زیباکلام: احمدینژاد، موتور 8 سیلندر، خاتمی ژیان روغن سوز
انتخاب: از پنج رئیسجمهوری كه از ابتدای انقلاب در ایران به قدرت رسیدهاند، شماری از آنان از محدود بودن قدرت و اختیاراتشان گلهمند بودهاند. البته ما شش رئیسجمهور داشتهایم كه مرحوم شهید رجایی چند هفته بعد از انتخابات در جریان انفجار دفتر ریاستجمهوری در 8 شهریور 1360 شهید شدند.
تاريخ انتشار: 22 آبان ماه 1389 ساعت: 13:06:08
خبرگزاري انتخاب:
صادق زیبا كلام در خبر نوشت:
از پنج رئیسجمهوری كه از ابتدای انقلاب در ایران به قدرت رسیدهاند، شماری از آنان از محدود بودن قدرت و اختیاراتشان گلهمند بودهاند. البته ما شش رئیسجمهور داشتهایم كه مرحوم شهید رجایی چند هفته بعد از انتخابات در جریان انفجار دفتر ریاستجمهوری در 8 شهریور 1360 شهید شدند. تنها رئیسجمهوری كه اظهار داشت اختیاراتش كامل است هاشمی رفسنجانی بود. مابقی از بنیصدر گرفته تا احمدینژاد معتقد بودهاند كه در تركیب فعلی ساختار قدرت، رئیسجمهور از قدرت و اختیارات كافی برخوردار نیست.
به نظر میرسد كه بیان این مسئله خیلی ربطی به گرایشات سیاسی رئیسجمهور هم نداشته باشد. یادمان میآید كه آقای خاتمی در دور دوم ریاست جمهوریشان خیلی جدی به دنبال افزایش اختیارات رئیسجمهور بودند و در مقطعی حتی تداوم كارشان را منوط به افزایش اختیارات رئیسجمهور اعلام كرده بودند. به نظر میرسد كه آقای احمدینژاد هم علیرغم همه اختلافاتی كه در جهانبینی و دیدگاههایشان با رئیسجمهور اصلاحطلب دارند در این نقطه مشتركند كه قدرت و اختیاراتشان خیلی كم بوده و باید افزایش یابد.
آیا واقعاً این برداشت درست است؟ و قدرت رئیسجمهور در ایران كم است؟ اصل 113 قانون اساسی میگوید كه «پس از مقام رهبری، رئیسجمهوری دیگر عالیترین مقام رسمی كشور است و مسئولیت اجرای قانون اساسی و ریاست قوهمجریه را جز در مواردی كه مستقیماً به رهبری مربوط میشود به عهده دارد.»
در اینجا یك مشكل اساسی به وجود میآید كه با توجه به اینكه قانون اساسی رئیسجمهور را فرد دوم نظام تعریف میكند، اما فاصله میان اختیارات او و اختیارات فرد اول نظام كه رهبری باشد اساساً قابل قیاس نیست. مشكل بعدی آن است كه قانون اساسی «مسئولیت اجرای قانون اساسی» را برعهده رئیسجمهور گذارده اما هیچ سازوكاری تعریف شده كه او این وظیفه را چگونه باید به انجام برساند. فیالمثل اگر رئیسجمهور تشخیص داد كه دستگاهی و ارگانی در انجام وظایفش در چارچوب قانون اساسی درست عمل نمیكند، چكار باید بكند؟ آیا رئیس آن دستگاه را شخصاً بركنار نماید؟ علیه وی به قوهقضاییه عارض شود؟ او را به مجلس خبرگان یا مجمع تشخیص مصلحت نظام بسپارد؟ به شورای نگهبان بگوید مراتب را به استحضار رهبری برساند؟ نكته بعدی كه از این هم مهمتر است، آیا صرف تشخیص رئیسجمهور مبتنی بر اینكه فلان مسئول و مجری مسئولیتهای محوله به وی را حسب وظایفش كه در قانون اساسی تعریف شده انجام نمیدهد، كفایت میكند؟ اگر رئیسجمهور تشخیص اشتباه داده بود و آن مسئول و دستگاه انصافاً به وظایفشان در چارچوب قانون اساسی درست عمل كرده بودند، چه كار باید كرد. ملاحظه بعدی آن است كه اگر اختیارات رئیسجمهور بالفرض از این كه هست بیشتر شود و رئیسجمهور از قدرت و اختیاراتش سوءاستفاده نمود چه باید كرد؟
واقعیت آن است كه این دست مباحث در همه جوامع توسعه یافته و جوامعی كه بر اساس دموكراسی یا مردمسالاری اداره میشوند همواره مطرح بوده است. آیا اختیارات رئیس جمهور یا نخستوزیر زیاد باشد یا كم؟ و همواره هم این دغدغه وجود داشته كه اگر قدرت و اختیارات رئیسجمهور یا نخستوزیر به عنوان مقام اول كشور زیاد شود، ممكن است كه او از اختیاراتش سوءاستفاده نموده و مدیریت كشور به سمت و سوی اقتدار و استبداد برود. در عین حال اگر قدرت و اختیارات مسئولین كم باشد تا آنان نتوانند با استبداد و تحكم حكومت كنند، آنوقت ممكن است با این مشكل روبهرو شوند كه امور مملكت به درستی پیش نرفته و قوه مجریه ضعیف و ناتوان بماند.
در نظامهای دموكراتیك این تناقض به این صورت حل شده كه به قوه مجریه اختیارات لازم داده شده تا بتوانند كشور را اداره نماید. اما و در عین حال، اختیارات با اصل پاسخگویی همراه شده است. نخستوزیر هند، ژاپن با انگلستان؛ رئیسجمهور آمریكا، فرانسه با صدراعظم آلمان بعضاً قدرت و اختیارات فراوانی دارند و میتوانند جوامعشان اداره نمایند. نه نخستوزیر هند و نه صدراعظم آلمان و نه رئیسجمهور آمریكا شكایتی ندارند كه قدرت و اختیاراتشان محدود یا كم است. اما آنها در برابر نمادی به نام مجلس پاسخگو هستند و مجلس حق دارد از جزئیترین امور گرفته تا كلیترین تصمیمات و سیاستهای آنان از آنان بازخواست نماید. یا به عبارت دیگر به قدرت در كنار مسئولیت و پاسخدهی پاسخگویی تعریف شده است.
مسئولین و قوه مجریه دمكراسیهای امروزی ضمن آنكه از قدرت برخوردارند، در عین حال در برابر نهای به نام پارلمان یا مجلس پاسخگو هستند. البته در یك سطح كلیتر عملكرد آنان در معرض نقد و داوری مطبوعات، رادیو و تلویزیون و رسانههای دیگر قرار دارد. در ایران هم راه چاره در بلندمدت در افزایش قدرت و اختیارات رئیسجمهور و به موازات آن قدرتمند كردن مجلس است. حاجت به گفتن نیست كه اگر رئیسجمهور قدرتمند شود و به موازات آن مجلس جماعتی بله قربان گو و وكیل الدوله باشد، این نسخه تبدیل كشور و نظام به دیكتاتوری خواهد شد.
در عین حال از دو نكته مهم نمیتوان غافل شد. احمدینژاد از همان قدرت و اختیاراتی برخوردار است كه سلف او خاتمی از آنها برخوردار بود. احمدینژاد در چارچوب همان قوانین و مقرراتی عمل میكنه كه سلف او خاتمی عمل میكرد. علیرغم همه اینها، قدرت وی كجا و قدرت «سیدمظلوم» كجا؟! احمدینژاد همانند اتومبیلی 8 سیلندر و دو دیفرانسیل است كه كوه و صخره را در مینوردد، و خاتمی همچون ژیان و یا فولكس واگنی بود كه روغنسوزی هم پیدا كرده بود.
نخواهیم كه قدرت این دو را باهم مقایسه كنیم. البته اصلاحطلبان خواهند گفت كه نهادهای قدرت كه از احمدینژاد دفاع میكنند، اگر از خاتمی هم دفاع میكردند او اتوموبیل 8 سیلندر كه جای خود دارد، بدل به بلدوزر و تانك و زرهپوش میشد. اما این همه ماجرا نیست. بخش از قدرت احمدینژاد بدون تردید ناشی از پشتیبانی سیاسی مراكز قدرت از وی است؛ اما بخش دیگر محصول تفاوت میان شخصیت وی و خاتمی است آیا اگر از همه مراكز قدرتی كه از احمدینژاد دفاع میكنند، از خاتمی هم دفاع میكردند، خیلی در منش و رفتار او تغییر به وجود میآمد؟ شاید اینگونه میشد و شاید هم خیلی تفاوت نمیكرد.
در عین حال از این نكته هم نمیتوان غافل شد كه بسیاری از رفتارهای احمدینژاد خیلی ارتباطی به اینكه نهادهای قدرت از وی پشتیبانی میكنند ندارد. شخصیت و ذات او اینگونه است. به بیان دیگر، قوانین، مقررات، اصول و ضوابط یك بخش از ماجرا است و ذات، یا شخصیت مسئولین، بخش دیگر.
میرسیم به هاشمیرفسنجانی؛ تنها رئیسجمهوری كه از كمبود قدرت شكایت نكرد. شاید بسیاری بگویند كه نباید هم شكایت میكرد چون قدرتش خیلی هم زیاد بود. او كجا و خاتمی كجا؟ اما برخلاف این تصور رایج، در عالم واقعیت هاشمیرفسنجانی خیلی هم قدرتمند نبود. یا درستتر و منصفانهتر خواسته باشیم بگوییم، او در چهار سال نخست ریاستجمهوریاش از قدرت بیشتری برخوردار بود و در چهار سال دوم بسیار ضعیف شده بود و در بسیاری از حوزهها قدرت را واگذار، تسلیم و عقبنشینی كرده بود. اگر او از قدرت كامل برخوردار میبود، اصلیترین و بنیادیترین هدفش كه خراب كردن اقتصاد دولتی فاسد و بیمار ایران بود را میتوانست تحقق بخشد. اما نتوانست و در نیمه راه این هدف را، كه مهمترین و بنیادیترین هدف ریاستجمهوریاش بود رها كرد.
در آنصورت این پرسش مطرح میشود كه پس چرا از نداشتن قدرت و اختیارات همچون خاتمی یا احمدینژاد شكایت نكرد؟ شاید دلیل آن این بود كه برخلاف احمدینژاد یا خاتمی كه نقش حیاتی در سالهای نخست انقلاب و در تمامی دهه 1360 در شكلگیری و به وجود آمدن نظام جمهوری اسلامی ایران نداشتند، هاشمیرفسنجانی در حقیقت و در اصل یكی از معماران و طراحین اصلی نظام جمهوری اسلامی ایران بود. خاتمی یا احمدینژاد میتوانستند و میتوانند بگویند كه ما در خلق آن نظام و مناسبات اجرایی و ساختار قدرت نقشی نداشتیم، اما هاشمیرفسنجانی چطور؟ آیا او هم میتواند بگوید در آنچه كه به نام نظام جمهوری اسلامی ایران شكل گرفته و به وجود آمده، من نقش چندانی نداشتم؟ در نخستین سالی كه او رئیسجمهور شد (سال 1368) و با توجه به اینكه امامخمینی(ره) فوت كرده بودند، آیا كسی را میشد سراغ گرفت كه آنچه را كه به نام نظام جمهوری اسلامی ایران تأسیس شده بود، محصول عملكرد هاشمیرفسنجانی ندادند؟ بنابراین چقدر ایراد و انتقاد او از آنچه كه به وجود آمده بود میتوانست منصفانه و قابل دفاع باشد؟ با توجه به نقش بنیادی و محوری خودش در شكلگیری نظام.
و شاید هم همه اینها تصورات ما باشد و هاشمیرفسنجانی دلایل دیگری داشته باشد چرا هرگز بیان نكرد كه اختیارات رئیسجمهور كم است. از جمله اینكه شاید واقعاً با اعتقاد به این كه خاتمی و احمدینژاد در دوره دوم ریاستجمهوریشان به آن رسیدهاند نداشت. شاید واقعاً اعتقاد نداشت كه قدرت و اختیارات رئیسجمهور كم است و شاید دلایل دیگری برای عدم موفقیت در اجرای طرحهایش در 8 سال ریاستجمهوریاش داشت.
پیام برای این مطلب مسدود شده.