گور باباي شرايط و ملاحظات ! (به ياد محمد نوري زاد )
خُسن آقا: وقتی که نزدیکان و خودی ها هم صدایشان در می اید!
محمد رضا زائری: وقتي بعد از ماجراي خانه روزنامه نگاران جوان و مسائل حاشيه اي آن – كه قطعا روزي روشن تر خواهد شد – مشكلات به وجود آمده قدري مرتفع گرديد ، بارها با كساني روبرو شدم كه از مسائل رخ داده اظهار تأسف مي كردند . بعضي نيز از اين كه در آن ايام كاري نكرده بودند پوزش مي خواستند و مي گفتند : ” ما كه تو را مي شناختيم و مي دانستيم ولي مي داني شرايط و جوّ طوري بود كه … به خاطر برخي ملاحظات و … به دليل اوضاع و احوال و … ” و يكي از ايشان كه آن وقت هم مثل امروز از بزرگان بود مي گفت : ” راستش من يك مطلب مفصّلي هم در باره تو نوشتم و مي خواستم بدهم روزنامه چاپ كنند كه ديگر دير شد ! ”
و من امروز از همين مي ترسم كه ننويسم و دير شود ، از اين كه ملاحظه شرايط و جوّ و فضا و اوضاع و احوال باعث شود سكوت كنم و حرف نزنم و دير شود ، از اينكه به اعتبار و شأن و موقعيت خودم و حرف و حديث ديگران فكر كنم و چيزي نگويم و دير شود ، از اينكه بشوم يكي مثل همه آن هايي كه حالم از ديدن شان به هم مي خورد ! و من نمي خواهم يكي از آنها باشم !
تا امروز در باره محمد نوري زاد چيزي ننوشتم ، با اينكه مي شناختمش و دوستش مي داشتم – با همه خوبي ها و بدي هايش ، با همه تندي ها و تيزي هايش ، با همه اشكال ها و ايرادهايش – در باره او كوچك ترين كلمه اي نگفتم چون مي ترسيدم در آشفتگي فتنه آبي به آسياب دشمن بريزم . سكوت كردم چون معتقد بودم و هستم كه اساس نظام و انقلاب از هزار هزار نوري زاد مهم تر است . سكوت كردم چون معتقد بودم و هستم كه پاسداري از كيان ولايت فقيه مهم تر از حفظ جان هزار هزار نوري زاد است و چون معتقد بودم و هستم كه بايد همه – از جمله خود و فرزندانم – را فدايي ارزش هايي بدانم كه عزيزترين بندگان خدا براي اقامه و حفظش جان داده اند .
هر بار كه مي خواستم بنويسم همه ملائك مقربين جلويم صف مي كشيدند و صد پرده از شب اول قبر گرفته تا مواجهه با شهدا و امام را نشانم مي دادند و دست آخر كنار مي كشيدم . در طول دو سال گذشته صدها بار تا پاي نوشتن هزار و يك نكته رفته ام و هر بار يكي از همان ملائك مقرّب و رفقايشان دستم را گرفته اند و ترجيح داده ام سكوت كنم مبادا كه من به اندازه سر سوزني در تضعيف نظام شريك باشم .
هر بار يا مادر شهيدي با عكس پسر جوانش در دست جلويم را گرفته يا فرزند جانبازي پدر قطع نخاعي اش را نشانم داده يا يك مجروح شيميايي سرفه كنان به من زُل زده يا پيرمردي خسته كه در برف و باران با جوراب پاره بر آسفالت هاي خيابان قدس نماز جمعه مي خوانده انگشت اشاره اش را روي لبهايش گذاشته و مرا خاموش كرده است .
هر بار يا همسايه طبقه پايين مان عكس تازه اي از پسرش را به ديوار زده كه در جنگ سي و سه روزه حزب الله شهيد شده يا تابلوي قبر سمت راست ” عماد مغنيه ” در روضةالشهيدين زبانم را بسته يا يك رفيق قديمي بچه هاي شهيد بيروت گرد و غبار از خاطره اي تكانده و حرف ها را در گلويم نگهداشته است .
و هر بار اگر هيچ كدام نتوانسته اند كاري از پيش ببرند ” حسين ندايي پور ” از راه رسيده و همان طور كه روي صندلي چوبي كنارم خم مي شد ، سرش را جلو آورده و آهسته توي گوشم چيزي گفته كه جوابي جز سكوت نداشته است و اين شده كه هيچ وقت از چيزهايي مثل ماجراي محمد نوري زاد ننوشته ام .
اما ديشب كه خوابش را ديدم و امروز كه خبر ي تازه از او خواندم سؤالي در گلويم گره خورده كه هيچ يك از آن ملائكه مقربين و شهدا و جانبازان نتوانسته اند جوابش بدهند . از صبح تا حالا هر كدام وقتي اين سؤال را از آنها پرسيده ام يا سر پايين انداخته اند يا سكوت كرده اند .
سؤالي كه امروز دارم از خودم مي پرسم اين است :
ما و بسيار كسان بزرگتر از ما – اولي شان خود رهبر انقلاب – براي حفظ اين نظام سكوت مي كنيم ، از خيلي چيزها مي گذريم ، خيلي چيزها را نديده مي گيريم ، حاضر مي شويم فرزندمان را بدهيم ولي تيغ بر حلقش نكشند ، به خاطر خيلي چيزهاي بزرگتر به مسائل كوچك و حاشيه اي اعتنا نمي كنيم و … ولي در همان حال ديگراني هستند كه هر كار دلشان مي خواهد مي كنند و هر طور كه عشقشان مي كشد بر ريشه اعتقاد و باور مردم به اين نظام ضربه مي زنند و گويي هيچ ايرادي هم ندارد !
ديگراني – نه از استكبار جهاني و منافقين و صدام ! – بلكه همين جا بيخ گوش خودمان با هر كلام و هر تصميم و هر موضع گيري تيشه و كلنگ و بيل برداشته و به جان اعتماد و اعتقاد مردم افتاده اند و هيچ كس نگران نمي شود بلكه حتى گاه به عنوان زبان رسمي نظام سخن مي گويند و …
گور باباي ملاحظات و شرايط و … وقتي بخواهم به خاطر فكر دنيا قرار و مدار اوليه ام با خودم را فراموش كنم و بخواهم مثل ” آدم ” اين چند ماه باقيمانده را بگذرانم و رساله ام را تحويل بدهم و دفاع كنم و با سلام و صلوات برگردم كه چه ؟ يك آقاي دكتر حجت الإسلام به اين همه كه هستند اضافه شود؟ كه چه ؟ وزير و وكيل شوم مثل بقيه ؟ رئيس و مدير باشم و محترم و عضو هيأت علمي و محبوب و مورد اعتماد ؟
من اكنون از اصل قصه محمد نوري زاد نمي نويسم و اين كه وقتي ما كسي را به اتهام انتقاد و نامه نگاري به رهبر انقلاب بازداشت كنيم – ادعاي رسمي و حقوقي را كار ندارم بلكه از تلقي و باور عمومي حرف مي زنم – چه باور و ذهنيتي را در باره نظام داريم تقويت مي كنيم و از مضامين نوشته ها و گفته هايش نيز نمي گويم – كه هرچند با اكثر آنها مشكل داشته و دارم و در آخرين ديدارمان قبل از بازداشت او مفصل از آنها صحبت كرده ايم – اما بسياري را هم محل تأمل و توجه مي دانم ، بلكه اكنون سخنم در باره مقايسه جرم محمد نوريزاد ( در بدترين تصور ممكن ) با جُرم برخي ديگر ( در بهترين تصور ممكن ) است و اثر سوء هر يك از آنها .
مي دانم با اين يادداشت اميد خيلي ها مثل آقاي دكتر علي نقش بر آب مي شود كه مي گفتند فلاني ديگر آدم معقول و سر به راهي شده است ، مي دانم ترديد استاد عزيز و بزرگوارم حاج حسين آقا به يقين تبديل مي شود و نام مرا هم در فهرست بي بصيرت ها اضافه مي كند ، مي دانم برادر وحيد هم ديگر زحمت پاسخ دادن به احوالپرسي هاي گاه و بيگاه مرا به خودش نخواهد داد ، مي دانم بعضي رفقاي قديم مثل حاج نادر هم دوباره مي گردند تا ببينند چه سوژه اي مي شود براي پرونده تازه ام پيدا كرد ، مي دانم خيلي ها را به زحمت مي اندازم اما نمي توانم اين سؤال را پاسخ بدهم ، چه كار كنم ؟
سؤال من اين است كه ضرر محمد نوري زاد براي نظام اسلامي و انقلاب بيشتر است يا آقاي فلان كه اهل سرّ مي دانند سالهاست چه بلايي بر سر نظام آورده و هنوز فقط از اين پست به آن پست جا به جا مي شود ؟ خطر محمد نوري زاد براي ولايت فقيه بيشتر است يا آقاي بهمان كه با موقعيت تازه اش در بالاترين شرايط ممكن قرار گرفته در حالي كه اگر يك صدم اتهامات او را يك نفر داشته باشد گزينش او را براي كارمندي در بايگاني ثبت احوال بشاگرد تأييد نمي كند ! در سخت ترين محاسبه ضربه محمد نوري زاد به نظام بزرگتر بوده يا ماجراي كوي دانشگاه و كهريزك و …
ضربه اي كه محمد نوري زاد به انقلاب و جمهوري اسلامي زده بيشتر است يا ضربه اي كه برخي مدعيان ولايت مداري دارند با عملكرد ناشيانه و خطرناك خود به نظام مي زنند و هر روز به بهانه غربال شدن و پالايش و تصفيه غيرخودي ها دايره وفاداران به نظام را تنگ تر مي كنند و تعريف والاي جمهوري اسلامي و نظام عظيم ولايت فقيه را در قد و قواره كوچك خود محدود مي سازند .
من كه در فضايي متفاوت تأثير سحرآميز قيام روح خدا را در آمريكايي ها و فرانسوي هاي شيعه شده مي بينم و اثر توفنده كلام رهبري را در ميان جماعت مسلمان لبناني و عرب مشاهده مي كنم و سفر تاريخي و استثنايي رئيس جمهور و بازتاب غريب و گسترده آن را از نزديك روايت كرده ام بيشتر از تنگ نظري هاي برخي بر مي آشوبم كه انقلاب را در حد و اندازه حقير خود كوچك مي خواهند .
براي من اين سخت است كه ببينم آقايي كه روزي رسما در جريان محاكمه ام از من مي خواست سوژه تبليغاتي برايش درست كنم و داستان توطئه خارجي بسازم و با لحن خاصي به من مي گفت : ” بگو من را گول زده اند ! و خودت را خلاص كن ” حالا بلاي جان نظام بشود و هيچ يك از بزرگاني كه در جلسات خصوصي شان از ريز و درشت مسائلش سخن مي گويند آشكارا زبان به كلمه اي باز نمي كنند !
براي من اين سخت است كه ببينم كساني كه ناتواني و كوتاهي شان بعد از 18 تير 78 باعث شد تا فتنه 88 رخ دهد ، امروز با همان شيوه ها و همان برخوردها و همان ادبيات راهي را مي روند كه بي ترديد به خطر بزرگ 98 تبديل خواهد شد !
براي من سخت است كه ببينم همان رفتاري كه باعث شد يكباره امام راحل با حقايقي مواجه شود و جام زهر را سر بكشد دقيقا با رهبر انقلاب تكرار مي شود و كساني كه تاريخ را مي بينند دم بر نمي آورند و از روزي نمي ترسند كه اين شيوه و ترتيب خطرناك رهبر عزيز انقلاب را به سركشيدن جام زهري دوباره براي حفظ اساس نظام مجبور كند !
بي بصيرتم ؟ باشم ، نادانم ؟ باشم ،كم ظرفيتم ؟ باشم . اما هنوز آن قدر پست و حقير نيستم كه مثل برخي رفقا توي جلسات خصوصي براي محمد نوري زاد آه مي كشند و در ملأ عام سكوت مي كنند و به آنچه مي دانند شهادت نمي دهند .
از خدا نمي ترسم ؟ چرا از خدا مي ترسم كه گفت : ” و من كتم شهادة ” . نگران قضاوت امروز و فردا نيستم ؟ آري چون به تجربه يافته ام كه قيمت قضاوت دهها سال بعد بيشتر از قضاوت امروز يك روزنامه و يك سايت و يك منبري اين جا و آن جاست .
و ديگر اينكه احساساتي ام ! آري اين راحت ترين برچسبي است كه مي شود بعد از بي سوادي و بي بصيرتي به كسي زد ! وقتي ناهارت را خورده اي و منتظري فنجان چاي تازه ات سرد شود سري تكان مي دهي و مي گويي : ” بعله ، فلاني احساساتي است ! ” من اما به اين يكي كه به شنيدنش عادت كرده ام افتخار مي كنم ، چون هر چه باشم در احساسات ، سر شور به پاي نعلين امام عقل و ايمان نمي رسانم كه در حالي كه مي لرزيد و از خشم سرخ شده بود بر منبر رفت و فرياد زد : “و لقد بلغني … شنيده ام كه لشكر دشمن – نه نيروهاي خودي – به خانه زني يهودي ريخته اند و از پايش خلخال كشيده اند ، به خدا قسم اگر مسلماني از شنيدن اين خبر قالب تهي كند و بميرد رواست و من او را ملامت نمي كنم ” اميدوارم اگر لياقت نداريم با خدمتگذاران شهداي كربلا محشور شويم خدا ما را با نوكران قنبري محشور كند كه آقايش اين قدر احساساتي بود ! والسلام
پیام برای این مطلب مسدود شده.