10.02.2009

کوروش زعیم در گفتگو با بامداد خبر:با پیامدهای ناخواسته انقلاب بازی بزرگی را باختیم

بامداد خبر: مهرداد بزرگ: کوروش زعیم از اعضای ارشد جبهه ملی ایران است، جبهه ملی با آغاز اوجگیری مبارزات موج نوی ناسیونالیسم ایرانی به رهبری محمد مصدق و به منظور تلاش برای ملی کردن صنعت نفت و اجرای قانون اساسی مشروطه تاسیس شد دولت برخاسته از جبهه ی ملی بین سالهای 1330 تا 28 مرداد 1332 اداره ی کشور را در دوره ای پر آشوب بر عهده داشت و بعد از آن رهبران جبهه ی ملی یا محاکمه و زندانی شدند یا تحت فشار هیئت حاکمه راه انزوا در پیش گرفتند با این حال همراهی جبهه ی ملی با حرکت انقلابی مردم ایران به رهبری آیت الله خمینی هم نتیجه ی بهتری برای آنها در بر نداشت بعد از حضور کوتاه برخی اعضای جبهه ملی در کابینه ی مهدی بازرگان-که خالی از درگیری و تنش هم نبود- و به دنبال اعتراض جبهه ی ملی به لایحه ی قصاص و موضع گیری تند رهبر انقلاب علیه جبهه ملی و بیان عبارت معروف ِ “جبهه ی ملی از امروز محکوم به ارتداد است” زمینه برای برخورد با این حزب سیاسی هوادار دموکراسی فراهم شد، در بهمن ما سال 57 البته یک عضو جبهه ی ملی راه دیگری در پیش گرفت: شاپور بختیار، او با قبول پیشنهاد نخست وزیری کوشید تا امواج انقلاب را مهار کند کوششی ناکام که البته اخراج از جبهه ی ملی را نیز برای او به ارمغان آورد، حالا و در روزهایی که بازخوانی انقلاب به روایت جناحهای مختلف فکری و سیاسی را آغاز کرده ایم یکی از سرشناس ترین چهره های حال حاضر جبهه ی ملی در گفتگو با بامداد خبر و با صرحتی کم سابقه از بختیار به عنوان “مردی بسیار میهن‌پرست، شجاع و از خود گذشته ” یاد می کند، کوروش زعیم “اگر چه بی تدبیری ها و اشتباهات شاه سابق در مواجهه با خواستهای دموکراتیک و پای فشاری بر دیکتاتوری را نکوهش می کند” اما پیامدهای ناخواسته ی انقلاب را موجب دور شدن جامعه ی ایران از مسیر پیشرفت می داند.

اکنون بازخوانی تاریخ انقلاب به روایت کوروش زعیم عضو شورای رهبری جبهه ی ملی ایران:

آیا نظام جدید آزادی‌های افزون‌تری در عرصه سیاسی را نسبت به نظام پیشین عرضه می‌کند؟ کدام یک از دو ساختار حقوقی، ساختار حقوقی موجود یعنی قانون اساسی فعلی جمهوری اسلامی و ساختار حقوقی پیشین یعنی قانون اساسی مشروطه سلطنتی محمدرضاشاهی به ساختار حقوقی دموکراتیک نزدیکتر است؟ در یک مقایسه، درکدام یک از این دو دوران برای مردم ما فرصت بیشتری برای تجربه دموکراسی مهیا شده‌است؟

مقایسه مستقیم دو نظام در زمینه آزادی‌ها گمراه‌کننده است، زیرا نظام گذشته مردم را از همه آزادی‌های مدنی مانند آزادی بیان، آزادی فعالیت سیاسی و انتخابات محروم کرده‌بود، ولی در زندگی خصوصی و اقتصادی مردم دخالت نمی‌کرد. آزادی‌های سیاسی که به وسیله رسانه‌ها، گردهمایی‌ها و انتخابات ابراز می‌شود به شدت بسته بود، ولی خارج از زمینه سیاست و مخالفت با شاه و دربار، هیچ محرومیتی وجود نداشت و امنیت اقتصادی و اجتماعی برقرار بود.

در نظام جمهوری اسلامی، افزون بر همان محدودیت‌های سیاسی و بسته بودن نظام، مردم در هیچ زمینه زندگی روزمره خود نیز آزادی و امنیت ندارند. از دیدگاه فساد در دستگاه دولت، در رژیم گذشته نسبت به حالا دله‌دزدی می‌شد، و می‌کوشیدند آن را از مردم پنهان کنند تا آبرویشان حفظ شود؛ در صورتی که در نظام جمهوری اسلامی دارایی‌های ملی را غارت می‌کنند و نه تنها اصرار زیادی در پنهان‌کاری و حفظ آبرو ندارند، بلکه دزدیدن و اتلاف بیت‌المال، انحصارهای غیرقانونی و قاچاق را جزو حقوق حکومتی خود می‌دانند.

قانون اساسی رژیم گذشته همان قانون اساسی برآمده از انقلاب مشروطیت بود و اگر رعایت می‌شد، برقراری دموکراسی امکان‌پذیر می‌بود، کما این که در دوران مصدق این اتفاق افتاد. پس از انقلاب، قانون اساسی 1358، پیشرفته‌تر از قانون گذشته بود، ولی پس از تغییرات غیرقانونی که در آن دادند و آن را به شکل کنونی درآوردند، برقراری دموکراسی حتی اگر همه مفاد قانون اساسی هم رعایت شود امکان‌پذیر نیست. بنا بر این در شرایط کنونی، قانون اساسی جاری استمرار دیکتاتوری را تضمین کرده‌است.

با توجه به این که بخش مهمی از شعارهای انقلاب اقتصادی بودند و تمامی گروه‌ها مدعی بودند که این‌جا که ایستاده‌ایم جای ما نیست، در زمینه رشد، توسعه و رفاه اجتماعی کدام یک از دو حکومت موفق‌تر بوده‌اند؟

دشواری ما پس از انقلاب در زمینه اقتصادی این بود که چپ‌گرایان که شعارهای اقتصادی زیبا ولی غیرعملی می‌دادند و حزب‌هایی مانند حزب توده بر سیاست‌گذاری اقتصاد کشور حاکم شدند. روحانیان که هیچ دانش و آگاهی از هیچ چیز، نه کشورداری و نه اقتصاد، نداشتند. در چنین شرایطی، شعارهای باسوادنما، مردمی‌نما و فریبنده چپ‌گرایانی که کشورهایی مانند شوروی و کوبا را الگو گرفته‌بودند در التقاط با روحانیانی که قصد داشتند اقتصادی مذهبی را برقرار کنند، دست در دست هم در راستای تحقق آرمان‌هایی غیرممکن، شالوده اقتصاد کشور را نابود کردند. زیربنای قدرتمندی که برای پیشرفت اقتصادی کشور ایجاد شده‌بود، توسط این تکنوکرات‌های بی‌تجربه و با پشتیبانی جامعه روحانی که تفاوت‌ها را درک نمی‌کرد، مضمحل شد. در نتیجه قراردادهای سرمایه‌گذاری و انتقال تکنولوژی لغو شد. صنایع کشور را با مصادره‌ها و دولتی کردن‌ها در هم شکستند، صنعت‌گران را گریزان کردند. سرمایه‌داران را فراری دادند، مغزها به علت نابود شدن فرصت‌ها فرار کردند. کارخانه‌ها از دارایی و ابزار تولید تهی شد. تولید کند شد. نادرستی و فساد بر همه فعالیت‌ها سلطه یافت و ما را به جایی رساند که اکنون کشورهایی مانند ترکیه و کره جنوبی و مالزی که در آن زمان به به ما رشک می‌بردند، اکنون کعبه آمال ما برای تکنولوژی و سرمایه‌گذاری و حتی کاریابی شده‌اند.

در مقایسه آزادی‌های فرهنگی، توسعه و شکوفایی در عرصه‌های مختلف فرهنگی و هنری و نسبت هر یک از دو نظام سیاسی پیش و پس از انقلاب با آرمان حرکت به سوی جهان مدرن در عرصه فرهنگ چه نظری دارید؟

در زمینه‌های فرهنگی و هنری آزادی‌های زیادی وجود داشت و پس از انقلاب هم وجود داشته، در هر دو مورد به شرط این که انتقادی نباشد. ولی آزادی اندیشه در زمینه‌های فرهنگی و هنری در هر دو رژیم محدود بوده‌است. در رژیم گذشته هیچ گونه هنر انتقادی تحمل نمی‌شد و فرهنگ به سوی تقلید از غرب ترغیب می‌شد. یعنی به جای پویاسازی فرهنگ و هنر ایرانی، تقلید از غرب را پیشرفت فرهنگی تبلیغ می‌کردند.

در رژیم جمهوری اسلامی هم هنر انتقادی به هیچ وجه تحمل نشده و فرهنگ ایرانی زیر فشار شدید قرار گرفته‌است؛ در عوض ارزش‌های مذهبی و عرب‌گرایی فرهنگی تشویق شده‌است. به همین دلیل، در طی سی سال جمهوری اسلامی بسیاری از هنرمندان و دانشمندان فرهنگی کشور به خارج مهاجرت کردند و فرهنگ و هنر ایرانی را در کشورهای دیگر شکوفا نمودند. در درون کشور، هنرمندان ما مجبور به پیروی و رعایت ارزش‌هایی شده‌اند که مانند قفسی آن‌ها را تنگ در بر گرفته و بسیاری را نیز ناامید یا خاموش کرده‌است. در زمینه هنرهای زیبا، موسیقی و سینما، هنرمندان ما در خارج از کشور نشان داده‌اند که بالقوه چه قدرت‌های جهانی هستند. ولی در داخل، حتی وقتی اثری شایسته عرضه در عرصه جهانی به وجود می‌آید، اگر کوچکترین اشاره انتقادی در آن باشد، آن را توقیف یا از عرضه آن‌ها جلوگیری می‌کنند.

در زمینه آزادیهای اجتماعی و نسبت هر یک از دو نظام با آن‌چه جنبش سبک‌های مختلف زندگی نامیده می‌شود، کدام یک از دو حکومت بیشتر در عرصه خصوصی زندگی مردم در مورد سبک زندگی دخالت کرده‌اند؟

تنها نگرانی رژیم گذشته خطر بی‌ثباتی نظام شاهنشاهی در اثر بروز نارضایتی از سوی فعالان سیاسی دموکراسی‌خواه و هم‌چنین خطر سلطه کمونیسم بود. بنا بر این، از انتقاد به شدت جلوگیری می‌کردند، ولی مردم آزاد بودند هر جور که مایل هستند زندگی کنند. به شرط آن‌که ترویج سبک زندگی آنان خطری برای بقا و تداوم سلطه شاه و دربار به وجود نیاورد. به همین دلیل، برای امتیاز دادن به صنف روحانی شیعه و جلوگیری از بروز نارضایتی آن‌ها به صورت شورشی دیگر، شاه به تخریب نیایشگاه بهاییان تن در داد. به روحانیان امتیاز می‌داد و فعالیت آنان را آزاد گذاشته‌بود، ولی به فعالان ملی و دموکراسی‌خواه راه نمی‌داد، چون موفقیت آن‌ها را مساوی با کاهش قدرت خود و تمکین به قانون اساسی می‌دانست، در عوض، روحانیان هیچ آرمان مردم‌سالاری نداشتند که تهدیدی برای قدرت او تلقی شود.

از سوی دیگر، نظام جمهوری اسلامی، ثبات و بقاء رژیم را در کنترل همه جانبه مردم می داند. اگر در همه زمینه‌ها و جوانب زندگی اجتماعی و خصوصی مردم دخالت شود، اگر همه ابزارهای اقتصادی و قدرت در دست هسته مرکزی حکومت باشد، و اگر مردم مزاحم آزادی‌خواه و دموکراسی‌خواه با کنترل شدید انتخابات از ورود به دایره قدرت دور نگه داشته‌شوند و اگر مردم فقیر و محتاج حکومت باشند، امکان تداوم نظام بیشتر است. بنا بر این در نظام جمهوری اسلامی، دایره کنترل‌های اجتماعی بسیار محدودتر و آزادی اجتماعی مردم کم‌تر است. حتی بسیار کم‌تر از آزادی‌های زندگی خصوصی در نظام دیکتاتوری کمونیستی شوروی که آن هم نظامی ایدئولوژیک بود.

اگر بخواهید قیاسی بین وضعیت حقوقی زنان در دو نظام داشته‌باشید، کدام‌یک از دو نظام پیش و پس از انقلاب، بیشتر مطالبات حقوقی زنان را برآورده می‌کرد؟ نسبتی که هر یک از دو حکومت با دست‌یابی زنان به حقوق‌شان برقرار می‌کردند، چگونه بود؟

رژیم گذشته کوشش داشت که برای بهبود حیثیت بین‌المللی خود، کشور را نسبت به حقوق برابر زنان متعهد کند. افزون بر آن، یکی از اصولی که رژیم پهلوی از زمان رضا شاه خود را با آن معرفی کرد، نهادینه کردن آزادی زنان بود، هر چند که چندان هوشمندانه پایه‌گذاری نشد. در زمان محمدرضا شاه، زنان به حق رأی دست یافتند و آزادی مشارکت زنان در عرصه سیاست و کشورداری هم‌پای آزادی‌های اجتماعی اعمال می‌شد و حتی برخی اصلاحات قانونی در مورد حقوق خانوادگی هم به اجرا درآمد، سنگسار ممنوع بود و مسایلی مانند شهادت زن و دیه و قصاص و غیره بسیار کم‌رنگ شده‌بود، ولی محدودیت‌های مذهبی و نفوذ جامعه روحانی مانع بزرگی بر سر راه آزادی کامل زن و انطباق کامل قانون‌های خانواده با قانون‌های بین‌المللی بود.

در جمهوری اسلامی، از دید حقوق زنان، ناگهان دو هزاره به عقب برگشتیم، آن هم نه به گذشته دو هزار سال پیش خودمان، بلکه به فرهنگ دو هزار سال پیش قومی دیگر که با فرهنگ ایرانی تضاد بنیادین داشت. پس از انقلاب، تلاش زیادی شد که زن را تبدیل به کالایی برای بهره‌برداری مرد کنند، ولی زن ایرانی زیر بار نرفت و هنوز از مبارزه برای حفظ حقوق خود و برای بازپس گرفتن حقوق از دست رفته دست برنداشته که پایدارتر شده‌است. با وجو همه این محدودیت‌ها، توهین‌ها و ستم‌هایی که توسط جمهوری اسلامی بر زنان روا داشته‌ شده‌است، این زن شگفت‌انگیز ایرانی خود را چون قهرمانی در همه زمینه‌ها بالا کشیده و روسیاهی را بر چهره و هراس شکست را در دل جمهوری اسلامی نهاده‌است.

وضعیت دانشگاه و دانشجویان را در هر یک از دو حکومت، چگونه ارزیابی می‌کنید؟

دانشجویان ما همیشه پیش‌روان جنبش‌های آزادی‌خواهانه بوده‌اند. رژیم گذشته هم بیش از هر قشر اجتماعی از دانشجویان می‌ترسید و دانشگاه‌ها را زیر کنترل و فشار شدید نگه داشته‌بود تا از هر اعتراض گروهی جلوگیری و هر جنبش دانشجویی را بی‌درنگ سرکوب کند. استادان هم به همین ترتیب زیر فشار بودند. اکنون شمار دانشگاه‌ها و دانشجویان چندین برابر شده و سطح نارضایتی هم به علت فشارهای ایدئولوژیک و خفقان سیاسی بسیار بیشتر شده و در نتیجه توجه امنیتی رژیم به دانشگاه و جنبش‌های دانشجوی معطوف است. بیرون کردن استادان فرهیخته و مستقل و جانشین کردن آن‌ها با استادان کم‌سواد و فرهنگ‌باخته، سطح علمی دانشگاه‌ها را به شدت کاهش داده‌است، به طوری که در سال‌های اخیر، دانشگاه‌های ما جایگاه و حیثیت بین‌المللی خود را از دست داده‌اند. به طور کلی، در رژیم گذشته سطح علمی دانشگاه‌ها بالا، ولی فعالیت‌های دانشجویی به شدت تحت کنترل بود؛ در حالی که در جمهوری اسلامی سطح علمی دانشگاه‌ها به ویژه در سه سال اخیر پایین آمده، ولی فعالیت‌های دانشجویان ناراضی و جنبش دانشجویی بسیار افزایش یافته و غیرقابل کنترل شده‌است.

وضعیت دولت ایران در عرصه بین‌المللی و جایگاه و اقتدار آن در هر یک از دو نظام را چگونه می‌بینید؟

رژیم گذشته، با وجود این که وابستگی شدید آن به برخی ابرقدرت‌ها بسیار دانسته‌بود، در افکار عمومی جهانی احترام زیادی داشت. همه دنیا پذیرفته‌بود که ایران یک قدرت در حال ظهور است. پذیرش کلیه تعهدات بین‌المللی و امضای کلیه کنوانسیون‌ها و قطعنامه‌های بین‌المللی، ایران را عضوی مسئولیت‌پذیر در جامعه بین‌الملل معرفی کرده‌بود. همسایگان ما که همگی فقیر و نسبت به ما عقب افتاده اقتصادی بودند، از ایران حساب می‌بردند و ایجاد خطر ارضی یا توهین به فرهنگ ایرانی به شدت پرهیز داشتند.

اکنون وضع به کلی وارونه شده‌است. نه تنها جامعه جهانی که ما را مخل آسایش خود می‌داند، بلکه همسایگان ما هم که همگی در راه پیشرفت و رفاه افتاده‌اند به ما با نظر تحقیر می‌نگرند و چشمان طمع به سرزمین و فرهنگ ما دوخته‌اند. دولت‌هایی که در همسایگی ما بی‌مشاوره یا اجازه ما تصمیم‌گیری استراتژیک نمی‌کردند و دولت ایران متضمن امنیت آن‌ها بود، اکنون به سران کشور ما توهین می‌کنند، بی‌اعتنایی می‌کنند، تصمیم‌های استراتژیک ضد ایرانی می‌گیرند و خطرات ارضی برایمان ایجاد می‌کنند. هیچ ابر قدرتی نیست که پشتیبان ما باشد و هیچ اتحادیه یا همبستگی دولتی یا غیر دولتی جهانی نیست که از ما حمایت کند، حتی جریان‌های اسلامی. همه از ما متنفرند یا ما را به دیده تحقیر می‌نگرند.

با توجه به این موضوع، اعتبار و وضعیت شهروند ایرانی در جهان را، در هر یک از دو حکومت چگونه می‌بینید؟ نگاه ملت‌ها به شهروند ایرانی چگونه است؟

در آن زمان، شهروندان ایرانی همه جا با احترام پذیرفته می‌شدند، اسکناس ایران به آسانی قابل تبدیل بود و ورود ایرانیان به بسیاری از کشورها بدون ویزا یا به سهولت انجام می‌گرفت. ولی پس از انقلاب، هر چند در یکی دو سال نخست، بسیاری از ملت‌های جهان، ملت ایران را برای این جهش بزرگ که تصور می‌کردند به سوی دموکراسی و گامی ضروری برای تضمین تداوم پیشرفت اقتصادی بود، ستایش کردند، ولی از تاریخ گروگان‌گیری در سفارت امریکا، کم کم دیدگاه‌ها تغییر کرد. این[ گروگان‌گیری]، عملی نامتمدنانه و از دید برخی تروریستی بود. به موازات رفتار غیر منطقی، ضد ارزشی و دشمن‌ساز جمهوری اسلامی در عرصه بین‌المللی و شعارهای ستیزجویانه هرچند توخالی علیه دیگر کشورها، شهروندان ایران هم‌تراز سردمداران جمهوری اسلامی ارزیابی شدند و احترام آنان به شدت و با سرعت سقوط کرد. اکنون سال‌هاست که مردم جهان متمدن شهروندان ایرانی را مشابه شهروندان شوروی سابق با سوء ظن می‌نگرند. ایرانیان برای سفر به کشورهای دیگر، باید ساعت‌ها و روزها در صف بیرون سفارتخانه‌ها بایستند و ویزا گدایی کنند. ملت بزرگ ایران در هیچ دوران تاریخ کشور این‌گونه تحقیر و توهین نشده‌بود.

آقای زعیم، آیا انقلاب ایران در همان ظرف زمانی، با همان تصورات و اطلاعات آن زمان اجتناب‌پذیر بود؟ فی‌المثل امروز در مورد پیشنهاد بختیار چگونه می‌اندیشید؟

شوربختانه روش حکومتی دیکتاتوری کور که توسط شاه اعمال می‌شد، نارضایتی را به حدی رسانده‌بود که زمینه‌های یک انفجار فراهم شده‌بود. حتی ساواک هم گویا به شاه گزارش داده‌بود که خفقان و فشار برای مردم تحمل‌ناپذیر شده و خطر نافرمانی و دگرگونی وجود دارد. ولی شاه متأسفانه از هوشمندی و شجاعت لازم برخوردار نبود و بر پایه ابزار ساختگی قدرت که همانا دستگاه‌های امنیتی داخلی و اتکا به ابرقدرت‌ها بود، خود را در رویارویی با ملت شکست‌ناپذیر فرض می‌کرد. شاه چنان خود را گم کرده و از موقعیت ایران در خاورمیانه قافل بود، که سخن از قدرت اتمی بودن می‌کرد و نه تنها همسایگان بلکه کشورهای غربی را هم نگران کرده‌بود. اگر هنگامی که هشدارها به او داده می‌شد و برخی شخصیت‌های ملی او را نصیحت کرده‌بودند، در آینه می‌نگریست و آن شاه نه چندان شجاع را می‌دید که هر بار خطر تهدیدش می‌کرد از کشور می‌گریخت، شاید بسیار زودتر از آن‌گاه که دیر شده‌بود صدای ملت را می‌شنید و تن به اجرای قانون اساسی می‌داد. ابرقدرت‌ها هم با شناختی که از خمیرمایه شخصیت شاه داشتند، از این که او بخواهد در سنگر نظامی دیکتاتوری شهامت خود را با دست‌یابی به ابزار جنگی قدرتمند نمایش دهد، نگران بودند و ادامه فرمان‌روایی او را خطرناک می‌دانستند.

بختیار مردی بسیار میهن‌پرست، شجاع و از خود گذشته بود، و از دیدگاه من او با وجود این که بخت موفقیت خود را بسیار اندک می‌دید، این فداکاری را کرد که بلکه بتواند از مصیبت جلوگیری کند. در هر حال، شاه در واگذاری قدرت به جبهه ملی یک سال تأخیر داشت و برنامه‌ریزی‌های فروپاشی آن‌قدر پیش رفته‌بود که دیگر ایستادن در برابر یک دگرگونی بنیادین امکان‌پذیر نبود. من تصور می‌کنم آن‌گاه که ارتش با وجود قول پشتیبانی و هم‌کاری با بختیار، ناگهان اعلام بی‌طرفی کرد، بختیار بازی را باخت.

آیا انقلاب ایران( پس از وقوع) با توجه به وضعیت و جایگاه جامعه می‌توانست سرنوشت دیگری بیابد؟

البته که می‌توانست. انقلاب اگر چرخش ایدئولوژیک نمی‌کرد، یا اگر رهبران ملی که بر سر کار آمدند، مستقل و قدرتمند عمل می‌کردند، ملی‌گرایان مذهبی در توهم دموکراسی مذهبی فرو نمی‌رفتند و فعالان ایده‌آلیست چپ‌گرا از جنبش دموکراسی‌خواهی ملی پشتیبانی می‌کردند، روحانیان قدرت‌طلب هرگز نمی‌توانستند به سلطه مطلق دست یابند. من در همان زمان( 1358) مقاله‌ای برای مجله سپید و سیاه نوشتم که روحانیان در پی برقراری حکومتی اسلامی مشابه خلیفه‌گری بغداد هستند و نه جمهوری‌ای مردم‌سالار که مردم تصور می‌کنند. البته به علت آتش گرفتن چاپ‌خانه سپید و سیاه و تعطیلی مجله مقاله خاکستر شد. همه نیروهای ملی و دموکراسی‌خواه باید پس‌زمینه روحانیان انقلابی را مطالعه می‌کردند و به این واقعیت باور پیدا می‌کردند تا فریب ظاهر و سخنان امیدوارکننده را نخورند.

به گمان شما اگر به جای روحانیت، گروه‌های چپ یا نهضت آزادی در انقلاب ایران حاکم می‌شدند وضعیت امروز میهن‌مان چگونه می‌بود؟

هر کدام از این گروه‌ها حاکم می‌شدند، ما پس از یک دوران تلاطم آزمون و خطا به دمکراسی دست می‌یافتیم و شاید از این سی سال از دست‌رفته بیش از یک دهه را از دست نمی‌دادیم. هر دو این فعالان سیاسی در درجه اول به ایران می‌اندیشند، نه این‌که “ایران هم یکی از بلاد اسلام است”. تنها تفاوت این می‌بود که هر کدام می‌کوشیدند دموکراسی و پیشرفت را از درون دیدگاه ایدئولوژیک خود پیاده کنند و پس از مدتی آزمایش ناموفق به همین‌جا می‌رسیدند که اکنون هستند. ولی در این مدت، کشور ما دست کم به پیشرفت نسبی دست می‌یافت و مانند اکنون به یکی از فاسدترین، عقب‌افتاده‌ترین، خشونت‌گراترین و منفورترین کشورهای جهان تبدیل نمی‌شد.

اگر فرض کنیم که انقلاب ایران رخ نداده‌بود، به گمان شما الآن وضع در ایران به چه صورتی بود؟ آیا با اطلاعات کنونی و نگاه به وضعیت پس از انقلاب و رخدادهای جهانی انقلاب بهمن 57 حرکتی رو به جلو و در جهت منافع ملت ایران بود یا حرکتی واپس‌گرایانه و مغایر با منافع ملت ایران؟

اگر انقلاب رخ نمی‌داد، به این معنا می‌بود که شاه تن به انتخابات آزاد می‌داد یا این‌که به هنگام دولت را به نیروهای ملی و دموکراسی‌خواه واگذار می‌کرد. در هر حال، من تصور نمی‌کنم که به علت تغییراتی که در جامعه جهانی جریان داشت، شاه می‌توانست کماکان حکومت خود را بسته نگه دارد. در طی بیست سال بعد، حدود شصت کشور جهان از دیکتاتوری به نوعی دموکراسی تبدیل شدند، و این روند رو به رشد بود. ایران قدرتمند در کانون منطقه استراتژیک خاورمیانه گزینه معقولی برای پیش‌گامی در این راه به نظر می‌رسید. این تغییر یا می‌بایستی مسالمت‌آمیز و خردمندانه انجام می‌گرفت یا به زور. متأسفانه به علت بی‌خردی حاکمان وقت، گزینه دوم نصیب ما شد.
در هر حال، اگر ما می‌توانستیم بدون انقلاب، دولتی ملی را سر کار بیاوریم و آزادی‌های مدنی را تضمین کنیم، پیشرفت اقتصادی و اجتماعی کشور با روندی سریع‌تر ادامه می‌یافت و با توجه به نیروی انسانی کارآفرین و ممتازی که داشتیم، درآمد سرشار نفت و موقعیت استثنایی استراتژیک کشور، اکنون یکی از هشت ابرقدرت اقتصادی و سیاسی جهان می‌بودیم. فراموش نکنیم که در آن زمان ما از کشورهایی که اکنون دست نیاز به آن‌ها دراز کرده‌ایم، مانند کره جنوبی، مالزی، ترکیه و غیره، بسیار پیشرفته‌تر و قوی‌تر بودیم؛ و در جایی که اکنون شهروندان ما در جستجوی کار و هوای آزادی اجتماعی به این کشورها روی می‌آورند، در آن زمان آن‌ها برای کار و زندگی به‌تر به کشور ما روی می‌آوردند. ما با پیامدهای ناخواسته انقلاب بازی بزرگی را باختیم و معادل نیم قرن از آن‌چه باید می‌بودیم عقب افتادیم.

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates