30.11.2010

من یک لزبین هستم

خودنویس: این روزها تعداد دختران جوانی که احساس می‌کنند رابطه با هم جنس را به رابطه با مردها ترجیح می‌دهند در ایران کم نیست. آنها مدام درگیر این مساله هستند که با موضوع شوهر کردن چگونه کنار بیایند و چطور کاری نکنند که دچار مشکل و دردسر برای خود شوند.

یک
از در مدرسه بیرون می‌آید و چادرش را باد می‌دهد. سر سومین خیابان که می‌رسد چادرش را برمی‌دارد و با دوستش در پارک می‌نشیند، بستنی می‌خرد و قهقهه سرمی‌دهد. بهم تکیه می‌دهند و دست‌های هم را سخت می‌فشارند. گاهی هم بدون آنکه کسی متوجه شود همدیگر را می‌بوسند. دوستانش می‌گویند پدرش یک سپاهی است اما خودش مدام تلاش می‌کند کسی از ماجرای زندگی‌شان خبر پیدا نکند
دوستی نزدیک او با یکی از بچه‌های سال دوم دبیرستان‌شان در مرکز تهران باعث حرف و حدیث‌های بسیاری شده مدیر مدرسه بارها به او اخطار داده که رفتارش را با مریم، سنجیده کند اما او به خاطر جایگاه خانوادگی‌اش هرگز توبیخ و یا اخراج نشده

بچه‌ها در مورد او می‌گویند: «آنقدر خانواده‌شان مذهبی است که او جرات ندارد بی‌چادر جایی برود. مادرش مدام مراقب اوست و او نمی‌تواند مثل باقی بچه‌ها دوست پسرداشته باشد.»

سارا با خنده می‌گوید: «بگذارید خیالتان را راحت کنم. سمیه و مریم لزبین هستند. آنها بدون آنکه برایشان دردسری درست شود باهم هستند. من خودم بارها شنیده‌ام که سمیه می‌گوید که مریم شب‌ها به خانه‌شان می‌آید به بهانه درس خواندن.»

نرگس می‌گوید: «این مساله خیلی مساله عادی شده. این روزها در بیشتر دبیرستان‌های دخترانه، این واژه بکار برده می‌شود و دخترانی که می‌ترسند و یا نمی‌توانند دوست پسر داشته باشند با هم ارتباط می‌گیرند.»

عارفه به بحث می‌پیوندد و می‌گوید: «اولین بار این واژه را وقتی دست یکی از دوستانم را محکم گرفته بودم و باهم قدم می‌زدیم از یکی از پسران محله‌مان شنیدم. بعدها در ماهواره و اینترنت در مورد لزبین‌ها و نیازهایشان بیشترخواندم و فهمیدم که هرگز نمی‌توانم یک لزبین باشم اما هستند دوستانی در مدرسه که بدون خجالت از ارتباطشان با هم حرف می‌زنند و ابایی ندارند از اینکه کسی در موردشان بد فکر کند.»

دو
«از اینکه یک لزبین هستم خوشحالم» این را روجا می‌گوید و بعد با خنده‌ای معنا دار ادامه می‌دهد: «چند بار دوست پسر گرفتم. همه‌شان از من سوء استفاده کردند و رفتند. نیازهای عاطفی ام و لطمه‌ای که خوردم خیلی آزارم می‌داد که با بنفشه دوست شدم. بنفشه دو سال از من بزرگتر است.اولین بار او را در یک کافی شاپ در شمال تهران دیدم. جلو آمد و از من پرسید که آیا فندک دارم یا نه؟ و بعد سربحث باز شد. قرار گذاشتیم فردا با هم کوه برویم. همان فردا به من گفت که ازمن خوشش آمده و می‌خواهد با من سکس داشته‌باشد. او هم از دوست پسرهایش گفت و از اینکه بالاخره فهمیده که با یک زن راضی می‌شود. از من خواست که تجربه کنم. من مدام سرباز می‌زدم اما او مصر بود و به من گفت که حس عجیبی به من دارد. وقتی رابطه‌مان شکل گرفت احساس کردم بنفشه همه نیازهای مرا رفع می‌کند و نه تنها یک معشوق خوب است، یک خواهر خوب، یک دوست خوب و یک همراز خوب است. تنها نگرانی ام این است که مادر و پدرم از رابطه ما مطلع شوند. مادرم مصر است که بعد از پایان سال آخر دبیرستان شوهرم بدهد ولی من با بنفشه راضی‌ام.»

روجا هفده سال بیشتر ندارد. سه بار در رابطه با پسرها شکست خورده اما رابطه با بنفشه جای همه نگرانی‌هایش را پر کرده. «با بنفشه تصمیم داریم برای ادامه تحصیل از ایران برویم تا بتوانیم آنجا ازدواج رسمی کنیم. اینجا یا ما را شوهر می‌دهند و یا همیشه با مخفی کاری باید با هم بمانیم.»

سه
«سین الف» متخصص روانشناس از دانشگاه تهران معتقد است که این پدیده در ایران بسیار تازه است و دختران جوان دو گروه به همجنس‌گرایی راغب می‌شوند، دخترانی که در محیط بسته‌ای زندگی می‌کنند و دخترانی که به دلیل تماس با فرهنگ غربی و دیدن فیلم‌ها و برنامه‌های ماهواره‌ای نسبت به این رابطه حساس شده، امتحانش می‌کنند.»

«دختران خانواده‌های مذهبی بعدها دچار مشکل می‌شوند. آنها دوران دبیرستان خود را با همجنس خود تجربه می‌کنند و در سال‌های ابتدایی دانشگاه یا پایان دبیرستان باید شوهر کنند. آنها با تضادی که در ذهن خود دارند تا چند سال اول زندگی خود درگیر هستند. مخصوصا اگر در ازدواج خود موفق هم نباشند. »

تعداد این افراد کم هم نیست. برخلاف آنچه فکر می‌کنیم این افراد در جامعه پراکنده‌اند. آنها زیر پوست شهر با نگرانی آینده رابطه‌شان زندگی می‌کنند. جامعه نسبت به این دختران کمتر از پسران همجنسگرا مشکوک می‌شود اما فشاری که روی همجسنگرایان زن بعد از دوران دبیرستان است به قدری بالاست که بسیاری از آنها از ازدواج و روابط آزاد با مردها .وحشت دارند

«من یک لزبین هستم اما می‌دانم حتما شوهر می‌کنم و بچه دار می‌شوم. خودم هنوز نمی‌دانم چطور می‌توانم با این ماجرا کنار بیایم» زینب اشک‌هایش را پاک می‌کند و به آرزو نگاه می‌کند.

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates