15.01.2009

خانواده لطف اللهي: از کجا بدانيم اين قبر ابراهيم است؟

روز: اشاره: مادر و خواهر ابراهيم لطف اللهي، دانشجوي کردي که تنها چند روز پس از دستگيري در بازداشتگاه اطلاعات سنندج به صورتي مشکوک در گذشت در سالگرد مرگ او، از فرزندشان گفته اند و آرزوهايي که با او به خاک رفت. اين مصاحبه قرار بود در نشريه«روژه لات» چاپ شود که به علت توقيف اين نشريه، در روز منتشر مي شود.

“اولين حقوقم را به فقرا مي دهم”. اين جمله را ابراهيم لطف الهي وقتي جواب قبوليش را در کنکور ديد، گفته بود، اين را همه اعضاي خانواده مي گفتند زيرا اگر تا آن لحظه دانشجو شدن آرزويش بود از آن پس نان آورشدن، اميدش به آينده را شکل مي داد.

و چه آرزويي بالاتر براي مردان خانواده اي حاشيه نشين و فقير، از حقوق بگير شدن و به متن جامعه رفتن؟ چه آرزويي بالاتر از رهايي يافتن از كارگري فصلي بودن در شهرهاي دور و دورتر (و نه دور و نزديك) و گرفتن مواجب دائمي؟ البته كه بايد اولينش را نذر كند.

اما نه فقط ليسانس حقوق بلكه آن همه جنب و جوش و خدمت افتخاري در هلال احمر و پيشقدم بودن در فعاليت هاي اجتماعي هيچكدام او را به آرزويش نرساندند چون سرنوشت او جور ديگر رقم خورده بود.

هق هق هاي مادر و خواهرش گفتگو را سخت و سنگين ميكند و اشكهاي حلقه زده در چشمان پدر پيرش سخت تر و سنگين تر.سكوت دسته جمعي ما پرسيدن را جرات مي خواهد. مانده ايم در اين گمان که پرسش ميكنيم يا غمشان را تازه و تكرار؟ چاره اي نيست با شرمندگي ادامه ميدهيم فقط به يك اميد، اميد اينکه ابراهيم، آخرين باشد.

ابراهيم چند سال داشت؟

متولد 1359 بود

کمي از دوران مدرسه وكودكي اش بگوئيد.

بچه آرام وساكتي بود. به درس و مشق اش اهميت زيادي ميداد و به درس خواندن علاقه عجيبي داشت و تا تكاليف مدرسه اش را انجام نمي داد دست به كاري ديگري مثل بازي و.. نمي زد.

از علاقمندي هايش چيزي بياد داريد؟

به درس و تحصيل علاقه زيادي داشت و هميشه جزو شاگردان ممتاز مدرسه اش بود. در كنار درسهاي مدرسه به مطالعات و فعاليتهاي حاشيه اي نيز مي پرداخت؛ از جمله درنقاشي و كاريكاتور استعداد خوبي داشت. در كلاسهاي زبان كردي ماموستا شريف شركت ميكرد و ادبيات زبان كردي را به خوبي ياد گرفته بود و دوست داشت آنچه را كه آموخته است به دوستان ونزديكان خود نيز بياموزد.

خاطره جالبي از دوران كودكي او براي خوانندگان ما بيان کنيد؟

ابراهيم در عين حاليکه بچه آرام وساكتي بود اما به هيچ وجه ظلم را قبول نميكرد و در برابر كوچكترين تبعيض و يا ظلمي مقاومت ميكرد. به ياد دارم روزي در كوچه با دوستانش فوتبال بازي ميكرد، مرد موتور سواري حين گذشتن از كوچه توپ آنها را پاره مي کند وخيلي خونسرد و بي تفاوت مي خواسته برود! ولي ابراهيم كه از موضوع ناراحت شده بود با آن جثه كوچك ولاغرش راه را بر موتور سوار مي بندد و مي گويد که بايد خسارات آنرا بپردازد. مرد ابتدا اعتراض كرده كه كوچه جاي بازي نيست و من عمدا توپ شمارا پاره نكرده ام. خلاصه آنقدر با او کلنجار رفت تا توانست مبلغ توپ را از مرد موتور سوار بگيرد وتوپ ديگري تهيه كند.

زماني كه در دانشگاه قبول شد چه احساسي داشتيد؟

از اينكه مي ديديم زحماتي كه براي درس خواندن و قبولي در دانشگاه ميكشيد بيهوده نبوده، همگي خوشحال شديم چون فکر مي کرديم با قبول شدن در دانشگاه ميتواند به حداقلي از آرزوهايش برسد و فرد مفيدي براي خانواده و جامعه اش باشد.

انتظار داشتيد كه در دانشگاه قبول شود؟

بله، چون زياد درس ميخواند و در دوران دبيرستان شاگرد ممتازي بود و هميشه ميگفت من بايد درس بخوانم ودردانشگاه قبول شوم.

از دلايل اش براي انتخاب رشته حقوق در دانشگاه چيزي به شما گفته بود؟

ميگفت با انتخاب اين رشته اولا ميتوانم حق و حقوق خود و ديگران را بهتر و بيشتر بشناسم.ثانيا اگر شناخت كافي ازوضعيت حقوقي ملتم داشته باشم بهتر ميتوانم از حق ضايع شده آنان دفاع و به آنان خدمت كنم.

شنيده ايم که ابراهيم همزمان با تحصيل در دانشگاه به كار نيز مشغول بوده است.

بله چون ما خانواده محرومي هستيم و با مشقت، زندگي خودمان را هم تامين مي کنيم. ابراهيم در ايام تعطيلات خصوصا فصل تابستان به شهرستانهاي ديگر و تهران مي رفت و در كارهاي ساختمان سازي بعنوان كارگرساده كار ميكرد و هزينه تحصيلاتش را نيز از اين راه بدست مي آورد. به ياد دارم يکبار که از تهران برگشت تمام كف دست وپايش تاول زده بود خيلي دلم سوخت و اشك در چشمانم جمع شد، وقتي گفتم كه چرا دستهايت تاول زده باخنده گفت خوب اين دست، دست يك كارگر است و بايدهم اينگونه باشد.

رفتارش در محله و اجتماع با دوستان وهمسايگان چگونه بود؟

هميشه آرام و مهربان بود. فرائض ديني اش را بخوبي بجامي آورد. نماز و روزه اش هيچوقت ترك نمي شد. درايام ماه مبارك رمضا ن به مسجد ميرفت و تا نماز تراويح را بجا نمي آورد به خانه برنمي گشت و گاهي تا اذان صبح در مسجد مي ماند و بدون سحري روزه مي گرفت. به بچه هاي محل قرآن آموزش مي داد و تا مي توانست به همسايه ها کمک مي کرد.در فعاليتهاي جمعي، خيريه و اجتماعي هميشه پيشقدم بود. ابراهيم همچنين به مدت 3 سال با جمعيت هلال احمر استان کردستان همكاري داوطلبانه داشت و بارها پيش آمد که شب ها و در فصل سرما و شرايط يخبندان به عنوان امدادگربه جاده ها و ديگر مناطق ميرفت.

كار رسيدگي و پي گيري و ضعيت تحصيلي ابراهيم را در زمان مدرسه با توجه به اينكه پدر خانواده بيشتر اوقات در شهرستانهاي دور افتاده كارگري ميكرد، چه كسي انجام ميداد؟

با توجه به اينکه من در تهران کارگري ميکردم، نميتوانستم آنطور كه بايد وشايد مواظب و مراقب ابراهيمم باشم لذا مسئوليت رسيدگي به كارهاي شخصي و مدرسه بچه ها را مادرشان انجام ميداد. مادرش مرتب به مدرسه ميرفت و وضعيت تحصيلي اورا جويا مي شد و شكر خدا معلمين و اولياء مدرسه از وضعيت تحصيلي و رفتاري او رضايت كامل داشتند و هميشه ابراهيم را بعنوان يک الگو به دانش آموزان ديگر معرفي مي کردند.

وقتي كه در دانشگاه قبول شد چه روحيه اي داشت؟

خودش خيلي خوشحال بود و خدا را شكر ميكرد و به ما ميگفت انشا الله مدركم را كه بگيرم حتما استخدام خواهم شد و هم به مردمم كمك ميكنم و هم به خانواده ام.هميشه مي گفت اگر استخدام شوم اولين حقوقم را به فقرا ميدهم و اگر خدا بخواهد از اين وضعيت اسفبار نجات پيدا ميكنيم. افسوس كه به آرزوي خودش نرسيد.

هنگام تحصيل در دانشگاه بجز مطالب و كتب درسي آيا مطالعات ديگري نيز داشت؟

بله او هميشه مشغول مطالعه بود گاهي پيش مي آمد که تا ساعت 4 صبح کتاب مي خواند. به وضعيت اجتماعي و تاريخي كردها و جامعه اش علاقه داشت و فعاليتهاي اجتماعي را دوست داشت و در اين زمينه مطالعاتي داشت.

ابراهيم سربازي هم رفته بود؟

بله اتفاقا خدمت سربازي را در سپاه پاسداران به پايان رسانده بود.

اصلا فكر ميكرديد زماني اورا دستگير كنند؟

نه اصلا، چون فعاليت سياسي نميكرد و فعاليتهاي او بيشتر اجتماعي بود لذا ما آسوده خاطر بوديم و هيچوقت فكر نميكرديم كه دستگيرش كنند چون كاري بر خلاف قوانين انجام نميداد و هميشه مي گفت که مي خواهم سرکار بروم چون پدرم و مادرم چشم انتظار من هستند.

چگونه از دستگيري ابراهيم با خبر شديد؟

صبح روز شانزدهم ديماه براي امتحان به دانشگاه رفت اما به خانه نيامد، نگران شديم ، خانه دوستان، اقوام و همه جاهائي که گمان ميرفت كه رفته باشد سر زديم ولي از او خبري نبود. به بيمارستانها و كلانتري ها مراجعه كرديم هيچ كس هيچ اطلاعي از او نداشت. خلاصه آن شب را به پايان رسانديم و روز بعد دوباره جستجو را شروع كرديم به هرجا فكرمان ميرسيد رفتيم اما نتيجه اي نداشت. بعدا به فكرمان رسيد زماني كه برادر بزرگتر ابراهيم را دستگير كرده بودند به دادگاه بردند پس بد نيست كه سري هم به دادگاه بزنيم شايد آنجا باشد. وقتي به دادگاه رفتم وسراغ پسرم را گرفتم يكي از كارمندان آنجا پايش را به زمين كوبيد ( اشاره به زير زمين دادگاه ) و گفت پسرت اينجاست.

در پيگيري هاي بعدي و مراجعه به ستاد خبر اداره اطلاعات به شما چه گفتند؟

ما گفتيم كه ميگويند پسرمان را دستگير كرده ايد و در زندان است. گفتند كه اينجا چرا آمده ايد پسرتان اينجا نيست و در زندان مركزي است. به زندان مركزي رفتيم آنجا نيز چيزي دستگيرمان نشد و جواب درستي به ما ندادند. بالاخره دو روز بعد ابراهيم به خانه زنگ زد و گفت كه در زندان مركزي سنندج در بازداشت است و برايش مقداري وسايل شخصي ببريم. سريعا وسايل را تهيه كرديم وبه زندان مركزي رفتيم.

ابراهيم را در زندان مركزي ديديد؟

بله در آنجا ابراهيم را ديديم حالش خوب بود و حتي ما را دلداري مي داد و ميگفت كه چيزي نيست، نترسيد چون من هيچ كار خلاف قانوني انجام نداده ام.

آيا دوباره به ديدار ابراهيم رفتيد؟

بله پس از آن روز ما بار ديگر به زندان مركزي رفتيم اما به ما گفتند كه اينجا نيست وقتي سماجت ما را براي اطلاع از محل زنداني بودنش ديدند گفتند كه اورا به اداره اطلاعات برده اند سراغش را از آنجا بگيريد.

ودوباره به ستاد خبر اطلاعات رفتيد؟

بله رفتيم اما هيچ جوابي به ما ندادند!

چگونه از مرگ او اطلاع يافتيد؟

ده روز بعد از دستگيري حدود ساعت 6 بعد از ظهر مردي به خانه زنگ زد و گفت كه پدر و مادر ابراهيم به ستاد خبر بيايند. ما نيز فورا رفتيم. آنجا شلوغ بود همه با هم پچ پچ ميكردند و نحوه نگاهشان برايمان نا آشنا، عجيب و دلهره آور بود. ما را چندين ساعت آنجا نگه داشتند تا بالا خره يكي از مامورين به ما گفت كه ابراهيم مرده است.

نگفتند كه علت مرگ اوچه بوده است؟

ما داد و شيون كرديم كه چرا و چگونه؟ ابراهيم كه مشكلي نداشت! مريض نبود، آخر چگونه مرد؟ گفتند كه خودكشي كرده است وجسدش نيز در پزشك قانوني است. ما به پزشك قانوني مراجعه كرديم اما بسته بود. گفتند كه اورا به بهشت محمدي برده اند. به قبرستان رفتيم اما مسولان آنجا گفتند بعد از ساعت هفت غروب به بعد دفني صورت نخواهد گرفت. ساعت حدود 9 شب شده بود ديديم هيچ فايده اي ندارد پس به خانه رفتيم وصبح روز بعد دوباره به قبرستان بهشت محمدي رفتيم. مسئولين آنجا گفتند ديشب حوالي ساعت 11 شب چندين ماشين وماموران امنيتي مسلح، جنازه اي را به اينجا آورده و خودشان او را دفن كرده اند و به ما گفتند كه اگر فردا خانواده ابراهيم لطف اللهي بدنبال جنازه پسر شان مراجعه كردند اين قبر را نشانشان دهيد.

پس از مرگ ابراهيم، براي اطلاع از نحوه فوت به مراجع قضايي مراجعه نکرديد؟

چرا چندين بار به جاهاي مختلف رفتيم؛ حتي آقاي نيکبخت وکالت ما را بعهده گرفتند ولي هيچوقت جواب درست وقانع كننده اي به ما ندادند. حتي لباسهاي او را هم به ما پس ندادند. همين باعث شده که مادرش هنوز مرگ او را باور نکرده است.

مگردرخواست شما چه بوده است كه پاسخي نگرفته ايد؟

مشخص شدن علت مرگ ابراهيم از طريق نبش قبر و كالبد شكافي كه متاسفانه به اين درخواست قانوني و شرعي ما توجهي نشده است. انتظار داشتيم كه به خواسته ما رسيدگي كنند. علت واقعي مرگ ابراهيم را بگويند. آيا ابراهيم واقعا خود كشي كرده است؟ چرا خودكشي كرده؟ چرا جسد ابراهيم را به ما نشان ندادند؟ چرا قبر ابراهيم را بتن ريخته اند؟ ما واقعا از كجا بدانيم كه آن قبر متعلق به ابراهيم است؟

ظاهرا قاضي گفته بود از خودكشي ابراهيم مستنداتي در دست است و به رويت خانواده اش نيز رسيده است؟

خير. چنين چيزي وجود ندارد و به جز تکرار همان ادعاهاي قبلي تاکنون هيچ مستندي مبني بر خودكشي ابراهيم ارائه نكرده اند.

گفته ميشود كه ستاد اطلاعات از خانواده ابراهيم شكايت كرده است صحت دارد؟

شكايت صحت دارد

چرا؟

فکر کنم جاي شاکي و متهم عوض شده است.

نمايندگان منتخب كنوني مجلس، نظير آقايان شعباني، کرمي، محمدي، محمودزاده و عثماني وقتي کانديدا بودند در جريان رقابت هاي انتخاباتي و در حضور اعضاي اتحاديه دمکراتيک دانشجويان کرد تعهد نمودند در صورت كسب راي، اين پرونده را تا حصول نتيجه پيگيري مي کنند آيا به تعهدشان عمل کردند؟

خير به هيچ وجه، متاسفانه نه تنها رسيدگي نكردند بلكه حتي حاضر به پذيرش ما نيز نشدند!

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates