09.02.2009

شهرام رفيع زاده‎ ‎: در زندان بر ما چه گذشت، ناگفته هاي پرونده وبلاگ نويسان

روز: اخيرا دستگاه قضايي، با گذشت بيش از چهار سال از بازداشت متهمان پرونده موسوم به “وبلاگ نويسان”، اقدام به ‏صدور حکمي سنگين عليه جواد غلام تميمي، شهرام رفيع زاده، روزبه مير ابراهيمي و اميد ‏معماريان کرد. شهرام ‏رفيع زاده، متهم رديف دوم اين پرونده، که مطابق حکم اخير دادگاه به 9 ماه زندان و 20 ضربه شلاق محکوم ‏شده، پس از چهار سال به شرح ناگفته هاي دوران بازداشت و بازجويي پرداخته است. متن تکان دهنده دفاعيه او ‏در دادگاه را، که براي اولين بار منتشر مي شود، در پي مي خوانيد – روز.‏

چهارشنبه گذشته 16 بهمن 87 اطلاع يافتم که”شعبه 1059 دادگاه جزايي و انقلاب تهران” با گذشت بيش از 4 ‏سال از بازداشتم ، و 4 سال پس از سرگرداني و ابهام در فرجام پرونده برخورد با وبلاگ ها و وب سايت هاي ‏اينترنتي که با بازداشت چنين ماهه من و بيش از 20 نفر ديگر ،همراه بود و به “پرونده وبلاگ نويسان” شهرت ‏دارد، اقدام به صدور حکم کرده است.‏

در حکم صادر شده که پس از 4 بار تغيير قاضي پرونده در نهايت به امضاي “قاضي حسيني” با عنوان “رييس ‏شعبه 1059 دادگاه جزايي تهران و قاضي دادگاه انقلاب” رسيده، من شهرام رفيع زاده به همراه سه متهم ديگر ‏روزنامه نگار و وبلاگ نويس ديگر‎ ‎‏(اميدمعماريان، روزبه ميرابراهيمي، جواد غلام تميمي) در مجموع به 8 سال ‏و نيم زندان و 124 ضربه شلاق محکوم شده ايم. ‏

حکم صادره از هر جهت بر مباني سستي بنا شده است. قاضي امضاء کننده، آن گونه که در حکم خود انشاء کرده ‏اصلي ترين استنادش “اقارير متهمان” بوده است. “اقرار” مورد نظر قاضي همان “اعترافات اجباري”است که ‏بنابر سناريوي از پيش طراحي شده در مرکزي ديگر، از من و ما تحت شکنجه جسمي و رواني، چشم بند و دست ‏بند، نگهداري طولاني در سلول انفرادي بازداشتگاهي مخفي، تهديد خود و خانواده، و ضرب و شتم، فشارهاي ‏رواني طاقت فرسا، بي خبري مطلق، عدم دسترسي به وکيل و هر وجود و موجود زنده ديگري در طول چندماه ‏بازداشت غيرقانوني اخذ شد. ‏

اين درحالي است که پيش از اين من و ديگر متهمان ضمن رد آن “اعترافات اجباري” بارها و بارها شکايتش را به ‏مقامات مختلف کشور برده ايم، و آقاي هاشمي شاهرودي رييس قوه قضائيه در ملاقاتي که با وي در 22 دي ماه ‏‏83 داشتيم پس از شنيدن شکايت ما و آن چه برما رفته بود، ملاحظه آثار بازداشت، و توضيحات مان، ضمن تاکيد ‏‏”بر بي اعتباري اقارير اجباري ما” خود نيز از اخذ آن اعترافات اجباري تحت شکنجه و سلول انفرادي متاثر شده ‏بود. ‏

آنچه از خواندن متن حکم صادره جلب توجه مي کند اين است که قاضي پرونده قصد نداشته تا واقعيت هاي پشت ‏پرده پرونده سازي عليه وبلاگ نويسان، بازداشت ها و شرايط غير انساني و غيرقانوني در جريان تشکيل آن را ‏که هم در دادگاه و هم پيشتر نزد ديگر مقامات رسمي بيان شده، و به طور رسمي نيز موارد نقض آشکار قوانين ‏جاري در کشور و نقض حقوق بشر در اين پرونده به تائيد رسيده را ببيند، و حتي دستورات صريح و علني رئيس ‏قوه قضاييه نيز ناديده انگاشته شده است. ‏

من نه تنها به حکم صادره اعتراض دارم، بلکه حق نقد آن را براي خودم محفوظ مي دانم، و محتواي آن را نمونه ‏اي از احکام ظالمانه مي دانم، چرا که محتواي حکم خود تائيدي بر بي گناهي من و ديگر متهمان است. ‏

به عنوان يکي از متهمان پرونده وبلاگ نويسان براي دفاع از حقوق نقض شده خودم و ديگر متهمان اين پرونده، ‏به 4 سال خوشبيني ام به قول رييس قوه قضائيه جمهوري اسلامي که در جلسه اي حضوري وعده برخورد با ‏عوامل متخلف در پرونده وبلاگ نويسان اعم از قضات و ضابطان و ديگران را به ما داد، و از ما خواست تا شرح ‏آن فاجعه را براي حفظ آبروي ايران با ديگران بازگو نکنيم، پايان مي دهم. ‏

من به آن درخواست رييس قوه قضائيه در اين 4 سال عمل کردم ولي گويا عملي کردن وعده رييس قوه قضائيه ‏امکان پذير نبوده و نيست. ‏

بنابر اين با اعلام اينکه “حاضر نيستم ظلم مضاعفي را تحمل کنم” در نخستين گام متن دفاعيه خودم که به اولين ‏جلسه دادگاه وبلاگ نويسان در پاييز 85 ارائه شده را منتشر مي کنم، اين متن علاوه بر دفاع و تلاشي است که ‏جناب دکتر محمد سيف زاده وکيل محترم اين جانب براي رفع اتهام در چندين جلسه دادگاه و در بيش از 4 سال ‏گذشته و تنها به جهت نگاه انساني شان براي دفاع از من انجام داده اند. ‏

اين دفاعيه در چارچوب موارد مطرح شده در بخش قضايي پرونده و اتهامات وارده نوشته شده، وگرنه ابعاد فجايع ‏‏”پرونده وبلاگ نويسان” بسيار گسترده تر است. در اين پرونده سازي غير از چند مقام قضائي متخلف، و علاوه ‏بر ماموران متخلف، “آمران” و “سناريو سازان” و”پرونده سازان”، و افرادي در برخي رسانه هاي خاص ‏حکومتي، و نهادهاي ديگر نقش داشته اند که يک نمونه آن “حسين شريعتمداري نماينده ولي فقيه در روزنامه ‏کيهان” و از کليدداران “اتاق معجزه”است که “نمايندگي تواب سازي و بازداشتگاه هاي مخفي”را نيز بر عهده ‏دارد. ‏

شرح آن طراحان و سناريو سازان، سناريوها و پرونده سازي ها، و ساير تخلفات و متخلفان در اين پرونده را نيز ‏در آينده بازگو خواهم کرد. ‏

‎‎متن دفاع شهرام رفيع زاده ارائه شده به جلسه اول دادگاه پرونده بلاگ نويسان در پاييز 85:‏‎ ‎‎‎

اين جانب شهرام رفيع زاده، در ساعت 3 بعد از ظهر روز 17 شهريور سال 1383 در حالي که در محل کارم در ‏روزنامه “اعتماد” مشغول به کار بودم، مطلع شدم که فردي لباس شخصي که خود را مامور اداره اماکن نيروي ‏انتظامي معرفي کرده، در اتاقم حاضر شده است. به محض اطلاع خودم به اتاق رفتم و ضمن معرفي ام از او ‏خواستم هر کاري دارد بگويد. مامور لباس شخصي مذکور با ارائه برگه احضاريه اي که تاريخ يک روز پيش ‏يعني 16 شهريور را داشت از من خواست تا براي اداي توضيحات صبح 18 شهريور به اداره اماکن واقع در ‏خيابان مطهري مراجعه کنم، و من هم گفتم که ساعت 8 صبح 18 شهريور به آنجا مراجعه خواهم کرد. ‏

در احضاريه اي که تاريخ 16 شهريور را داشت و فاقد مهر شماره و دليل احضار نيز بود، آمده بود که بايد راس ‏ساعت 8 صبح 17 شهريور در اداره اماکن حاضر شوم، اما مامور مذکور آن را در ساعت 3 بعد از ظهر 17 ‏شهريور به من تحويل داد. ‏

با اين حال آن مامور لباس شخصي نزديک به يک ساعت بعد و در پايان ساعت اداري بارديگر به اتاقم در ‏روزنامه مراجعه، و اعلام کرد که مسئول پرونده در جلوي روزنامه منتظر است تا يک سئوال از من بپرسد، و ‏اگر من براي پاسخ به اين سئوال به دم در روزنامه نروم، آنها مجبور خواهند شد تا با ورود به روزنامه و حتي ‏استفاده از اسلحه و دست بند مرا از روزنامه منتقل کنند. ‏

براي پيشگيري از چنين بي حرمتي به ساحت مطبوعات و همکارانم در روزنامه، بدون اين که اجازه پيدا کنم تا به ‏مسئولان روزنامه “اعتماد” اين موضوع را اعلام کنم تحت الحفظ مامور به دم در روزنامه رفته و در آن جا با ‏چهار نفر مواجه شدم. ‏

آن ها از من خواستند تا براي پاسخ به يکي دو سئوال به همراه شان بروم. توضيح دادم که اين اقدام يعني جلب و ‏اگر حکم جلبي دارند به من نشان بدهند، و هم چنين کارت شناسايي خود را نشان بدهند. پاسخ اين درخواستم اما ‏نشان دادن اسلحه اي بود که يکي از ماموران به همراه داشت. ‏

پس از آن بالاجبار مرا سوار پيکاني کرده و با خود به اداره اماکن نيروي انتظامي واقع در خيابان مطهري بردند. ‏از آن جا تحت الحفظ با تغيير ماشين مرا به منزل برده و بدون نشان دادن هيچ گونه حکم بازرسي، منزل مشترکم ‏با دو تن از همکارانم آقاي روزبه مير ابراهيمي و‏‎ ‎يکي ديگر از همکاران را مورد تفتيش قرار دادند. ‏

در هنگام مراجعت دو کتاب “قانون اساسي” و “آئين نامه دادرسي” از کتاب هاي خودم را به همراه بردم، اما ‏ساعتي بعد هنگامي که در حياط اداره اماکن نيروي انتظامي براي بار سوم ماشين را عوض کرده، و مرا سوار ‏يک ون سفيد با شيشه هاي سياه و پرده هاي کلفت کردند، با بي احترامي تمام يکي از ماموران آن کتاب قانون ‏اساسي و آئين دادرسي را از من گرفت، و اعلام کرد “آنجايي که مي روي اين کتاب ها به دردت نمي خورد‏‎”‎‏. ‏

لحظاتي بعد، با ضرب و شتم از پشت سر در خودروي مورد نظر مواجه و افرادي از پشت سر چشم هايم را بسته ‏و به دست هايم دست بند زده و با زور سرم را در اتومبيل به پايين صندلي ها فرو کردند. ‏

پس از آن به بازداشتگاهي مخفي منتقل شدم که تاکنون نه بر من و نه بر کس ديگري مشخص نشده که اين ‏بازداشتگاه کجاست و تحت نظر چه ارگاني فعاليت مي کند. ‏

در بازداشتگاه مرا به سلول انفرادي منتقل کردند؛ سلولي به ابعاد يک متر و نيم در دومتر و 73 روز در چنين ‏سلولي که تجسم زنده به گوري مطلق بود، ماندم. در تمام اين مدت با چشم بند بودم و تنها روزي سه بار براي رفع ‏حاجت به دستشويي برده مي شدم. و پس از آن به مدت 13 روز نيز به بند انفرادي زندان اوين و مجاورت سلول ‏محمد بيجه، کسي که به اتهام قتل 22 کودک به اعدام محکوم شده بود منتقل شدم. (درمجموع 86 روز بازداشت ‏بودم)‏

بازجويي از نخستين لحظات پس از بازداشت به همراه ضرب و شتم، انواع فحش هاي رکيک به خود و خانواده ‏ام، آغاز شد. بازجو (بازجويان) به خشن ترين شکل ممکن و در پاسخ اينکه چه گناهي مرتکب شده ام مرا آماج ‏ضرب و شتم خود قرار داده، و تا چندين ساعت در حالي که دست و چشمم بسته بود انواع ضربات به سر و ‏صورت و جاي جاي بدنم وارد کردند، اما نگفتند به چه گناه يا اتهامي چنين مي کند. ‏

فرداي روز بازداشت نيز با انواع شکنجه ها گذشت، و تنها چيزي از بازجو مي شنيدم اين سخن او بود که با اشاره ‏به يکي از مقالاتم با عنوان “اتاق معجزه” به شکل ديوانه واري فرياد مي زد که “اين جا اتاق معجزه است، مادر ‏قحبه”. از او خواهش کردم هر چقدر مي خواهي بزن اما لطفا به مادرم که در سال 1357 از دنيا رفته فحش نده، ‏اما بازجوي مسلمان(؟) ظاهرا گوشش بدهکار اين حرف ها نبود. لازم است يادآوري کنم که انواع مختلف فحش ‏هاي رکيک ديگر را نيز بر زبان مي آورد که شرم دارم از گفتن شان. ‏

شب هنگام، مرا چشم بسته به اتاقي ديگر در بازداشتگاه منتقل کردند، و بازجو و شخص ديگري که قيافه متشرعان ‏را به ظاهر داشت، خود را قاضي پرونده معرفي کرد و خطاب به من گفت که بايد “با ما همکاري کني و آن چه ‏حاج آقا مي خواهد را بنويسي. ” گفت که “از فردا در اختيار حاج آقا هستي”، و گفت که “ما مي توانيم همين جا ‏تو را بکشيم و زنده به گورت کنيم. هيچ کس هم نمي داند که تو الان کجايي و چه کسي تو را گرفته”. از بازجو هم ‏خواست که هر بلايي مي تواند سرم بياورد. ‏

ضرب و شتم، توهين و تحقير و فحاشي، و انواع شکنجه هاي روحي که از تهديد به مرگ خودم آغاز مي شد، و تا ‏به مرگ فرزندانم و خانواده ام، و بازداشت دوستان و همکارانم ادامه مي يافت در طول تمام دوران بازداشت ادامه ‏داشت. ‏

بازجويي ها و شکنجه در‏‎ ‎تمام طول دوران بازداشت ادامه داشت. پس از يک هفته بازجو به صراحت به من گفت ‏که اين پرونده سياسي است و اگر به آنچه مي خواهد “اعتراف و توبه” کنم عاقب به خير خواهم شد. با اين حال او ‏از من مي خواست که به روابط نامشروع اعتراف کنم. و در برابر اين توضيح که من از نوزده سالگي همسر ‏اختيار کرده و داراي سه فرزند هستم با ضرب و شتم و قرار دادن اسامي چند تن از همکاران خانم از من مي ‏خواست که به رابطه با (حداقل) يک نفر از آن ها اعتراف کنم، مي گفت “يک نفر را قبول کني که «کردي» کافي ‏است. “‏

در طول مدتي که براي پذيرش اعتراف اخلاقي تحت شکنجه قرار داشتم بارها به او توضيح دادم که اين کارش ‏غير اسلامي و غير انساني است، اما او مدعي بود که با وضو دارد بازجويي مي کند. با اين حال شرم دارم که ‏آنچه را که او از صحنه هاي خيالي رابطه نامشروع برايم توضيح مي داد، اينجا بنويسم. ‏

وقتي زير بار چنين اعترافي نرفتم، مورد تهديد قرار گرفتم که يا يکي از اين خانم ها را بازداشت مي کنند و از ‏او(شخصي که دستگير خواهندکرد) در اين مورد اعتراف مي گيرند، و يا آنکه بازجو مي گفت از يکي از زنان ‏متهم به روسپيگري که به گفته بازجو به طور معمول به بخش ديگري از همان بازداشتگاه منتقل مي شدند چنين ‏اعترافي بر عليه من مي گيرند. ‏

با اين وجود اينجانب هرگز حاضر نشدم چنين اعترافي را براي بي حيثيت کردن خانم هاي ديگر بپذيرم، در نهايت ‏و تحت شکنجه و بر اساس ديکته بازجو تنها به “دست دادن” با برخي خانم هاي محترمي که در طول عمرم هرگز ‏دستشان را لمس نکرده ام، اعتراف اجباري کردم. ‏

در مرحله ديگري از بازجويي تحت شکنجه هاي مختلف فيزيکي و روحي که شرحش آبرويي براي جمهوري ‏اسلامي باقي نمي گذارد، بازجو براي درهم شکستنم خواستار فهرستي از گناهان من شد. در اين مرحله هر چه ‏نوشتم پاره شد. هزار بار نوشتم که بي گناهم اما هربار تحت شکنجه قرار گرفتم. ‏

سرانجام به قول خودشان با “خوردکردنم” و در هم شکستنم بازجو موفق شد که انساني دست بسته را در ‏بازداشتگاهي مخفي و در سلول هاي انفرادي، و با استفاده از تهديد و ارعاب و فحش و فضيحت بشکند، و به قول ‏خودش”توابي”را بر جمع توابان بيافزايد. لذا تاکيد مي کنم که کليه “اعترافات اجباري”صورت گرفته بر اثر همين ‏شکنجه ها بوده است، و اين را پيشتر نيز در ملاقات(21 دي ماه 83) با جناب آقاي هاشمي شاهرودي رياست قوه ‏قضاييه جمهوري اسلامي نيز به طور رسمي بيان کرده ام. ‏

نکته مهم اما چگونگي نوشتن اين اعترافات است که توضيح مي دهم‏‎:‎

علاوه بر انواع شکنجه هاي روحي و جسمي، در مرحله اعتراف گيري اجباري، محورتمام اعترافات از سوي ‏بازجو ارائه مي شد. او با تاکيد هزار باره بر اين که اين پرونده سياسي است، خود را “نماينده نظام”و “نماينده ‏شخص رييس قوه قضاييه” معرفي مي کرد (در ديدار با رياست قوه قضاييه ايشان داشتن چنين نماينده اي را تکذيب ‏کرد) و بر اين نکته تاکيد داشت که اگر اعترافات اجباري مورد نظرش را بنويسيم “قاضي تحت کنترل” است و ‏هر چه خودش (بازجو و تيم بازجويي) بخواهد همان خواهد شد. ‏

براي تاييد اين که اعترافات اجباري من و ديگر متهمان بر اساس محور هاي مورد نظر بازجو بوده به نظرم ‏نگاهي کافي است چرا که از ما خواسته شد تا با ادبياتي مشابه ادبيات (و مطابق نمونه)يک روزنامه خاص يعني ‏روزنامه “کيهان” بنويسم، و محور هاي تمام بازجويي ها و آوردن فهرستي از اسامي افراد مختلف که توسط ‏بازجو به من ديکته شد اجباري بود، در حالي که بسياري از اين افراد را در تمام طول دوران زندگي خودم هرگز ‏نديده، و هيچ گونه آشنايي و اطلاعي از آن ها نداشته ام. و همين طور در مورد ساير متهمان نيز اين جانب به ‏استثناي آقاي ميرابراهيمي با ديگر متهمان ارتباط و دوستي و حتا آشنايي(قبلي)نداشته ام. ‏

نکته مهم اما اعترافاتي اجباري عليه دوستان مرحومم؛ شاعربزرگ معاصر احمد شاملو، نويسنده فقيد هوشنگ ‏گلشيري، و دو عضو شهيد کانون نويسندگان ايران محمد مختاري و محمد جعفر پوينده با محور هاي مورد نظر ‏بازجويان بود که مجبور به نوشتن شان شدم. و اين در حالي است که احمد شاملو در مرداد ماه سال 1379، و ‏هوشنگ گلشيري در خرداد 1379 از دنيا رفته بودند، و محمد مختاري و محمد جعفر پوينده دو قرباني توطئه شوم ‏قتل هاي زنجيره اي در سال 1377 بودند، و من در 17 شهريور 1383 چندين سال پس آن بازداشت شده بودم. ‏

کانون نويسندگان ايران، فعالان حقوق زنان، روزنامه نگاران و چند چهره سياسي اصلاح طلب از شمار ديگر ‏کساني بودند که هدف اين بازجويي ها و “اعترافات اجباري” و “تک نويسي ها”بود. ‏

نمي دانم آيا با دستگيري يک روزنامه نگار و وبلاگ نويس امکان دارد همه مشکلات يک حکومت حل شود يا نه، ‏اما به نظرم عاملان و آمران بازداشت اين جانب و چند جوان بي گناه ديگر که به پرونده وبلاگ نويسان مشهور ‏است بر آن بودند تا کليه مسايل اجتماعي، سياسي، فرهنگي جمهوري اسلامي را از طريق اخذ”اعترافات ‏اجباري”حل کنند. ‏

نکته ديگر در گرفتن اعترافات اجباري، درخواست تک نويسي براي فهرستي از شخصيت هاي کشور است. اين ‏فهرست از برخي از سياسيون از جمله آقايان مصطفي تاج زاده، علي مزروعي، بهزاد نبوي، محسن ميردامادي و ‏سعيد حجاريان آغاز، و حتي به برخي از نيروهاي معروف جناح راست از جمله آقايان طه هاشمي و امير محبيان ‏ختم مي شد. لازم به توضيح است که اين جانب تنها جهت مصاحبه براي روزنامه اعتماد و بنا بر رسالت ‏خبرنگاري با برخي از اين افراد يک بار و با برخي سه يا چهار بار از نزديک، در ملاعام، و با حضور ديگران ‏ملاقات و گفت و گو کرده ام. و بسياري از افراد مورد نظر بازجويي ها را هرگز در عمرم چه به طريق ‏حضوري، يا تلفني، يا هر نحو ديگر هيچ گونه ارتباطي نداشته ام. ‏

با اين حال حتي پس از آزادي ظاهري از بازداشت تحت فشار دادستان (سعيد مرتضوي) و بازجو مجبور به ايراد ‏شهادت کذب تلويزيوني (در جنب دفتر دادستان تهران) عليه آقاي علي مزروعي شدم که در همين جا لازم مي دانم ‏از ايشان عذرخواهي کرده، و اعلام کنم که تمام آنچه در تلويزيون گفته شد تحت فشار رواني و شکنجه و تهديد ‏خانواده ام بيان کرده و همه را تکذيب مي کنم. ‏

اينجانب هم چنين اعلام مي کنم که در هنگام بازداشت، تحت فشار بازجو وادار شدم تا از پذيرش وکالتنامه وکيل ‏محترم و انسان دوست، جناب آقاي دکتر محمد سيف زاده خود داري کنم. وکالت نامه ايشان در بازداشتگاه و توسط ‏بازجو زماني به رويت من رسيد که قبل از آن مورد ضرب و شتم قرار گرفته، و پس از آن نيز با تهديد، و به ‏درخواست و تاکيد بازجو که اگر ايشان را به عنوان وکيل بپذيرم حداقل 20 سال زندان در انتظارم خواهد بود، و ‏با تهديدهاي مشابه مجبور به رد وکالتنامه شدم. بازجو هم چنين از من خواست که در ذيل وکالتنامه القاب توهين ‏آميزي به وکيل محترم نسبت بدهم که اينجانب با تحمل فشار و تهديد تنها در ذيل وکالتنامه نوشتم “فعلا نيازي به ‏وکيل ندارم. “پس از آزادي مجددا به آقاي دکتر محمد سيف زاده مراجعه و از ايشان خواهش کردم تا وکالت اين ‏جانب را بر عهده بگيرند، که با موافقت اين وکيل انسان دوست مواجه و ايشان وکالت قانوني اين جانب را بر عهده ‏گرفتند. ‏

در روز چهل و سوم بازداشت براي تفهيم اتهام با چشم بند و دست بند پس از ساعت اداري به دادسراي فرودگاه ‏منتقل شديم. که در آنجا بازپرس بار ديگر مرا تهديد به حکم حداقل بيست سال زندان کرد و وادار به پذيرفتن ‏اعترافات کرد. هر چند که من تلاش کردم که هيچ يک از اتهامات را به صراحت نپذيرم. ‏

در همان روز و در هنگام انتقال مجدد در حالي که با چشمبند و دستبند در داخل خودرو به همراه ديگر بازداشت ‏شدگان بودم، در هنگام اذان ماه رمضان و در حالت گرسنگي و تشنگي مفرط به داخل اتومبيل فوق گاز فلفل زدند ‏تا شکنجه اي مضاعف بر ما وارد شود. اين اتفاق درست در لحظه اذان مغرب اتفاق افتاد که حتي با اعتراض ‏بعضي از ماموران حاضر در صحنه نيز مواجه شد. ‏

گرفتن اعتراف اجباري و وادار کردن به روخواني از اعترافات ديکته شده، و تصويربرداري در جلوي دوربين در ‏دو مرحله ابتدا در بازداشتگاه مخفي، و در اتاق رييس وقت زندان اوين بخش ديگري از سناريو تواب سازي آمران ‏ن بازداشت بود. ‏

پس از هفتاد و سه روز از بازداشتگاه مخفي به يکي از بندهاي ايزوله زندان اوين منتقل شده، و به مدت 13 روز ‏در جوار سلول محمد بسيجه (معروف به محمد بيجه) محکوم به اعدامي که 22 کودک را به قتل رسانده بود و در ‏آستانه اعدام قرار داشت، و به همراه برخي ديگر از متهمان در سلول هاي آن نگهداري شدم. ‏

در روزهاي منتهي به “آزادي ظاهري”بر اساس محور هاي مورد نظر تيم بازداشت و بازجويي، و بر اساس “نامه ‏مشابه” به عنوان تنها يکي از شروط آزادي خودم و ساير متهمان وادار به نوشتن توبه نامه شدم. ‏

با اين حال بازجو پيش از “آزادي صوري” مرا تهديد کرد که “تو سه تا دسته گل هم داري و اگر هرکاري بکني ‏ممکنه براي اونها اتفاقي بيفته”. اين نکته را اين جانب به اطلاع رياست قوه قضاييه نيز رسانده ام و در مورد تهديد ‏فرزندان و خانواده ام به طور مفصل به آقاي هاشمي شاهرودي توضيح داده ام. ‏

‏”آزادي صوري” در 11 آذر ماه 83، و احضار مجدد در صبح فرداي “آزادي صوري” به اداره اماکن ميدان ‏نيلوفر. در اين احضار “توبه نامه” به ما داده شد تا به خبرگزاري هاي مراجعه کنيم تا چنين بنمايد که به ظاهر ‏داوطلبانه درخواست انتشار آن را داريم. ‏

پس از آن چندين بار احضار خياباني و تهديد و فشار براي همکاري و گرفتن نامه هاي مشابه که به علت تن ندادن ‏بارها مورد تهديد واقع شدم. ‏

تعقيب و مراقبت در شهرستان به هنگامي که به علت بيماري فرزندم به آنجا رفتم. سه بار احضار از شهرستان به ‏تهران و دفتر دادستان، به وسيله تهديد تلفني در عرض سه روز. چون هربار پس از مراجعه به تهران به خاطر ‏بيماري فرزندم مجدد به شهرستان مي رفتم. در نهايت اجبار به شرکت در “شوي تلويزيوني اعتراف اجباري” پس ‏از تهديدات بازجو و سعيد مرتضوي دادستان تهران در محل دفتر دادستاني تهران. ‏

تداوم تهديد و احضار خياباني، که منجر به تصميم من به خودکشي شد، و بازجو تنها پس از شنيدن اين که من در ‏نامه اي همه چيز را نوشته و تصميم به خودکشي دارم تا اندازه اي از فشار بر من کاست. پس از آن که من ديگر ‏به تلفن ها و احضارهاي خياباني بازجو جواب ندادم، تهديد شدم که به بازداشتگاه بازگردانده مي شوم. ‏

در همين هنگام و تنها چند روز پيش از ملاقات با رياست قوه قضاييه، مجددا توسط ماموران مسلح اي که در ‏غياب من به دفتر روزنامه مراجعه کرده بودم، به دادسرا(فرودگاه) احضار شدم. پس از ديدن احضاريه بي نام و ‏نشان دوم و مراجعه به دادسرا، بازپرس در حضور بازجو مرا به طور رسمي براي بازداشت مجدد تهديد کرد. و ‏هر دو از من خواستند تا نامه اي به آقاي خاتمي بنويسم و بگويم که “شکنجه نشده ام”. که با مخالفت من مواجه ‏شدند. ‏

درخواست جعل نامه اي ديگر با تاريخ 42 روز پيش از سوي بازپرس به بهانه ايرادات شکلي پرونده. چون هيچ ‏گونه حکم رسمي بازداشتي يا آزادي به رغم تداوم سه ماهه بازداشت به امضاي من نرسيده بود. اين موضوع را ‏در ديدار با آقاي هاشمي شاهرودي رييس قوه قضاييه در دي ماه 83 نيز به اطلاع ايشان رسانده ام. ‏

ملاقات با رييس قوه قضاييه ( در 22 دي ماه 83 به همراه ديگر متهمان پرونده وبلاگ نويسان) در اين ديدار من ‏بخشي از شکنجه ها و غير قانوني بودن کليه مراحل پرونده، و تهديد فرزندانم را شرح دادم، و توضيح دادم که چه ‏فاجعه اي رخ داده است. ساير شرکت کنندگان در اين جلسه نيز فجايع مربوطه را شرح دادند. آقاي شاهرودي با ‏اعلام اين که اقارير ما (اعترافات اجباري) چون زير فشار و تحت شکنجه بوده، به طور کلي باطل است. ايشان ‏ضمن تاثر از آن چه بر ما گذشته قول دادند که با متخلفان برخورد خواهند کرد. (اين جلسه نزدطک به 2 ساعت و ‏نطم به طول انجاميد که جزئياتش مفصل است). ‏

و اما لازم مي دانم نکات ديگري را نيز به اطلاع برسانم‎:‎

يک‎:‎‏ اين جانب از هنگام بازداشت در تاريخ 17 شهريور تا 11 آذر 1383، و حتي پس آن، مورد انواع تهديدها، ‏شکنجه هاي روحي و جسمي قرار گرفته و خود و خانواده ام به مرگ تهديد شده ايم. من قرباني پرونده اي شده ام ‏که بارها بازجو درباره آن تاکيد کرده بود که “يک پرونده سياسي” است. ‏

در ديدار مورخ 21 دي ماه سال 1383 با آقاي هاشمي شاهرودي رياست قوه قضاييه، اين جانب ضمن تشريح ‏آنچه بر خودم گذشته، از ايشان درخواست کردم که عاملان اين جنايت را مورد تعقيب و پيگرد قرار دهند. رياست ‏قوه قضاييه ضمن تاکيد بر اين که کليه اقارير اجباري به واسطه اين که در تحت فشار و شکنجه اخذ شده باطل ‏است، اعلام کردند که با عاملان اين جنايت برخورد خواهند کرد. از همين رو اين جانب تا پايان پيگيري ايشان ‏درباره جزييات اين فجايعي که در جريان اين پرونده رخ داد، خودداري کردم. اما اکنون نه تنها خبري از چگونگي ‏برخورد با عاملان آن فاجعه نيست بلکه بارديگر و به “استناد اعترافات اجباري” احذ شده تحت شکنجه، سلول ‏انفرادي، چشم بند و بازداشت غير قانوني و غير انساني(دربازداشتگاهي مخفي) بار ديگر خودم را در مظان اتهام ‏مي بينم. ‏

دو‎:‎‏ درباره اتهام “تشکيل جمعيت مخالفان نظام”، اين جانب هر گونه عضويت در چنين جمعيتي را تکذيب کرده و ‏اعلام مي کنم که در طول عمرم هرگز در هيچ گروه سياسي عضويت نداشته و ندارم. ‏

اين جانب تنها در دو جلسه مطبوعاتي و براساس وظيفه شغلي خود روزنامه نگاري، در ملاعام با آقاي بهزاد نبوي ‏در هنگامي که ايشان نايب رييس مجلس ششم بودند ديدار داشته ام، و هيچ گونه سخن خلاف قانون اساسي در اين ‏جلسات مطرح نشده است، و کليه موارد مطروحه ساخته ذهن پرونده سازان است. اين جانب در تمام عمرم تنها ‏يک بار آقاي ميردادمادي را در مقام رياست کميسيون امنيت ملي و سياست خارجي مجلس ملاقات کرده ام. و آقاي ‏مصطفي تاج زاده نيز بر همين منوال (همه اين ديدارها عمومي و در ملاعام بود). ‏

در مورد آقاي علي مزروعي رياست محترم انجمن صنفي روزنامه نگاران ايران نيز بايد اعلام کنم که اين جانب ‏تنها يکبار و آن هم پس از آزادي و انجام مصاحبه دروغ و اجباري (در دفتر دادسراي تهران) عليه ايشان که تحت ‏فشار و شکنجه انجام شد، تنها يک بار و به مقصد عذر خواهي ايشان را ديده و از ايشان حلاليت طلبيده ام. ‏

سه‎:‎‏ در مورد اتهام عضويت در جمعيت مخالفان نظام اين جانب هرگز عضو هيچ جمعيت يا گروه سياسي و غير ‏سياسي به غير از تشکل صنفي “کانون نويسندگان” نبوده ام. و به عضويت در”کانون نويسندگان ايران” افتخار مي ‏کنم، چرا که اين کانون ديرسال ترين تشکل صنفي نويسندگان ايران است که با هدف پيگيري صنفي حقوق ‏اجتماعي نويسندگان و مبارزه با سانسور يک دهه پيش از استقرار جمهوري اسلامي تشکيل شده، و در راه دفاع از ‏حقوق صنفي نويسندگان تا کنون متحمل خسارات جبران ناپذيري و از جمله شهادت چند تن از اعضاي خود شده ‏است. ‏

چهار‎:‎‏ درباره اتهام نشراکاذيب (بنابر موارد مطرح شده در کيفرخواست) نيز اين جانب کليه مطالبي و مقالات خود ‏را تا هنگام بازداشت در روزنامه هاي رسمي کشور به چاپ رسانده ام، و تنها پنج مقاله با عنوان: “اتاق معجزه”، ‏‏”بازخواني پرونده افسانه نوروزي”، “بازخواني قتل هاي زنجيره اي کرمان”، “تاوان دگر انديشي”، و “پايگاه ‏دشمن کجاست” و”براي آزادگي” را به منظور انتقاد از مواردي که اغلب سرانجام به تاييد قوه قضاييه نيز رسيده، ‏‏(در وبلاگم) و سايت”امروز” نزديک به سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي و سايت “گويا نيوز”، منتشر کردم. ‏

لازم به يادآوري است که موارد مطروحه در مقاله “اتاق معجزه” مربوط به برخورد ضد اسلامي و ضد انساني ‏برخي از بازجويان و گرفتن اعترافات اجباري است که رياست قوه قضاييه نيز خود با ابلاغ آئين نامه حقوق ‏شهروندي بر رفع چنين مواردي تاکيد داشته اند، و علاوه بر اين در جريان سخنراني ايشان در بهار سال 84 و در ‏جمع دادستان هاي کل کشور نيز ايشان به انتقاد از برخورد بعضي دادستان ها و پرونده سازي عليه برخي از ‏بازداشت شدگان تا به حدي اظهار نارضايي کردند که تاکيد کردند “آن مهر ها را بايد شکست” و “در چنين ‏دادسرايي را بايد تخته کرد.”‏

در مقاله “بازخواني پرونده افسانه نوروزي”، نيز مواردي مطرح شده که حاکي از مظلوميت يک زن بي پناه است ‏‏(درمقابل يک فرمانده حفاظت اطلاعات نيروي انتظامي)، که در نهايت قوه قضاييه نيز با تبرئه خانم افسانه ‏نوروزي بر آن موارد صحه گذاشت. ‏

در مقاله “تاوان دگر انديشي” گزارشي از بدبيني برخي از محافل قدرت نسبت به نويسندگان ايران مطرح کرده ام، ‏و اين که چنين نگاهي سر انجام به “فاجعه قتل هاي زنجيره اي” منتهي شده، که حتا عالي ترين مقامات نيز بر ‏ضربه اي که چنين فاجعه اي بر حيثيت جمهوري اسلامي زد، و لزوم پيشگيري از تداوم چنين نگاهي تاکيد کرده ‏اند. ‏

در مقاله “پايگاه دشمن کجاست”، اين جانب با استناد به سخنان آقاي نيازي، رياست وقت سازمان قضايي نيروهاي ‏هاي مسلح درباره نفوذ دشمنان با ظاهر مقدس مآبانه در مراکز حساس هشدار داده بودم. کليه موارد ذکر شده در ‏اين مقاله از گزارش رياست وقت سازمان قضايي نيروهاي مسلح و منتشر شده در مطبوعات رسمي کشور آمده ‏بود. ‏

در مقاله “بازخواني قتل هاي زنجيره اي کرمان” اين جانب درباره قتل چندين نفر از شهروندان کرماني توسط يک ‏محفل که با سوء استفاده از نام “بسيج” به آن قتل ها مبادرت کرده بودند، نوشته، و تاکيد کرده بودم که بنا بر اعلام ‏فرماندهان کرمان به هيچ وجه اين قاتلان مجوز رسمي براي ايجاد پايگاه بسيج نداشتند، و مدتي پس از قتل ها براي ‏پنهان کردن خود با ظاهر سازي و فريب چنين مجوزي را دريافت کردند. ‏

در مقاله “براي آزادگي” درباره (صدور حکم اعدام) آقاي هاشم آقاجري نه تنها هيچ موردي مطرح نشده بلکه ذکر ‏خاطره اي است از آقاي احمد شاملو درباره نوبل ادبيات، و خبر داده شده که چند تن از ايران براي دريافت جايزه ‏نوبل نامزده شده اند، و از جمله آقاي هاشم آقاجري. که اتفاقا در همان سال و مدتي بعد اين جايزه به وکيل محترم، ‏خانم شيرين عبادي اهدا شد. ‏

کتاب هاي “شليک به اصلاحات”، و “بازي قدرت” که اولي درباره ترور سعيد حجاريان نايب رييس وقت شوراي ‏شهر تهران، و دومي درباره “فاجعه قتل هاي زنجيره اي” است (در سال 79) با مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد ‏اسلامي چاپ و منتشر شدند، اما در “اعترافات اجباري” وادار شدم تا بگويم “اين کتاب ها با استفاده از نفوذ ‏اصلاح طلبان در وزارت ارشاد مجوز دريافت کردند”، در حالي که اساسا در آن هنگام دولت و وزارت فرهنگ و ‏ارشاد اسلامي در اختيار اصلاح طلبان بود و بنابراين نفوذ اصلاح طلبان در دولت خودشان بي معني است. ‏

پنج: درباره اتهام تشويش اذهان عمومي نيز چنين اتهامي را به هيچ وجه نمي پذيرم، و اعلام مي کنم که هرگز با ‏چنين قصدي کتاب يا مقاله اي ننوشته ام، بلکه هدفم از نوشتن اصلاح امور بوده است. ‏

شش‎:‎‏ اتهام شرب خمر را تنها تحت فشار بازجو پذيرفتم. ‏

هفت: اتهام “ايجاد مقدمات فساد”را به شدت رد مي کنم چرا که اين جانب تحت شديدترين شکنجه ها حتي از ‏پذيرفتن اتهامات غير اخلاقي پرهيز کردم اما به اصرار بازجو که گفت “بايد براي تکميل پرونده يک اتهام اخلاقي ‏را بپذيري”، تحت “اعتراف اجباري” پذيرفتم که با برخي از خانم هاي همکارم “دست داده ام”. ‏

هشت‎:‎‏ اين جانب هر گونه تخطي از قوانين جمهوري اسلامي تا هنگام بازداشت در 17 شهريور 1383 را رد ‏کرده، و اعلام مي کنم به رغم داشتن انتقادات بسيار هرگز کاري خلاف قانون مرتکب نشدم، و قرباني پرونده ‏سازي، شکنجه، و تهديد شده ام. ‏

در اين جا لازم مي دانم که يک بار ديگر هر گونه نوشته و فيلم منتسب، و هر چيز ديگر را از تاريخ 17 شهريور ‏‏83 تا تاريخ 22 دي ماه 1383 يعني تا پيش از ملاقات با رياست قوه قضاييه را تکذيب کرده و اعلام مي کنم که ‏در آن چند ماه “زنده به گور” بوده ام. ‏

و اما در پايان، لازم مي دانم اعلام کنم که اين جانب در تمام دوران زندگي خود هرگز جز با درنظر داشتن حق و ‏انصاف، و جز براي احقاق حقوق از دست رفته شهروندان و مردم، و سرافرازي ايران عزيز کلمه اي ننوشته ام. ‏پرونده ساخته شده براي اين جانب، حاصل غرض ورزي شخصي، و عينک سياهي است که برخي از محافل ‏قدرت از پشت آن به مردم مي نگرند. در جريان تشکيل اين پرونده فجايع بسياري رخ داد، آنچه نوشتم تنها بخشي ‏از اين فجايع بوده است. ‏

لذا از قاضي محترم درخواست مي کنم با توجه موارد مطروحه حکم برائت اين جانب را از کليه اتهامات وارده، ‏صادر فرمايد. هم چنين درخواست مي کنم که نسبت به اعاده حيثيت اين جانب، که در هنگام بازداشت بارها توسط ‏مقامات قضايي اتهامات مختلفي به من وارد شده اقدام کنند. ‏

و اما در پايان اين پرسش را نيز از رياست محترم دادگاه و افکار عمومي دارم که چگونه است که در جمهوري ‏اسلامي براي انتشار نام و تصور جانيان در روزنامه ها محدوديت هاي قانوني وجود دارد، اما براي پخش ‏اعترافات اجباري اخذ شده از روزنامه نگار و وبلاگ نويسي کارگر زاده، که در تمام ژندگي اش جز شرافت کلام ‏و کلمه چيزي ديگري نداشته، و جز در دفاع از حقوق مردم، و شهروندان کلامي ننوشته در تمام بخش هاي خبري ‏تلويزيون جمهوري اسلامي اهتمام و جا هست؟

آيا چنين روش هايي براي تبديل شهروندان ايران به دشمن با مدعاي”عدالت علوي” و شرافت انساني نسبتي ‏دارد؟‎ ‎

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates