايران دريغ داشته به مردم برگردانده شود. و آن «دريغ شده ها» کدامند؟: آزادی، دموکراسی، پلوراليسم و جامعۀ مدنی ـ يعنی «همۀ چيز های خوب» که در يک جامعۀ مدرن می توان انتظارشان را داشت.
اما اين پاسخ ظاهراً بديهی، با اندکی تأمل بر سيستم احتجاجات نظريه پردازان گروه های اصلی و فعال اصلاح طلب در ايران (و شاخه های آن در خارج از کشور)، بلافاصله رنگ می بازد و، با تأسف بسيار، در می يابيم که اغلب رسيدن به آن مجموعۀ موسوم به «همۀ چيزهای خوب» ـ مثل دموکراسی، پلوراليسم، جامعۀ مدنی و حقوق بشر ـ هدف اصلی مهمترين و پر سر و صدا ترين اصلاح طلبان ما نيست و مجموعۀ مزبور صرفاً وسيله ای مصلحتی برای حفظ يک امر بالاتر از همۀ اين ها بشمار می رود که «حفظ کيان جمهوری اسلامی» نام دارد. آنگاه، وقتی که هدف چنين باشد، آن مجموعۀ «چيزهای خوب» به وسائلی برای حفظ کيان جمهوری اسلامی تبديل شده و دارای «ارزش فی نفسه» نخواهند بود. يعنی، در نزد اغلب اصلاح طلبان اصلی و فعال، دموکراسی خوب است اگر بتواند به «حفظ کيان جمهوری اسلامی» کمک کند، يا جامعۀ مدنی اگر به «حفظ کيان جمهوری اسلامی» نيانجامد نمی تواند امری قابل تعقيب و خواستنی باشد، و…
می خواهم بگويم که، به اعتقاد من، بيشترين جريانات اصلاح طلب، چه در داخل کشور و چه در وجه «اعزامی» شان در خارج کشور، تنها به «مصلحت نظام» فکر می کنند و اعضاء بی مأموريت و بی جيره و مواجب «مجمع تشخيص مصلحت نظام» هستند. به همين دليل هم هست که اکثريت شان از دل دستگاه های سرکوبگر رژيم بيرون آمده و به اردوی اصلاح طلبان پيوسته اند؛ چرا که هر يک در زمانی خاص دريافته اند که، با دور شدن از تب دوران انقلاب، اعمال سرکوب های گسترده به نارضايتی توده ها می انجامد و، در نتيجه، عليه «حفظ کيان جمهوری اسلامی» عمل می کند. به کلامی ديگر، اگر روزی هم برسد که در چشم آنان بازگشتن به سرکوب و محو آزادی ها متضمن «حفظ کيان جمهوری اسلامی» باشد، آنان براحتی در تأئيد آن خواهند نوشت و سخن خواهند گفت.
من اين سخنان را از تخيلات خود استخراج نمی کنم. اگر به کنه سخن هر يک از نظريه پردازان اصلی جريان اصلاح طلبی توجه کنيم بلافاصله در می يابيم که آنان قبل از هر چيز در پی «حفظ کيان جمهوری اسلامی» اند و سپس مفيديت و کارائی هر پيشنهاد و فکری را با اين «معيار اعظم» می سنجند.
البته روشن است که اين «عمق پيمائی» در مورد هر اصلاح طلبی ممکنات و مشکلات خود را دارد. بسياری شان خواست «حفظ کيان جمهوری اسلامی» را در اعماق سخن خود پنهان می کنند و گاه لازم است با منقاش آن را از زير زبانشان بيرون کشيد. و برخی نيز پروائی در بيان اين نکته ندارند و آشکارا از مقاصد خود پرده بر می دارند؛ بخصوص اگر، از لحاظ ساختار ذهن، آدميانی منظم و منطقی و دو دو تا چارتا باشند.
بگذاريد از يک نمونۀ اصلی استفاده کنم. برای من، يکی از اينگونه آدميان متفکر و منطقی آقای سعيد حجاريان است که چند سال پيش نيز مطالبی را در مورد نوع ذهنيت و روش احتجاجی ايشان نوشته بودم. اخيراً، در تهران، همايشی برپا شده بود با عنوان «موج سوم» که در آن اصلاح طلبان گرد هم آمده بودند تا از آقای محمد خاتمی دعوت کنند تا خود را نامزد رياست جمهوری کند. در مطالبی که سخنرانان مطرح کردند می شد انواع استدلال ها را برای اثبات لزوم شرکت آقای خاتمی در انتخابات يافت؛ حتی کسانی بودند که تا هشتاد دليل مختلف را در اثبات اين ضرورت ذکر می کردند. اما خواست «حفظ کيان جمهوری اسلامی» در اغلب اين استدلالات بشدت پنهان بود و همهء اين سخنان در زرورق دلچسبی از دموکراسی خواهی و طلب حقوق بشر و ايجاد جامعۀ مدنی پيچيده شده بودند. آنگاه نوبت به خواندن پيام مکتوب آقای سعيد حجاريان رسيد که بعلت مشکلات فيزيکی در مجلس حضور نداشتند و نوشته شان را آقای سعيد شريعتی می خواندند.
در اين نوشته آقای حجاريان ترجيح داده اند که بجای اعلام نظر خود مبنی بر اينکه «خاتمی بيايد يا نيايد»، نيک و بد اين امر را سبک ـ سنگين کرده و قضاوت نهائی را بر عهدۀ شنونده و خوانندۀ مطلب خويش بگذارند. ايشان به رسم هميشۀ خود، ابتدا به زمينه سازی استدلالی برای طرح مقصود خويش پرداخته و توضيح می دهند که: « اين روزها افراد و گروه هاي مختلفي با آقاي خاتمي دربارۀ انتخابات صحبت مي کنند و هر يک “پالس” هاي متفاوتي، دال بر آمدن يا نيامدن به صحنۀ انتخابات براي ايشان مي فرستند و وي را در شرايطي قرار داده اند که، با سبک و سنگين کردن کفه ها، بايد تصميم خود را عنقريب بگيرد. بنده نيز ذيلاً مجموعۀ عوامل دال بر حضور و موانعي را که بر سر راه حضور ايشان وجود دارد را بر مي شمرم».
و در اين «برشمردن» است که معلوم می شود اصلاح طلبان در پی چه چيزی هستند و کدام امر برايشان اولويت دارد. از نظر آقای حجاريان در حال حاضر همۀ اصلاح طلبان معتقد شده اند که کشور نيازمند يک نجات دهنده است. چرا؟ ايشان، در بيان دلايل موافقان آمدن آقای خاتمی، در ابتدا چنين توضيح می دهد که: «وضعيت کشور، چه در عرصۀ سياست خارجی، چه اقتصاد، چه فرهنگ و چه آزادي هاي مدني به شدت بحراني است. به حدي که ممکن است آلترناتيوهاي بيگانه ساخته، يا حملۀ مستقيم از سوي بيگانگان، کيان جمهوري اسلامي و حتي تماميت ارضي کشور را به خطر بيندازد ».
پيشنهاد می کنم اين جمله را چندين بار بخوانيد تا به عمق آن پی ببريد. در همين چند عبارت کوتاه مقداری پيشگزاره و مفروضات اوليه وجود دارد که اصلاح طلبان ساختمان انديشۀ خود را بر روی آن می سازند و بالا می برند:
1. جمهوری اسلامی تنها يک نوع آلترناتيو دارد که ماهيت آن «بيگانه ساخته» است.
2. اين آلترناتيو دو چيز را به خطر می اندازد: کيان جمهوری اسلامی و احتمالاً تماميت ارضی را.
3. همچنين ممکن است بيگانگان، بدون استفاده از آلترناتيو ساخت خودشان، به کشور حمله کنند که، در آن صورت، باز هم دو چيز به خطر می افتد: کيان جمهوری اسلامی و احتمالاً تماميت ارضی.
4. اما اين بيگانگان، چه مستقيم و چه از طريق دست نشاندگانشان، به اين خاطر می توانند در کار خود موفق شوند که «وضعيت کشور بحرانی است».
5. اين بحران در عرصه های مختلفی ايجاد شده: سياست خارجی، اقتصاد، فرهنگ و آزادی های مدنی.
6. بجز امر سياست خارجی که بطور غير مستقيم بحران آفرين شده، متحملان اصلی و درد کشندگان واقعی و در گير در بحران اقتصادی و فرهنگی و آزادی های مدنی چه کسانی می توانند باشند جز مردم؟ يعنی، آقای حجاريان معتقدند که حاکميت کاری کرده است که مردم در زمينه های مختلف ناراضی شده و به هيزم آتش بحران تبديل گشته اند. آنها از نظر اقتصادی، فرهنگی و آزادی های مدنی به جان آمده اند. و اگر چنين نبود بيگانه چرا بايد منتظر «بحرانی شدن وضعيت کشور» شود تا يا حمله کند و يا آلترناتيو دست ساخت خود را به قدرت برساند؟
7. پس، جمع سخن آقای حجاريان آن است که حکومت اسلامی، از طريق بد عمل کردن در حوزه های اقتصاد و فرهنگ و آزادی های مدنی، موجب نارضايتی شديد مردم شده و بحران لازم برای سرنگونی خود را ايجاد کرده است و لازم است که عاجلانه در اين موارد کاری انجام شود.
8. توجه کنيم که آقای حجاريان از «اصلاح طلبان» با عنوان «آلترناتيو» حاکميت فعلی نام نمی برد و مدعی آن نمی شود که «آنها آلترناتيوی هستند مستقل که بدون دخالت بيگانه بوجود آمده اند». او اصلاح طلبان را جزئی از حکومت می داند و معتقد است ـ يا می گويد طرفداران آمدن آقای خاتمی چنين معتقدند ـ که وجود يک شخصيت خوش نام و کاريزماتيک که بتواند از سد شورای نگهبان رد شود، بحران را مرتفع و خطر تهديد کنندۀ «کيان جمهوری اسلامی» را دور می کند ـ يعنی، همان کاری که همين آقای خاتمی در سال 1376 نيز انجام داد. آقای حجاريان، از قول اصلاح طلبانی که خواستار بازگشت خاتمی اند، می نويسد: «وجهۀ بينالمللي خاتمي به حدي است که وي را قادر ميسازد آب رفته در حوزۀ روابط خارجي کشور را به جوي بازگرداند و با پيش گرفتن سياست تنش زدايي مانع از صدمه ديدن کشور از ناحيه بيگانگان شود». معنای اين سخن آن است که، از ديد اينگونه اصلاح طلبان، آقای خاتمی قبل از اينکه مبشر آزادهای مدنی و دموکراسی و همۀ «چيزهای خوب» باشد، ناجی «کيان جمهوری اسلامی» است و اگر هم ـ در يک برهه از زمان ـ در کاهش شدت بحران اقتصادی و فرهنگی و آزادی های مدنی بکوشد نه به آن خاطر است که اين امور دارای ارزش بالذات هستند بلکه آنها لازمند چون «کيان جمهوری اسلامی» در خطر افتاده است.
در نوشتۀ آقای حجاريان، بخش مربوط به دلايل اصلاح طلبانی که خاتمی را از آمدن نهی می کنند نيز سرشار از دريغی عميق است، ناشی از اين واقعيت که، به زعم ايشان، در جمهوری اسلامی سنگ را بسته و سگ را رها کرده اند و «رژيم حقيقي قدرت» هنوز نفهميده است که «کيان جمهوری اسلامی» در خطر است. در نتيجه، ايشان سخنان خود را بصورتی مبهم و دو پهلو، و با اگر و مگری بلاتکليف، به پايان می برند، تو گوئی که خطاب سخن شان با جمعيت گرد آمده در مسجد امير المؤمنين نيست و برگذشته از فراز سر آن جمعيت رو به جانب مقامات بالای رژيم دارد.
در عين حال، ايشان، در پايان سخن خود، به ترفند هميشگی اصلاح طلبان بازگشته و با قرار دادن عبارت «راه دموکراسي در ايران» به جای «حفظ کيان جمهوری اسلامی!» توضيح می دهند که: «راه دموکراسی در ايران راهي است صعب و پر فراز و نشيب و نميتوان اميد داشت که در کوتاه مدت و به گونهاي درونزا اين راه طي شود. جامعۀ ما، جامعهاي در حال گذار است. و دولت نميتواند به تنهايي جامعه را در اين مسير هدايت کند. اگر بتوان با توازن قوا در عرصۀ سياست واقعي، يعني رژيم حقيقي قدرت، به نقطۀ سر به سر رسيد، آنگاه ميتوان اميد داشت که گذار به دموکراسي ممکن شود و تداوم يابد و فرايند دموکراتيزاسيون را بازگشت ناپذير کند. با توجه به عوامل و موانعي که گفته شد، اگر خاتمي به عنوان نامزد دموکراسي خواهان در صحنه رقابت انتخابات رياست جمهوري حاضر شود و آن را در برنامه و عمل خود منعکس کند، حمايت و رأي به او به وظيفۀ ملي و اخلاقي تبديل ميشود».
در اين سخنان چند پهلو اما من فقط سفارش در پرده و ديگربارهء «فشار از پائين و چانه زنی در بالا» را می بينم و در می يابم که در چنتۀ آقای حجاريان هنوز هم چيزی جز نظريۀ «ولايت فقيه مشروطه» و رسيدن به «نقطۀ سر به سر» در زير چتر ولايت فقيه وجود ندارد.
در عين حال لازم است که بويژه در اين «مجموعۀ نظری» به يک افشاگری ناخودآگاه تازه نيز توجه کرد. ايشان می گويند ديگر نمی توان اميد داشت که «راه دموکراسي به گونهاي درونزا طي شود». براستی در اين سخن چه نکته ای نهفته است؟ اگر در ايران راه دموکراسی نمی تواند بگونه ای درونزا طی شود، آيا آنگاه نبايد نتيجه گرفت که خود اصلاح طلبان نيز می دانند که دموکراسی واقعی نمی تواند در درون جمهوری اسلامی شکل گرفته و مستقر شود؟ و، در نتيجه، آيا نه اين است که تکرار «ذکر دموکراسی» در نزد همۀ کسانی که نگران «حفظ کيان جمهوری اسلامی» هستند جنبۀ «مصلحتی» دارد؟
بدينسان، اين چارچوب نظری خاص در اصلاح طلبی، ما را به پرسش کهنه ای بر می گرداند که پاسخ به آن همواره اپوزيسيون ايران را به دو اردوگاه بزرگ آری و نه تقسيم کرده و درۀ عظيمی را در ميان همهء نيروها و افراد سياسی گشوده است: «آيا جمهوری اسلامی اصلاح پذير است يا نه؟» و هدف من از نوشتن مقالۀ حاضر سير و سياحتی در احوال «آری گويان» اصلی و فعال در اين زمينه بوده و خواسته ام تا چند و چون اصلاح طلبی مدعيان اين امر را بررسی کنم.
اما پيش از آنکه اندکی نيز به گروهی که «اصلاح طلبان صديق» می خوانمشان بپردازم، بايد بگويم که من هم می دانم که امور عالم سفيد و سياه نيستند و گاه پيش می آيد که «مناطق خاکستری رنگ» گستردگی بيشتری از مناطق سياه و سفيد پيدا کنند. نيز می دانم که بسيارانی در عالم سياست ايران وجود دارند که بين دو سوی اين دره پلی از زرنگی مردرندانه و تاجرمآبانه زده و دائماً از يکسو به سوی ديگر آن در نوسانند؛ گاه سينه سپر می کنند و محکم می گويند: «نه آقا جان! جمهوری اسلامی اصلاح پذير نيست»؛ و چندی بعد آنها را می توانی در آن سوی دره ببينی، که محکم تر از قبل می گويند: «اگر خاتمی رئيس جمهور شود می توان به آيندۀ کشور اميدوار بود!»
نيز می دانم که اگرچه ممکن است اينگونه فرصت طلبان در مقاطعی کوتاه برندۀ بازی شوند و به پست و آب و نانی برسند، اما از قديم گفته اند که زرنگی زياد جوانمرگی می آورد و فرصت طلبان اغلب نه تنها منشاء خدمت و اثری برای کشورشان نمی شوند بلکه اکثراً خسران ها و خسارات بسيار به باور آورده، گاه جان خويش و بسيارانی را بباد می دهند.
باری، ذکر جميل «اصلاح طلبان صديق» را نيز تقديم کنم و قال قضيه را بکنم. بنظر من، قطعاً، جبهۀ مهم و قابل تقويتی از «اصلاح طلبان» وجود دارد، متشکل از آن تعداد کم شمار تر کسانی که بجد و واقعاً خواستار استقرار مجموعۀ «همۀ چيزهای خوب» در جامعۀ ايرانند و، در عين حال، برای اين مجموعه ارزش «بالذات» قائل بوده و حاضر نيستند آن را در راه «حفظ کيان جمهوری اسلامی» قربانی کنند بلکه، بر عکس، می کوشند تا، با استقرار تدريجی اين مجموعه، «کيان جمهری اسلامی» را منحل سازند؛ بی آنکه برای رسيدن به اين مقصد حدوث انقلابی ديگر ضروری شود.
در اينجا پرسش اصلی آن است که چگونه می توان «اصلاح طلبان صديق» را از «اصلاح طلبان مصلحتی» باز شناخت؟ من دوست دارم يک نشانی برای چنين تشخيصی را با شما در ميان بگذارم: «اصلاح طلبان صديق، همواره سکولارند!» حال آنکه اصلاح طلبان مصلحتی به هيچ روی حاضر نيستند در مجموعۀ «همۀ چيزهای خوب» شان جائی به سکولاريسم بدهند. دليلش هم واضح است: سکولاريسم خواستار جدائی مذهب از سياست است و جمهوری اسلامی بر فراز نظريۀ يکی بودن مذهب و حکومت ساخته شده! اصلاح طلبان مصلحتی بخوبی بر اين تضاد واقف اند و، در نتيجه، در عين ادعای دموکراسی خواهی و آزادی طلبی، همواره و مجدانه به طرد سکولاريسم، که کيان جمهوری اسلامی را زير سئوال می برد، می پردازند.
سنجۀ مهم تشخيص اينکه شما چگونه اصلاح طلبی هستيد آن است که آيا سکولاريسم نيز در مجموعۀ خواست های شما وجود دارد يا نه. شما اين سنجه را از من به يادگار داشته باشيد!
پیام برای این مطلب مسدود شده.