سه مصاحبه شهروند امروز در رابطه با قتل لاهوتی و پسرش
پیک نت: سم مهلک “استرکنین” بدستور لاجوردی، به خورد آیت الله لاهوتی، در اوین داده شد
اشاره- دکتر حمید لاهوتی، فرزند بزرگ آیتالله لاهوتی، در مصاحبه ای که منجر به توقیف هفته نامه “شهروند امروز” شد، تنها گوشه کوچکی از پشت پرده بزرگ رازهای پنهان فاجعه دهه 60 و حکومت اعدام و ترور را بالا زد. او در این مصاحبه نه تنها به ارتباط های آیت الله لاهوتی با هاشمی رفسنجانی، سید احمد خمینی و شخص آیت الله خمینی اشاره می کند، بلکه برای نخستین بار فاش می کند که پدرش به دستور لاجوردی دستگیر و به اوین منتقل شد و در آنجا با زهر “استرکنین” به قتل رسید. وقتی علیرغم همه این فجایع و تسویه حساب ها و تصفیه های حکومتی؛ اعدام ها و ترورهای حکومتی، کسانی در جمهوری اسلامی ادعا می کنند “این انقلاب برخلاف همه انقلاب ها دست به کشتار نزد” باید پرسید: بعدها که تاریخ واقعی انقلاب را بنویسند، این ادعای را بعنوان دروغ و فریبی در ادامه همه دروغ و فریب های دیگر ثبت خواهند کرد.
ما از آن مجموعه مصاحبه هائی که در ارتباط با قتل آیت الله لاهرودی “شهروند امروز” تهیه و منتشر کرد و به همین دلیل نیز گردن آن را به زیر گیوتین توقیف بردند، گزیده هائی را با اندکی خلاصه سازی منتشر می کنیم، تا به سهم خود جای خالی شهروند امروز توقیف شده را پر کنیم. این شماره شهروند امروز بلافاصله در کیوسک های روزنامه فروشی تهران جمع شد و اجازه توزیع آن در شهرستان ها نیز داده نشد.
… ما تقریبا تا سال 48 گرمسار بودیم و بعد به تهران آمدیم.
آمدن ما به تهران مقارن شده بود با شدت گرفتن مبارزات و فعالیتهای سیاسی علیه رژیم و صورت مسلحانه پیدا کردن این مبارزات. در این زمان توجه عموم روحانیون سیاسی نیز به این فعالیتها و مبارزات مسلحانه جلب شده بود؛ مگر آن دسته از روحانیون غیرسیاسی که نه تنها مخالف مبارزه مسلحانه که اصلا مخالف مبارزه سیاسی با رژیم هم بودند.
البته بعضی از روحانیون سیاسی قلبا و در صحبت از مبارزه مسلحانه حمایت میکردند و برخی مثل آقای لاهوتی در عمل. آقای لاهوتی از همان ابتدا که به تهران آمد، اعتقاد به همکاری با این حرکت مبارزه مسلحانه داشت و بنابراین چه در گفتار و تبلیغ و چه به لحاظ مالی سعی میکرد از سازمان مخفی مجاهدین حمایت داشته باشد.
از چه طریقی و چه زمانی با بچههای مجاهدین ارتباط پیدا کردند؟
سازمان مجاهدین یک گروه مخفی بود و ارتباط برقرار کردن با آن آسان نبود. من دقیقا نمیدانم که شروع این ارتباط به چه گونهای بود. اما گمان میکنم سازمان به وسیله سمپاتها و کادرهای خود ارتباطی را در همان سالهای اول با آقای لاهوتی برقرار کرده بودند؛ آقای لاهوتی از طریق آقای اسدالله تجریشی با حسن ابراری و احتمالا از این طریق هم با وحید افراخته ارتباط برقرار کردند. تا اینکه در سال 1354 بر اثر اقاریر آنها در بازداشت، آقای لاهوتی لورفت و دستگیر شد.
بعد از تغییر ایدئولوژی در سازمان، آقای لاهوتی هم به شدت مخالف این اتفاق بود و با نیروهای مذهبی سازمان هم رای بود. میدانید که در سازمان هم، همه نیروها تغییر ایدئولوژی ندادند و حتی برخی از بچههای مذهبی آنقدر ایستادگی کردند که توسط گروه مقابل ترور شدند مثل مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف.
حسن ابراری هم مخالف تغییر ایدئولوژی بود. آقای لاهوتی مخالف تغییر ایدئولوژی بود و شاید به همین دلیل وحید افراخته او را لو داده بود و آن لو دادنهای فلهای در سال 54 با هدف برخورد و حذف نیروهای مذهبی انجام شده بود. آقای لاهوتی به زندان رفت و داخل زندان صفبندیهایی شکل گرفت و اتفاقاتی افتاد که یکی از نتایج آن، همان فتوای علما بود.
آیا رابطه آقای لاهوتی با مجاهدین، تاثیری در رابطه ایشان با دوستان روحانیشان نگذاشت؟
یک عده از دوستان روحانی سنتی ایشان که از همان سالهای 50، ارتباط خود را با ایشان قطع کردند چون مخالف مبارزه سیاسی روحانیت بودند ولی دوستان روحانی ایشان که رویکرد سیاسی هم داشتند، مثل آقایان مهدویکنی و هاشمی رفسنجانی و منتظری و… با ایشان رابطه داشتند و اختلافات و تفکیک مواضع آنقدر حساس و مهم نبود که به مشکلی در ارتباط آنها با هم منجر شود. مهمترین شاهد این قضیه هم ازدواج من و برادرم با دخترهای آقای هاشمی بود که اصلا فلسفه این ازدواج دوستی پدر ما با آقای هاشمی بود.
صحبت آن را در زندان کرده بودند و بعد که بیرون آمدند مقدمات آن فراهم شد. در این زمان آقای لاهوتی و آقای هاشمی، هر یک دیگری را به عنوان بهترین دوست خود میشناخت و به ما معرفی میکرد، اما بعد از انقلاب در میان هواداران انقلاب، دو دیدگاه درباره مجاهدین وجود داشت. یک تفکر معتقد بود که با آنها باید مدارا کرد تا اعتماد آنها جلب شود و گروه دیگر معتقد بود که باید با تندی و خشونت با آنها برخورد کرد. آقای لاهوتی جزو دسته اول بود و من معتقدم که بنیانگذار نظام هم در ابتدای انقلاب معتقد به همین مشی بود و گواه آن هم دیدار مسعود رجوی و موسی خیابانی با ایشان در سال 58 است. همین که ایشان آنها را به حضور پذیرفتند نشان میدهد که ایشان هم به مدارا با آنها اعتقاد داشتهاند. البته به نظر من در میان مجاهدین هم دو دسته وجود داشتند. عدهای معتقد بودند که نباید با جمهوری اسلامی مقابله کرد و این حکومت برآمده از یک انقلاب مردمی است و در مقابل آنها هم عدهای معتقد بودند که سرانجام با جمهوری اسلامی باید وارد برخورد نظامی شد. من گمان میکنم که متاسفانه در هر دو طرف، این جریان رادیکال در موقعیت بالادستی قرار گرفتند و دیدگاههای اعتدالی نتوانستند نگاه خود را به عمل برسانند.
آیا وحید برادر شما عضو مجاهدین بود؟
تا جایی که من میدانم وحید عضو نبوده است، چون او همیشه زندگی عادی داشته است. چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب. او همیشه زندگی عادی و غیرمخفی داشت و من گمان نمیکنم کسی عضو مجاهدین بوده باشد و در مواقع حساس هم وارد زندگی مخفی نشده باشد.
اما به لحاظ فکری، وحید نزدیکیهایی به تفکر مجاهدین داشت. او در سال 1352 در حالی که کمتر از 18 سال داشت بازداشت شد و چون موقع ارتکاب جرم، به سن قانونی نرسیده بود پس از تحمل پنج سال حبس مطابق قانون آزاد شد.
در سال 54 که برای بازداشت پدرمان به خانه ما ریختند و چون پدرمان نبود، من و سعید را به عنوان گروگان با خودشان بردند و بازداشت کردند. پدر ما آن روز به خانه سیداحمد آقا در قم رفته بود و به قول معروف با علما گعده داشتند. سر شب آقای لاهوتی از آنجا به خانه زنگ میزند و مادربزرگم گوشی را برمیدارد و پدر میپرسد که چرا شما گوشی را برداشتید و بچهها برنداشتند؛ که در اینجا مادربزرگم ماجرا را توضیح میدهد. آقای لاهوتی راه میافتد که به تهران بیاید. اما سیداحمد آقا میگویند که اگر شما نخواهید بازداشت شوید من میتوانم همین جا در قم شما را در مکانی امن پنهان کنم که تا مدتها نتوانند شما را پیدا کنند. حتی برخی از دوستان پدر به ایشان میگویند که اگر بخواهید میتوانیم شما را از کشور خارج کنیم. اما آقای لاهوتی، به تهران میآید و خودش را معرفی میکند. با این حال من و برادرم را هم یک ماه در بازداشت نگه داشتند. به گمانم میخواستند از ما به عنوان گروگانی تا پایان دوران بازجویی پدرمان، استفاده کنند. بعد از یک ماه ما را به اتاقی بردند که پدرمان در آنجا بود و منوچهری و عضدی هم نشسته بودند. صورت ایشان ورم داشت و برای اینکه آثار ضرب و شتم پای ایشان را نبینیم روی پایشان یک پتو انداخته بودند. در آنجا بود که پدر ما باز هم یادآوری کرد که بیرون فقط به دنبال درستان باشید و وارد گروهها و هیچ تشکیلات سیاسی نشوید.
پدر در آبان سال 57 از زندان آزاد شدند و یک ماهی را به دید و بازدید پرداختند. بعد از آن ما به شمال رفتیم و در آنجا ایشان با آقای هاشمی تماس گرفتند و از ایشان خواستند که به شمال بیایند و با هم باشیم که آقای هاشمی هم همراه با خانواده به شمال آمدند و آن سفر، مقدمه ازدواج من و سعید با دخترهای آقای هاشمی بود. بعد از این سفر بود و اواخر آذر یا دی که به گمانم سید احمد آقا با آقای لاهوتی تماس گرفتند و از ایشان خواستند که به پاریس بیایند و همدیگر را ببینند. سیداحمد آقا رابطه خوبی با خانواده ما و پدرمان داشت.
وقتی پدر در زندان بود ایشان گاه تنها و گاه به همراه همسرش به خانه ما میآمدند. یادم هست که تماس میگرفت و میگفت که مثلا ما امشب با همسرم به خانه شما میآییم. بعضی وقتها سیداحمد آقا میآمد و ماشین پیکان من را برمیداشت و با خانم و تنها فرزندش که سیدحسن آقا بود و پنج شش سال داشت، به مسافرت میرفت. خلاصه آقای لاهوتی به خواست سیداحمد آقای خمینی به پاریس رفت و با هواپیمای انقلاب به ایران بازگشت.
چرا بعد از انقلاب آقای لاهوتی بهرغم دوستی قدیمی با بسیاری از روحانیون سیاسی که حزب جمهوری را تاسیس کردند، حاضر نشد عضو حزب بشود؟
به مرور آقای لاهوتی از یک دیدگاه انتقادی برخوردار شده بود. موافق حزب جمهوری نبود و میگفت این حزب با هدف رسیدن به قدرت شکل گرفته در حالی که آرمان ما در انقلاب این نبوده است.
آقای هاشمی معتقد بودند که تلقی و برداشت آقای لاهوتی که منجر به طرح انتقاداتی از سوی ایشان شده، درست نیست و گمان میکردند که به مرور آقای لاهوتی به اشتباه خودشان پی میبرند.
چرا آقای لاهوتی از بنیصدر حمایت کرد؟
البته در ابتدا همه از او حمایت میکردند؛ ولی در اولین دوره انتخابات ریاستجمهوری، ایشان معتقد بود که آقای بنیصدر شایستگی بیشتری دارد؛ یا لااقل مناسبتر از بقیه است.
آقای لاهوتی در مواردی موافق وضعیتی که انقلاب به آن سمت میرفت نبود و میگفت شعارهای انقلاب و آن حکومت اخلاقی و دینی که ما وعده میدادیم با این شرایط حاکم و برخی اتفاقات و گفتارهایی که امروز مطرح میشود، همخوانی ندارد. آقای لاهوتی خیلی احساسی بود و تاکید خاصی روی اخلاق در روابط داشت. برای ایشان خیلی غرمترقبه بود که برخی دوستان به خاطر یک اختلاف نظر سیاسی، دوستی سابق بین خود را هم فراموش کردهاند و این اتفاقات ایشان را بسیار متاثر و آزرده کرده بود.
پس با این حال چرا آقای لاهوتی وارد مجلس اول شد؟
شاید فکر میکرد که از آنجا بتواند کار مؤثر و مفیدی انجام دهد. چون واقعا فضا و جو حاکم بر آن مجلس را هم قبول نداشت. در ماجرای رای عدم کفایت به آقای بنیصدر هم ایشان جزو آن دسته از نمایندگانی بود که در جلسه مجلس حضور نیافتند و غایب بودند، مثل آقای بازرگان.
ایشان دیدگاه خاص خودشان را داشتند. البته با برخی چهرههای نهضت مثل مهندس بازرگان یا دکتر سامی و دکتر یزدی رابطه و دوستی داشتند ولی ارتباط خاصی با نهضت آزادی نداشتند. ایشان اصلا معتقد بودند که دولت موقت در آن شرایط کشور کارهای نیست و مسئولیتی ندارد.
علت بازداشت و فوت آقای لاهوتی در آبان 60 چه بود؟ پیگیریهای بعدی شما آیا نتیجه مشخصی داد؟
آقای لاهوتی دو روز بعد از بازداشت وحید، با حکمی که آقای لاجوردی داده بود بازداشت شد. آنچنان که من شنیدم در این حکم آمده بود که ماموران حق تجسس و تفتیش خانه را دارند و اگر به کسی هم ظنین شدند او را بازداشت کنند.
پس حکمی در ابتدا برای بازداشت آقای لاهوتی صادر نشده بود؟
نه، گویا ماموران در میانه تجسس تماسی میگیرند که بعد از این تماس، تصمیم به انتقال آقای لاهوتی به زندان گرفته میشود.
آیا اتفاق خاصی در تجسس خانه میافتد که این تصمیم را میگیرند؟
آنچنان که بعد از فوت آقای لاهوتی سیداحمد آقا به ما گفت گویا نامهای وجود داشته که پدر بعد از باخبر شدن از بازداشت و برخورد با وحید خطاب به او نوشته بودند و احتمالا ماموران با این نامه برخورد میکنند و تصمیم به بازداشت ایشان گرفته میشود. ما این نامه را ندیدیم ولی آنطور که از سیداحمد آقا شنیدم گویا پدر در این نامه از اینکه چنین اتفاقی برای وحید افتاده بود و مسوولیت خود در قبال او نوشته و گلایههایی را مطرح کرده بود. من این نامه را نخواندهام و دقیقا نمیدانم که در آن چه نوشته شده است اما این احتمال هست که متن آن نامه، در بازداشت ایشان موثر بوده باشد.
آیا نمیدانید که واکنش سیداحمد آقا و امام به بازداشت آقای لاهوتی چه بوده است؟
سید احمد آقا که برای تسلیت به خانه ما آمده بود میگفت که خبر به رهبر انقلاب که رسید، خیلی عصبانی شدند و گفتند «غلط کردند ایشان را بازداشت کردند.» گویا تماس با آقای موسوی اردبیلی و موسوی تبریزی هم میگیرند که آنها را پیدا نمیکنند و در نهایت یک پیک موتوری به اوین میفرستند تا پیغام ببرد که آقای لاهوتی آزاد شود. اما وقتی پیک میرسد به او میگویند که حال آقای لاهوتی بد شده و به بیمارستان منتقل شدهاند.
آنچنان که گفته شد ایشان در زندان سکته کرده بودند.
ما هم همین تصور را داشتیم اما گزارش پزشکی قانونی که بعدا به دست من رسید علت فوت را سکته تشخیص نداده بود. من گزارش پزشک قانونی را دارم و یک نسخه از آن را هم به شما میدهم. مطابق این گزارش آقای لاهوتی به علت مسمومیت با سم استرکنین فوت کرده بودند.
آیا این مساله را با سیداحمد آقا درمیان نگذاشتید؟
من وقتی با ایشان صحبت میکردم، هنوز گزارش پزشکی قانونی را نگرفته بودم اما در اینباره چیزهایی شنیده بودم. سیداحمد آقا اظهار ناراحتی میکرد و البته به انتقادات تند پدر هم اشاره میکرد و میگفت که نباید کار به بازداشت ایشان میکشید. درباره مسمومیت هم سیداحمد آقا میگفت که شاید ایشان خودکشی کردهاند.
نظر آقای هاشمی چه بود؟ آیا از ایشان توقع پیگیری نداشتید؟
آقای هاشمی هم میگفت که اشتباه شده است و ایشان اصلا نباید بازداشت میشد ولی کاری از دست کسی ساخته نبود. ما هم البته دیگر به لحاظ روحی آنقدر آسیب دیده بودیم که به دنبال پیگیری در آن ماهها نباشیم. من خودم تا چند سال به لحاظ روحی وضعیت مناسبی نداشتم و حادثه فوت پدر و برادر به صورت همزمان به شدت زندگی مرا تحت تاثیر خود قرار داده بود و اصلا به دنبال مذاکره و گفتوگو در اینباره نبودم. زیرا حادثه با تمام سنگینی آن، واقع شده بود و دیگر چیزی قابل تغییر نبود.
عروس لاهوتی
پیک نجات خمینی دیر رسید
و لاجوردی با زهر لاهوتی را کشت
فاطمه هاشمی رفسنجانی، دختر بزرگ آیتالله هاشمی رفسنجانی و همسر «دکتر سعید»، فرزند دوم آیتالله لاهوتی است. خاطرات خود را به صورت روزانه ثبت میکند. در سالهای پس از انقلاب عضو حزب جمهوری بوده است
من همیشه از خاطرات زندان آقای لاهوتی و شکنجههای ایشان میپرسیدیم. چون از پدرم هم یک بار شنیده بودم که در زندان آقای لاهوتی را به حدی شکنجه کرده بودند که قیافه ایشان قابل شناختن نبود.
مشی سیاسی آقایهاشمیو لاهوتی شبیه به هم بود. بالاخره در زندان با هم بودند و مبارزه میکردند. اما بعد از انقلاب یک اختلاف نظرهایی پیدا کرده بودند.
آقای لاهوتی پیرو صددرصد خط امام هم بود و رابطه خانواده آقای لاهوتی با خانواده امام، بسیار هم بیشتر از رابطه خانواده ما با خانواده امام بود. خانم احمدآقا با خانم آقای لاهوتی، احمدآقا هم با خود آقای لاهوتی، حسابی رفتوآمد داشتند. ولی آقای لاهوتی برخی از حرکات و رفتارها را تحمل نمیکردند. معمولا بعد از انقلاب، اتفاقاتی میافتد و آشوبهایی رخ میدهد که طبیعی هم هست. آقای لاهوتی برخی رفتارهای تند را نمیپسندیدند. من خیلی وقتها در جلسات و صحبتهای میان آقای لاهوتی و پدرم مینشستم و گوش میدادم. پدر، حرفهای آقای لاهوتی را تأیید میکردند و رد نمیکردند اما میگفتند که باید صبر کرد چون انقلابی صورت گرفته و به مرور همه چیز به حالت طبیعی خودش میرسد.
مثلا آقای لاهوتی میگفتند که الان افرادی بر سر کار آمدهاند که اصلا سابقه مبارزاتی نداشتهاند. بابا هم میگفتند که درست است مثل من و شما مبارزه نکردهاند اما بعد از انقلاب بالاخره ما به آدمهای کارشناس و تشکیلاتی که میتوانند کار کنند و نظر بدهند هم احتیاج داریم. یادم هست که آقای لاهوتی گاهی اوقات عصبانی هم میشد و صدایش بلند میشد که پدر ما میخندید و بحث را آرام میکرد.
آقای لاهوتی در خیلی موارد به شدت به بچههای مجاهدین انتقاد میکردند. تماسهای تلفنی داشتند که یادم هست در برخی از این تماسها آقای لاهوتی به شدت از آنها انتقاد میکرد. میگفتند شما دارید تندروی میکنید و موضع بدی درباره انقلاب گرفتهاید.
ایشان کاری نداشت که فلان فرد در چه گروهی قرار دارد و افراد را خارج از گروههای سیاسی تعریف میکرد و با آنها رابطه برقرار میکرد. مثلا یادم هست که اول انقلاب خیلی از دوستان آقای لاهوتی مخالف شریعتی بودند ولی ایشان از شریعتی دفاع میکرد و او را ایدئولوگ انقلاب میدانست.
من در مدرسه رفاه دوران راهنمایی را میخواندم. بسیاری از معلمهای مجاهدین بودند. زن علی میهندوست، محبوبه متحدین، سرور آلادپوش، معلمهای ما بودند. خانم بازرگان که همسر حنیفنژاد بود، مدیر مدرسه ما بود. برای من محبوبه متحدین و سرور آلادپوش الگو بودند. سادهزیستی و شور انقلابی آنها برای من الگو بود. من در مراسمهای آنها شرکت میکردم و رابطهای تنگاتنگ با آنها داشتم. یادم هست که اگر یکی از آنها شهید میشد، به همراه مادرم در مراسم آنها شرکت میکردیم.
پدر من که به زندان رفت، از ماجرای اختلاف در مجاهدین و تغییر ایدئولوژی در بخشی از آنها و تشکیل گروههایی مثل فرقان باخبر شده بود. همیشه به ما سفارش میکرد که بچهها وارد گروهها نشوید و من وقتی که از زندان بیرون آمدم، توضیحات کامل را برای شما میدهم. یادم هست که پدرم در زندان بود و من عکسهای بچههای مجاهدین مثل حنیفنژاد و میهندوست را گرفته بودم و در اتاقم به دیوار زده بودم. اما پدر که آزاد شد و به خانه آمد، به من گفت که این عکسها را جمع کن. من هم به هر حال به مرور به این مساله رسیدم که آنها در خیلی زمینهها تندروی و اشتباه میکنند و بعد از انقلاب هم این دیدگاه را داشتم که آنها به جای همراهی با انقلاب، مبارزه با انقلاب میکنند.
آیا وحید لاهوتی، پسر آقای لاهوتی، تمایل خاصی به مجاهدین داشتند؟
ایشان تمایل خاص به مجاهدین نداشتند و عضو مجاهدین نبودند. البته وحید در زندان قبل از انقلاب با مسعود رجوی رابطه برقرار کرده بود. سعید، همسر من میگوید که در آن زمان خبر ترور یکی از مقامات را به وحید میدهد و وحید هم در زندان خبر را پخش میکند. وحید را شکنجه میکنند تا بگوید که خبر را از کجا فهمیده است و او هم نمیخواسته سعید را لو بدهد و مانده بوده که چه کند. در همان موقعیت، رجوی به او میگوید که بگو خبر را در بخش تسلیت روزنامهها خواندهام. از اینجا رابطه او با رجوی برقرار میشود. وگرنه او زیر 17 سال بود که بازداشت شد و در گروهبندیها نبود. من یادم هست که بعد از انقلاب، وحید همانقدر که تلفنی با رجوی صحبت میکرد و دوست بود، با آقای لاجوردی هم تماس داشت و دوست بود. با کچویی هم دوست بود. البته نسبت به برخی هم به شدت منتقد بود و میگفت که اینها یک روز هم مبارزه نکردند و حالا آمدهاند و پست گرفتهاند.
پس علت بازداشت وحید بعد از انقلاب در آبان 1360 چه بود، اگر عضو مجاهدین نبود؟
ما هم نفهمیدیم. یک روز با ما تماس گرفتند و گفتند که وحید در زندان است. پدر من هم تماس گرفت با آقای لاجوردی و پرسید که چرا وحید در زندان است؟ ایشان هم گفتند که یک سری سؤال و جواب است که انجام میدهیم و تمام میشود. دو روز بعد به ما خبر دادند که پای وحید شکسته و در زندان است. پدرم دوباره تماس گرفت که چرا پای او شکسته، قرار بود که آزاد بشود؟ آقای لاجوردی هم گفتند که میخواستند ما را بر سر قراری ببرد در ساختمان پلاسکو خیابان جمهوری، اما یک دفعه فرار کرده و خودش را از طبقهای پایین انداخته که باعث شده پایش بشکند. تا این که یک روز دکتر عالی به خانه ما آمدند و گفتند وحید هم فوت کرده است. ما بلافاصله با بهشت زهرا تماس گرفتیم و متوجه شدیم، ده روز است که وحید را دفن کردهاند.
به ما گفتند که وحید در بیمارستان، خودش را از تخت مجدداً به پایین انداخته و فوت کرده است.
علت بازداشت آقای لاهوتی، به فاصله دو روز از بازداشت وحید چه بود؟
ما واقعا نفهمیدیم که علت این مساله چه بود. یادم هست که روز چهارشنبه بود و من به حزب رفته بودم. معمولا وقتی که من به حزب میرفتم، شب سعید دنبال من میآمد. ساعت حدود چهار بود که سعید با من تماس گرفت و گفت که من نمیتوانم بیایم دنبال تو و خودت به خانه برو. گفتم چرا؟ گفت بچههای اوین با حکم آقای لاجوردی به خانه ما آمدهاند و اجازه خروج هم به من نمیدهند و من و بابا در خانهایم. من بلافاصله با پدر تماس گرفتم. پدر رئیس مجلس بودند در آن زمان. بابا ناراحت شدند و گفتند که اصلا برای چه به خانه آقای لاهوتی رفتهاند؟ گفتم نمیدانم و فقط سعید گفته که اینها میگویند ما حکم آقای لاهوتی را هم داریم که اگر نخواهد با ما بیاید او را میکشیم.
بابا گفت که من همین الان با آقای لاجوردی تماس میگیرم و میگویم که از خانه آقای لاهوتی خارج شوند. با سعید تماس گرفتم و گفتم که بابا این کار را دارد میکند و بعد که مأمورها رفتند تو بیا دنبال من. یک ساعت بعد مجدداً با سعید تماس گرفتم و او گفت که اینها هنوز در خانه هستند و نرفتهاند.
من دوباره با بابا تماس گرفتم و گفتم که آنها از خانه خارج نشدهاند. بابا ناراحت شد و گفت که آقای لاجوردی به من قول دادهاند که آنها همین الان از خانه خارج شوند. دوباره سعید با من تماس گرفت که آقای لاهوتی را دارند میبرند و من هم با ایشان میروم. گفتم که حداقل تو با آنها نرو تا بمانی و پیگیر کار باشی. من بلافاصله به خانه آمدم و به احمد آقای خمینی اطلاع دادم که آقای لاهوتی را گرفتهاند و به اوین بردهاند و شما هم به امام بگویید. احمدآقا هم به امام گفته بودند و امام هم گفته بود که سریعاً آقای موسوی تبریزی را پیدا کنید تا من بگویم که اصلاً پای آقای لاهوتی به زندان نرسد و ایشان را برگردانند. گویا آقای موسوی تبریزی را پیدا نکرده بودند و مطابق آنچه که سیداحمدآقا به ما گفتند: اما یک پیک موتورسوار را به اوین فرستادند تا بگویند که آقای لاهوتی را بفرستند بیرون. اما پیک که رسیده بود، گویا گفته بودند که ایشان فوت کردهاند. ساعت 9 شب بود که سعید به من زنگ زد و گفت که به ما گفتهاند آقای لاهوتی حالشان به هم خورده و ایشان را به بیمارستان بردهاند که وقتی به بیمارستان رفتم متوجه شدم ایشان فوت کردهاند. گزارش پزشکی قانونی البته بعداً مؤید آن بود که سم استرکنین در معده ایشان وجود دارد و علت فوت، همین مسمومیت شناخته شد. بعضیها هم البته میگفتند که شاید آقای لاهوتی در زندان خودکشی کرده است که ما میگفتیم اگر ایشان اهل خودکشی بودند در زندان زمان شاه خودکشی میکردند.
بابا هم خیلی پیگیری کردند ولی بعد به ما گفتند که شما به خاطر انقلاب، سکوت کنید.
گویا برای مراسم تشییع جنازه آقای لاهوتی هم مشکلاتی داشتید. اینطور نیست؟
بله، یادم هست که اعلام شد روز پنجشنبه ساعت 3 بعدازظهر از مسجد ارگ تهران جنازه ایشان تشییع میشود. به گمانم ساعت یکونیم بود که ما مقابل مسجد در ماشین نشسته بودیم. یک دفعه یک نفر در ماشین را باز کرد و سعید را از داخل ماشین بیرون کشید که سوار ماشین خودش بکند اما راننده ما خیلی سریع پرید و سعید را گرفت و سوار ماشین خودمان کرد و ما به مجلس پیش پدرم رفتیم. بابا گفت که چرا شما اینجا هستید؟ گفتیم که جنازه آقای لاهوتی را قبل از ساعت 3 بردند.آقایهاشمیدر خاطرات خود هم آوردهاند که از این مساله ناراحت شدند و سریع با آقای لاجوردی تماس گرفتند.
بله، بابا خیلی عصبانی شدند و گفتند که شما چرا اینجا هستید. گفتیم که کجا برویم؟ سریع ماشین اسکورت خودشان را به ما دادند و گفتند سریع به بهشت زهرا بروید. مگر میشود شما در هنگام دفن ایشان نباشید. ما که رسیدیم ایشان را داخل خاک گذاشته بودند.
آیا این مساله باعث نشد که پسرهای آقای لاهوتی از شما و خانوادهتان دلگیر شوند؟
بابا با خود آنها هم صحبت کردند. ولی آنها هم آدمهای باهوشی بودند و موقعیت را فهمیدند. میدیدند که همه چیز دست پدر ما نیست. پدر ما هم احساس خودشان را در مجلس نشان دادند و حتی موقع صحبت کردن متأثر شدند و گریه کردند که خیلیها هم به ایشان اعتراض کردند که چرا گریه کردید.
آیا آقایهاشمیبا آقای لاجوردی هم گفتوگو و دیداری در این باره کردند؟
بله، چند جلسه صحبت کردند ولی ما نمیدانیم که چه جوابی گرفتند.
در حزب جمهوری هم دو گرایش وجود داشت و یک عده در آنجا طرفدار آقای لاهوتی بودند. یادم هست که برخیها در حزب به شدت نسبت به چگونگی فوت آقای لاهوتی انتقاد کردند.
بخش هائی از مصاحبه فائزه هاشمی
وحیدلاهوتی را در اوین
با ضربه به سرش کشتند
بخش خلاصه شده مصاحبه فائزه هاشمی، دختر هاشمی رفسنجانی با “شهروندامروز” که در آن مسئله کشته شدن پسر آیت الله لاهوتی در فاجعه اعلام قیام مسلحانه مجاهدین خلق و اعلام اعدام مجاهدین از سوی اسدالله لاجوردی مطرح شده است. وقتی خیابانی را برای چنین انسان نمائی اختصاص می دهند و برای او کنگره برپا می کنند و ناطق نوری در آن بالای منبر می رود، چه باید گفت جز اینکه برای ادامه دهندگان راه و رسم لاجوردی حلوا پخش می کنند.
من همسر دکتر حمید لاهوتی، پسر اول آقای لاهوتی هستم. در حالی که دختر دوم آقایهاشمیهستم.
آقای لاهوتی سابقه مبارزاتی زیادی داشت و وقتی اتفاقاتی را که با روح و اهداف انقلاب سازگاری نداشت میدید، ناراحت میشد و آنها را بیان میکرد.
تا جایی که به یاد میآورم یکی از اعتراضات نسبت به انحصارطلبیهایی بود که به علت شکل گرفتن حزب جمهوری اسلامیشکل گرفته بود. آقای لاهوتی گمان میکرد که اهدافی که در مسیر مبارزه شکل گرفته بود، برآورده نمیشود و همه چیز به سمت یک سیستم تک حزبی پیش میرود.
آیا جایگاه خاص و محوری آقایهاشمیدر حزب جمهوری، باعث نمیشد که آقای لاهوتی انتقادات خود را با ایشان در میان بگذارند؟
من به صورت مرتب شاهد بحثها و دیدارهای این دو نفر نبودم. اما گاهی که با هم بودیم میدیدم که این بحثها بین این دو نفر جریان دارد، جزئیات آن را به یاد نمیآورم.
نگاه آقای لاهوتی به مجاهدین خلق که پسرش وحید هم با آنها همکاری میکرد مثبت بود یا به آنها نقد داشت؟
ارتباط با مجاهدین در سالهای اول پس از پیروزی انقلاب، امری عادی بود و چیز بدی نبود. فکر میکنم که بخصوص چون هر دوی آنها یعنی آقای لاهوتی و وحید منتقد برخی سیاستهای حاکم بودند، طبیعتاً با سایر منتقدین نقطه مشترکی داشتهاند. اینکه مجاهدین نگرانیهایشان را به آقا ی لاهوتی انتقال میدادند، ممکن است. اما فکر نمیکنم ارتباط سازمانی و یا تشکیلاتی وجود داشت. در مورد وحید هم به نظر من او با اعضای مجاهدین ارتباط سازمانی نداشت چرا که وقتی بچههای سازمان به خانههای تیمیرفته بودند، وحید زندگی معمولی داشت. وحید به علت ارتباطی که با برخی از اعضای مجاهدین از جمله مسعود رجوی در زندان داشت، با اینها دوست بود.
آیا آقای لاهوتی را به خاطر پرس و جو درباره پرونده وحید به زندان بردند؟
بعدها گفته شد که چون وحید در زندان بعضی چیزها را به آقای لاهوتی نسبت داده بوده، در واقع آقای لاهوتی را گرفتند تا صحت آن صحبتها معلوم شود.
پیگیریهای بعدی ما به دریافت گزارش پزشکی قانونی منجر شد که این گزارش، علت فوت آقای لاهوتی را مسمومیت با سم استرکنین اعلام میکرد. در حالی که ابتدا بیان کرده بودند که ایشان سکته کرده و تا به بیمارستان منتقل شده، تمام کرده است.
از بابا بعدا شنیدم که احمدآقا و همچنین امام ماجرا را دنبال کردهاند ولی انتظاری که از سیداحمدآقا به عنوان دوست بسیار نزدیک آقای لاهوتی میرفت، بهطور شایسته و بایسته برآورده نشد.
آیا مشکلی هم در رابطه خانواده لاهوتی و خانواده شما پیش نیامد؟
نه، البته این را به دلیل درایت حمید و سعید و خانواده آقای لاهوتی میدانم.
یعنی آنها توقعی از آقایهاشمینداشتند؟
به هرحال آقایهاشمیهم تلاش خودش را در آن روزها انجام داد. اما تمام این اتفاقات یعنی دستگیری وحید، آقای لاهوتی و فوت هر دو، به خصوص در مورد آقای لاهوتی، آنقدر سریع اتفاق افتاد که فرصتی برای کاری نبود.
گفتید که «وحید»ارتباط با سازمان نداشت. اگر واقعا ارتباط نداشت چرا میخواست فرار کند و چرا از بالای ساختمان پلاسکو خودش را پایین انداخت؟
آنچه که ما میدانیم این است که مرگ وحید در اثر ضربهای به سر او بوده است ولی بقیه ماجرا چندان روشن نیست. یادم هست که شاید یک سال بعد از حادثه به ساختمان پلاسکو رفتم و از بسیاری از مغازهدارها در این باره پرسیدم. به اتفاق همه وقوع چنین حادثهای را رد کردند. جنازه وحید را هم تحویل ندادند. لذا معلوم نیست خبر خودکشی وحید که بیان شده است نیز صحت داشته باشد.
لینک های مستقیم به سه مصاحبه
http://www.peiknet.com/1387/04AZAR/23/PAGE/33SAM.htm
http://www.peiknet.com/1387/04AZAR/23/PAGE/31PEIK.htm
http://www.peiknet.com/1387/04AZAR/23/PAGE/32FAEZEH.htm
پیام برای این مطلب مسدود شده.