03.03.2009

با نظام انقياد نبايد بيعت کرد: ‏متن کامل سخنان هاشم آقاجري در منزل عبدالله نوري

روز: به دنبال جوسازي رسانه هاي راست عليه هاشم آقاجري و تحريف سخنان ماه گذشته وي در منزل عبدالله نوري، عاقبت متن ‏کامل اين سخنان منتشر شد.آقاجري در اين سخنراني باعنوان “عاشورا، اخلاق سلطه واخلاق رهايي” با تاکيد بر اينکه ‏‏”حسين به ما ياد داد که وظيفه شخصي و اخلاقي و وظيفه ما مبني برمقاومت اخلاقي در مقابل سلطه تعطيل ناپذير است” ‏اظهار داشته است: “اگر نمي توانيم جامعه را تغيير دهيم دليلي نمي شود که خودمان با نظام سلطه و انقياد بيعت کنيم.”‏

اين استاد دانشگاه و عضو ارشد سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي در آغاز اين سخنراني با تاکيد بر چند وجهي بودن ‏‏”اخلاق” گفته است: “اخلاق در لغت به معني عادت، طرز رفتار خوي و خصلت است. در کاربرداين واژه و به خصوص ‏در سطح نظريه پردازي و تئوريهاي مربوط به اخلاق که از انها به عنوان نظريه هاي اتيک هم ياد مي شود در زبانهاي ‏اروپايي دو واژه موراليته و اتيک خيلي معناي نزديک به هم دارد، منتها معمولا اتيک را به حوزه نظريه پردازي و تئوري ‏اطلاق مي کنند اما درهر صورت دو نوع نظريه مربوط به اخلاق را مي توانيم از هم تفکيک کنيم. يک گونه نظريات ‏نظريات توصيفي است و ما گاهي از اخلاق به عنوان يک امر واقع سخن مي گوئيم معمولا اين نگاه را جامعه شناسان و ‏مردم شناساسان به اخلاق دارند.در اين نگاه ما به ارزش داوري نمي پردازيم بلکه صرفا ازآن چه که وجود دارد بحث مي ‏کنيم با اين رهيافت مي شود گفت که اساسا همه امور واقع در جامعه و همه رفتارها و اعمال ادميان اخلاقي است اخلاقي به ‏اين معنا که همه آدميان به روشي عمل مي کنند. به عبارت ديگر يک سلسله نرمها در رفتار انها وجود دارد و اگر از يک ‏جامه شناس سئوال شود که ايا مي شود گفت رفتار اين جامعه غير اخلاقي است پاسخ مي دهد نه اخلاق در همه جوامع وجود ‏دارد و اساسا بدون اخلاق جامعه ناممکن است.يعني افراد درجامعه بايد يک سلسه قواعد و نرمها و هنجارها را رعايت کنند ‏تا نظمي به وجود بيايد لذا اساسا جامعه شناسان و مردم شناسان تفاوتي بين انچه که ما اخلاق و يا موراليته مي گوئيم با ‏اتيکها، آداب معاشرت مراسم و هنجارهاي رايج و متعارفي که در هر جامعه وجود دارد قائل نمي شوند اما وقتي ما از ‏اخلاق رهايي و يا اخلاق سلطه صحبت مي کنيم از يک منظر تجويزي به اخلاق نگاه مي کنيم و انها را از هم تفکيک مي ‏کنيم و معمولا نظريه هاي اتيکي و تئوريهاي مربوط به اخلاق هم که شاخه اي از فلسفه سياسي و فلسفه اخلاق است نگاه ‏تجويزي به اخلاق دارند. دراين رويکرد سخن برسر اين است که چه بايد کرد و چه نبايد کرد ممکن است آنچه که در يک ‏جامعه است با انچه که بايد عمل شود همخواني نداشته باشد، دراين صورت است که با اين نگاه تجويزي ما مي توانيم حکم ‏کنيم که اين جامعه يا اين گروه و فرد مرتکب اعمال غير اخلاقي مي شوند.”‏

آقاجري در ادامه بحث به طرح نظريه هاي اخلاقي پرداخته و افزوده است که: “در طول تاريخ نظريه ها و رهيافتهاي ‏گوناگوني به اخلاق صورت گرفته است و مکتبها و تئوريها و سيستم هاي مختلف که اگر شما يک نگاه تاريخي و طولي و ‏در طول زماني (دياکرونيک )بيندازيد مي بينيد که از گذشته هاي خيلي دور ما فيلسوفان و نظريه پردازاني را مي شناسيم که ‏کوشيده اند نوعي نظريه اتيکي و نوعي فلسفه اخلاق را ارائه کنند و به انسانها بگويند که معيار يک فعل خير و نيک و تميز ‏ان با يک فعل بد و شر چيست و بايد با توجه به اين تميز انسانها افعال خير و نيک را انجام دهند و افعال بد و شر را انجام ‏ندهند و در واقع انديشه راهنمايي براي حيات اخلاقي و حيات فردي و اجتماعي جامعه خود ارائه کنند.به طور مثال شما ‏درچين باستان از يک سو لائوتسوو رهيافت طبيعت گرايانه او به اخلاق را مي بينيد و از سوي ديگر کنفوسيوس و رهيافت ‏جامعه گرايانه او به اخلاق. دو سيستم اخلاقي و تجويزي مختلف.يکي براي تفکيک افعال اخلاقي و غير اخلاقي معيار را ‏تائو و نظم طبيعت ارائه مي کند و ديگري نظم جامعه. کنفوسيوسيم نوعي نظريه و نظام اخلاقي است که براساس يک سلسه ‏ارزشها و معيارها استوار شده است و البته خصلت اخلاق کنفوسيوسي يک اخلاق اجتماعي است شايد يکي از تفاوتهاي ‏اخلاق تائوئي و اخلاق کنفوسيوسي درهمين باشد که اخلاق تائوئي يک اخلاق فردي و سلوک زاهدانه است اما اخلاق ‏کنفوسيوسي يک نوع اخلاق محافظه کارانه هم است يعني ارزشها در نظريه اخلاف کنفوسيوس مبتني برحفظ نظم موجود ‏در جامعه و اطاعت از بالاييها و سلاطين و فرماندهان است. اين نظريه هنوز هم در چين زنده است و اخيرا رجوع به ‏نظريات کنفوسيوس خيلي هم تقويت شده است.”‏

پرداختن به “نظريات اخلاقي در يونان” بخش ديگري از اين سخنراني را به خود اختصاص داده که طي آن آقاجري گفته ‏است: “شما به يونان که مي آئيد در فلسفه يوناني نظريات اخلاقي ديگري را مي بينيد فيلسوفان مختلف مانند سقراط که شايد ‏بتوان گفت نخستين فيلسوف اخلاق يونان است و کسي است که فلسفه را از آسمان به زمين آورد زيرا که برخلاف فلسفه پيشا ‏سقراطي که محور تحولات کاسموس يعني عالم و جهان بود محور تاملات سقراطي انسان شد لذا گوهر فلسفه سقراطي ‏اخلاق است اما اخلاق سقراطي با معرفت النفس تعريف مي شود. با شناخت و اينکه ما هنگامي مي توانيم فعل نيک کنيم که ‏نيک و بد را بشناسيم شناخت و معرفت به نيک و بد کافي است که ادميان را به سمت خيرات و اجتناب از بديها سوق دهد. ‏سقراط مي گفت علت اينکه افراد غير اخلاقي عمل مي کنند اين است که نسبت به قبح و زشتي جهل دارند و لذا خودشناسي و ‏خوداگاهي از نظر سقراط عاليترين فضيلت بود و حکيم فرد خود اگاه و خودشناسي است که به فضيلت رسيده. اخلاق ‏سقراطي اخلاق مبتني برفضيلت است و اينکه ما هر چه بتوانيم در درون و منش خود از زدايل بکاهيم و برفضايل بيفزائيم ‏موجودي اخلاقي تر شده ايم و رسيدن به فضيت اساسا با شناخت علم و حکمت است. در حالي که وقتي به ارسطو مي رسيم ‏اخلاق را با سعادت و خوشبختي و شادي تغريف مي کند و خوشبختي هم در گرو تحقق خويش است. خود تحققي. يعني ‏براساس نظريه ارسطو ادميان قوا واستعدادهايي دارند که بايد اين قوا را به فعليت تبديل کنند و براين اساس هر فردي که ‏بتواند قواي خود را فعليت ببخشد به خوشبختي و سعادت مي رسد اما اين قوا بايد به گونه اي معتدل برسد لذا اصل اعتدال در ‏اخلاق ارسطويي يک اصل تعيين کننده است. اين که ما قواي گوناگوني داريم و شرط رسيدن به سعادت اين است که ‏براساس حد وسط اين قوا را فعليت ببخشيم. ما در درون خود هم استعداد جين و بزدلي داريم و هم استعدادتهور. شجاعت ‏فضيلت اخلاقي است و حد اعتدال بين جبن و بزدلي و بي باکي و تهور است.در نظريه ارسطو ادمها در يک نظم سلسله ‏مراتبي صاحب قواي دروني هستند. قواي دروني اعم از قواي مادي عاطفي و عقلي و ذهني و همه انسانها به يکسان از اين ‏قوا برخوردار نيستند و به همين دليل است که اخلاق ارسطويي شامل يک نوع نابرابري بين انسانها است و انسانها به ‏صورت سلسه مراتبي طبقه بندي مي شوند. طبقه بالا و عالي ازادگان و اشراف مرد هستند طيقه بعدي زنان هستند و طبقه ‏بعدي بردگان.اخلاق ارسطويي يک اخلاق اشراقي و نابرابرانه است اما در هر صور ت فعل اخلاقي فعلي است که بتواند ‏فضائل ما راتحقق ببخشد و تحقق بخشي فضائل همانا رسيدن به سعادت است.از اين جهت ارسطو و سقراط به لحاظ نظريه ‏اخلاقي در يک مکتب قرار مي گيرند. شما با نظريه هاي اخلاقي ديگري در يونان برخورد مي کنيد مانند تئوري هدونيسم و ‏لذت طلبي که معيار فعل اخلاقي را کاهش درد و رنج و افزايش لذت معرفي مي کند منتها مکتبهاي هدوئيستي در تعريف ‏لذت راهشان از هم جدا مي شود. گاه اين لذت يک لذت آني است و گاه يک لذت بلند مدت و پايدار گاه بدني و مادي است و ‏گاه معنوي. مثلا گاه دم غنيمتي با لذت همراه بود اين که هر فعلي که درلحظه کنوني من را شاد کند بايد انجام داد. گذشته ‏گذشته است و آينده هم هنوز نيامده است. در برخي اشعار خيام و يا اشعاري که به او منسوب شده اين امده است. از دي كه ‏گذشت ياد مكن، برگذشته و نامده فرياد مكن، حالي خوش باش و عمر بر باد مكن! و به همين ترتيب فلسفه پيروان اپيکور که ‏البته انها اين لذ ت طلبي را در خويشتن داري مي دانستند يعني هر چه که بتوانيم علايق خود را کاهش دهيم لذت افزايش پيدا ‏مي کند. خيلي از دردهايي که ما داريم توهم است و اگربا اين توهمات مقابله کنيم به شادي مي رسيم و يک زندگي اخلاقي ‏پيدا مي کنيم از سوي ديگر در ايران باستان شما به يک نوع اخلاقي برخورد مي کنيد که پيوند نزديکي با قدرت دارد و شبيه ‏به اخلاق کنفوسيوسي است.”‏

اخلاق ايران باستان، سرفصل بخش ديگري از سخنراني هاشم آقاجريست که در آن مي گويد:‏‎ ‎‏”در اخلاق ايران باستان ‏اخلاق با نوعي سلطه شه پدارانه و پاتريموناليستي تعريف مي شود جامعه بايد نظم داشته باشد و اين نظم اجتماعي نظم سلسه ‏مراتبي و طبقاتي است.شاه حافظ اين نظم طبقاتي است، اخلاق با نظم تعريف مي شود و قرار گرفتن هر فرد در طبقه خود و ‏اخلاق آن طبقه اخلاق طبقاتي است اخلاق شاهان که بعد از اسلام در قالب رساله هاي اندرزنامه اي شاهد تداوم اين اخلاق ‏هستيم. اخلاقي که بعدها در آثار سياست نامه نويسان ايران و يا کساني که سياست نامه نويسي کردند ولو ممکن بود که فقيه ‏هم باشند يا متكلم مانند عزالي و يا خواجه نصير طوسي و يا سعدي و منابع مختلف در واقع ان نوع اخلاق تداوم پيدا کرد و ‏با آموزه هاي اسلامي آميخته شد. شاه حافظ نظم است و اخلاق مبتني بر قبول اين نظم و اطاعت از شاه. در نتيجه يک نوع ‏اخلاق طبقاتي و نابرابر است و رفتارها و سلوک براساس اين که انسانها در کجاي اين نظم قرار گرفته باشند و انتظارات از ‏اعضاي طبقات متفاوت است.در عين حال شاه هم بايد اين نظم را حفظ کند و قدرت و سلطه به نوعي با اخلاق آميخته مي ‏شود و اگر به نوعي بتوانيم از واژه قانون استفاده کنيم در واقع قانون و اخلاق يکي مي شود و شاه حافظ اين نظم است و ‏سلطه نگهبان اين قانون و اخلاق است. در سنت اسلامي مکتبها و نظريات مختلفي را مي بينيم همين طور که در سنت ‏يهودي و مسيحي مي بينيم در سنت يهودي اخلاق با ده فرمان تعريف مي شود امر الهي معيار اخلاق است. ده فرماني که ‏طي دو لوح به موسي وحي شد.بخشي از اين فرمانها که دريکي از الواح بود تعيين کننده وظايف انسان دربرابر خدا بود و ‏بخشي ديگر مبتني براوامر و نواهي در خصوص رابطه انسان و ديگران بود. همين تعاليم را به نوع ديگري در رابطه با ‏تعاليم حضرت مسيح مي بينيم.منتها با اين تفاوت که درتعاليم حضرت موسي اخلاق با شريعت اميخته است اما در تعاليم ‏حضرت عيسي شريعت خيلي حاشيه اي است دو اموزه اخلاقي حضرت عيسي که مي توان گفت عصاره و صورت تلطيف ‏يافته دو لوح موسوي است يک اين است که به پيروان مي فرمايد خدا را دوست داشته باشيد و دوم اين که همسايه خود را ‏دوست داشته باشيد. دوستي خدا و همسايه دو پايه تعيين کننده تعاليم حضرت مسيح است. در سنت اسلامي خودمان نظريه ‏هاي اخلاقي گوناگوني درطول تاريخ مطرح شده است هر چند که تعاليم قرآن کريم به نوعي ناظر به اموزه هايي است که ‏هم اخلاق موسوي را بازتاب مي دهد و هم اخلاق عيسوي را. در واقع اوامر و نواهي که ما مي بينيم هم ناظر به رابطه ‏انسان با خدا و هم ناظربه رابطه با ادميان ديگر براساس عدالت، احسان، دوستي و شفقت و هم ناظر به ايستادگي در مقابل ‏ظلم و تجويز حق مظلوم براي فرياد کشيدن عليه ظالم و اموزه هايي است که جواز مبارزه به مظلومين مي دهد. اخلاق ‏عيسوي اما مي گفت اگر به گونه راست تو سيلي زدند گونه چپ را هم بگير تا بزنند. نوعي اخلاق تسليم مدارا و کاملا مبتني ‏برعشق و دوستي بدون هر گونه مقاومت و مبارزه.”‏

وي در ادامه اين بحث به آراء نيچه، فيلسوف آلماني مي رسد و مي افزايد: “نيچه که آرائش درنظريه هاي اخلاقي قرن بيستم ‏تاثيرات تعيين کننده داشت مي خواست از نيک و بد فراتر رود و به يک معنا مي خواست اخلاق را پشت سر بگذارد .تجربه ‏گراياني مانند هيوم و جان لاک مي خواستند مباني اخلاق را برتجربه استوار کنند. در مقابل کانت مي خواست مباني اخلاق ‏را برعقل عملي استوار کند. نيچه مي خواست از اينها فراتررود و اخلاق را با اراده تعريف کند. نيچه دو نوع اخلاق را از ‏هم تفکيک کرد يکي اخلاق خواجگان و ديگري اخلاق بردگان. اخلاق صاحب قدرت وقوي و اخلاق فاقد قدرت و ضعيف. ‏نيجه فيلسوف اراده بود و اراده را مي ستود. نيچه اراده معطوف به حيات شوپنهار را به اراده معطوف به قدرت تعبير کرد ‏در نتيجه نيچه ستاينده ابرمرد بود. ابرمردي که از نيک و بد گذر کرده باشد و اساسا خود اراده ابرمرد مبناي فعل اخلاقي ‏مي شود. هيچ چيز نبايد ابرمرد را محدود کند.نيچه به اخلاق مسيحي جمله مي کرد و مي گفت اخلاق مسيحي اخلاق زنانه ‏است (با عذرخواهي از خانمها )چون نيچه مرد را مظهر قدرت مي دانست و زن را ضعيفه.نيچه ستاينده اخلاق خواجه گان ‏و اربابان بود. اگر به نيچه مي گفتي از نظر تو بايد مظلوم بود يا ظالم نيچه بدون ترديد جواب مي داد ظالم. ظالم صاحب ‏قدرت و اراده و در نتيجه شايسته تقدير. بنابراين نيچه اخلاق را به معناي سنتي کلمه را وسيله اي در دست ضعفا مي ديد. ‏سپري براي توجيه ضعف و ناتواني حقيران و ضعفا.ازديدگاه او هميشه بي قدرتان متوسل به اخلاق مي شوند تا خود را ‏توجيه کنند اين که به ظلم رفتار نکنيد نيکي کنيد، احسان کنيد، شفقت کنيد و… از نظر نيچه دستوارت سلبي و ايجابي به درد ‏افراد ضعيف مي خورد و اساسا درطول تاريخ ساخته شده ضعفا بود.ازنگاه او انسان قوي نيازي به اين چيزها ندارد چون ‏هر چه اراده کند انجام مي دهد.”‏

نظريه هاي اخلاقي اشاعره و معتزله، بخش ديگري از سخنان اين استاد دانشگاه را تشکيل مي دهد:”در تاريخ اسلام نظريه ‏هاي مختلفي مطرح شد از نظريه هاي کلامي، تا منازعه معتزله و اشاعره درباب اين که اخلاق و حسن و قبح شرعي است ‏يا عقلي. اشاعره مباني اخلاق را شرع مي دانستد و مي گفتند اگر شرع و اوامر ونواهي الهي نيامده بود هيچ معياري براي ‏تميز نيکي از نادرستي و خير از شر وجود نداشت.اين نظريه البته در ميان پيروان اديان فراوان طرفدار دارد و معروف به ‏نظريه اخلاقي مبتني برامر الهي است. شگفت اين است که اين نظريه در سالهاي اخير در غرب دوباره احيا شده است.من به ‏بحث هايي که دراين سالها درباب نظريه اخلاق مطرح بوده است نگاه مي کردم ديدم درسالهاي اخير و از سال 2000 به اين ‏طرف فراوان نظريه پردازان تئوري اخلاقي امر الهي گسترش پيدا کردند. اين قابل تامل است. بعد از اخلاق تجربه گرايانه ‏و عقل گرايانه در قرن 19 و بعد ازآنها اخلاق نيچه اي صرف نظر از فلسفه هاي اگزيستانس الهي يا فلسفه هاي اگزيستانس ‏شبه عرفاني مانند فلسفه هايد گر دراگزيستانسياليسم الحادي اخلاق اساسا با تصميم ادمي روشن مي شود و هيچ معيارعيني و ‏خارج از ذهن ندارد. سارتز در يکي از کتابهايش مي گويد سربازي دردوره جنگ پيش من امده بود و گفت که من چه کنم.از ‏يک طرف مادر پيري درخانه دارم و مي خواهد که پيشش بمانم و او را سرپرستي کنم، از سوي ديگر کشور درحال جنگ ‏است و من به عنوان يک سرباز بايد از فرانسه دفاع کنم. سارتز مي گويد به او گفتم به وجدان و دل خودت رجوع کن و هر ‏چه او گفت انجام بده. بعد از تحولات نيمه دوم قرن بيستم و فلسفه هاي پسا مدرن و نسبيت گرايي بنياديني که در فلسفه هاي ‏پسا ساختارگرا و پسا مدرن و درانديشه هاي مانند ميشل فوکو به وجود مي آيد شگفت است که درساليان اخير يک نوعي ‏رجوع به نظريه هاي امر الهي و نه حتي نظريات عقل گرايانه و تجربه گرايانه را شاهد هستيم.تقريبا همان نظرياتي که ‏اشاعره خودمان هم داشتند.اينکه امر الهي معيار امر اخلاقي است و هيچ معيار ديگري هم ندارد نه عقل و نه تجربه. ‏برخلاف اين نظريه معتزله معتقد بودند که خير، حسن و قبح خير و شر ذاتي است. عدالت خير ست به اين دليل که ذاتا خير ‏است و بعد به همين دليل که حسن و قبح ذاتي است و عقلي خدا وقتي که مي خواهد امر کند امر به افعال حسن مي کند و ‏وقتي مي خواهد نهي کند نهي از افعال قبيح مي کند و در واقع معيارهاي پيشاديني و عقلي وجود دارد. اين اختلاف بين ‏معتزله واشاعره و حتي بسياري ازمتفکران شيعه است چون برخي از متفکران شيعه هم هستند.كساني که نظرشان نزديک ‏به نظر اشاعره است به خصوص متکلمان اوليه. خيلي به نظريه پردازي اخلاقي در تاريخ اسلام پرداخته نشده است. بعد از ‏مجادلات اعتزالي و کلامي ما بعدها نظريات مختلفي را مي بينيم مثلا نظريه فيسلوفان اخلاق مانند فارابي و بوعلي.نظريات ‏فيلسوفانه اخلاق عمدتا تکرار نظريات يوناني است.”‏

آقاجري سپس به “چهار نظريه اخلاق در تاريخ تمدن و فرهنگ اسلامي” مي رسد و مي افزايد: “چهار نظريه اخلاق که در ‏تاريخ تمدن و فرهنگ اسلامي داريم نظريات فيلسوفانه اخلاق، نظريات فقيهانه اخلاق، نظريات عارفانه اخلاق و نظريات ‏اندرزنامه اي اخلاق. البته جز نظريه فيسلوفانه فارابي كه تا حدودي مبتني بريک اخلاق مدني است چون واحد تحليل فارابي ‏براي سياست و هم براي اخلاق مدينه است. مي خواهد سياست مدني را توضيح دهد و اخلاق مدني را که تا حدود زيادي ‏مبتني براخلاق يوناني است چون اخلاق يوناني اخلاق شهروند بود به خصوص اخلاق ارسطويي.اما دراين نظريات عارفانه ‏و زاهدانه ما با نوعي اخلاق فردي رو به رو هستيم. درفقه متاسفانه خيلي بحث اخلاق جايي نداشت چون از قرن پنجم و ‏ششم هجري نوعي تقسيم كار بين متکلمان و فقيهان و علماي اخلاق بوجود امد و اساسا اين سه بخش دين از هم جدا شد و ‏رابطه شان از هم گسيخت و تا امروز ادامه پيدا کرد در حالي که دين، قران کريم و اموزه هاي پيامبر يک مجموعه کلي بود ‏که نمي شد جهان بيني را از عمل اجتماعي و سياسي و شريعت را از اخلاق و جهان بيني جدا کرد و اين ها با هم معنا پيدا ‏مي کند. وقتي از هم گسيخته مي شود بي معنا مي شود و کارکردهاي نقيض پيدا مي کند.در تاريخ اين امرعملااتفاق افتاد و ‏فقه و شريعت از جهان بيني و اين دو از اخلاق جدا شد يک بدن از هم گسيخته که نهايتا تکليف فرد را مي خواست روشن ‏کند. با توجه به شرايط اجتماعي اين اخلاق هم اخلاق فقيهانه و هم اخلاق عارفانه اخلاق فردي بود اخلاق به اين معني که ما ‏درون خود را تغيير دهيم.اخلاق عرفاني اخلاق تغيير درون است نه تغيير بيرون. اخلاقي که مي کوشد به گونه اي ذهني ‏عامل رهايي شود.رها از درون حال اگردربيرون دست و پا به غل و زنجير بندگي است مهم نيست. لذا شما درادبيات ‏عرفاني مي ببيند اموزه هايي به شدت غير اخلاقي است البته اين دربرخي اموزه هاي ديني و در تصاويري که در برخي ‏دوره هاي تاريخي برخي علما از امامان ساخته و پرداخته اند نيز ديده مي شود. از يک سو امامي تصوير مي شود که ‏جانشين خدا برروي زمين است و حتي در روايتهاي تفويضي شريک خدا است و قدرت خدا به او تفويض شده و به اذن الهي ‏قادر است عالم را کن فيکون کند و علم ماکان و ما يکون دارد. خدا است منتها با اين تفاوت که خداي قائم به ذات نيست و ‏خداي قائم به غير است. تصويري که مفوضه از ائمه ارائه کرده اند همين تصوير است و البته آثار ان تا امروز وجود دارد ‏و درخيلي از کساني که نامشان تفويضي نيست مي بينيد براي اثبات چنين نظريه هاي تفويض اي توجيهات فلسفي و کلامي ‏هم ارائه شده است اما از سوي ديگر چنين امامي ان قدر تصوير حقيري ارائه مي کنند که حضرت اما م موسي بن جعفر ‏براي اينکه بتواند خشم و غضب هارون الرشد خليفه قدار و قهار ظالم ادم کش را فروبنشاند و دل مبارک را به دست بياورد ‏پيراهنش را بالا مي زند و شکمش را به شکم هارون الرشيد مي چسباند و مي گويد ما از يک بطن هستيم. ان رگ ‏خويشاوندي بجنبد و با ماکاري نداشته باشد.و يا در اثار علامه مجلسي ببينيد حضرت ابراهيم کارش به کجا مي رسد يک ‏فعل ضد اخلاقي که شما حاضر نيستيد به يک انسان معمولي منتسب کنيد خيلي راحت به ابراهيم پدر توحيد نسبت داده مي ‏شود و اين عجيب است که هيچ مشکلي هم پيش نمي ايد يعني مفسر و محدث ما اين را نقل و خيلي راحت تائيد مي کند و نمي ‏گويد که اين تصويري که از حضرت ابراهيم ساخته شده چيست که وقتي سراغ نمرود مي رود و نمرود چشمش به زن ‏حضرت ابراهيم مي افتد.مي خواهد او را تصاحب کند و حضرت ابراهيم از ترس چيزي نمي گويد و نمرود مي پرسد که اين ‏کيست مي گويد خواهر من است و بعد نمرود متوجه مي شود همسرش است و صرف نظرمي كند. چنين تصويري از ‏پيامبران و امامان تصاويري متناقض و البته ناسازگار با روح تعاليم انبيا و آموزه هاي اخلاقي قران است. بسياري از اين ‏رو آيات اسرائيليات و روايات جعلي است كه متاسفانه گاه ؟؟بررسي انتقادي و ؟كتابها و نوشته هاي برخي از ؟مخدوش شده ‏است.اين نظريات مختلف اخلاقي است که من به برخي از انها اشاره کردم و البته از برخي ديگربه دليل ضيق وقت مي ‏گذرم به خصوص اخلاق در نظريه هاي قرن بيستمي در دو جريان اصلي فلسفه قاره اي وفلسفه تحليلي و نيز در نظريه ‏پسامدرن البته به گونه ديگري مي توان به رهيافت هاي اخلاقي پرداخت شما اگر خواستيد دراين زمينه مطالعه کنيد مي ‏توانيد آنها را به صورت موضوعي نيز طبقه بندي كنيد از جمله طبقه بنديهاي سيستم ها و نظريه هاي اخلاقي طبقه بندي ‏زير است.”‏

وي در ادامه اين سخنراني به “اخلاق وظيفه محور، اخلاق نتيجه محورو اخلاق فضيلت” مي رسد و مي گويد: “به طور ‏کلي معمولا اين تئوريها و نظريه هاي تجويزي قابل تقسيم بندي به نظريه هاي وظيفه محوراخلاق و يا اخلاق وظيفه ونظريه ‏هاي نتيجه محوريا اخلاق نتيجه و نظريه هاي فضيلت محور يا اخلاق فضيلت است. اخلاق وظيفه. يعني عمل به وظيفه ‏براي روشن شدن وظيفه نيز براساس نظريات مختلف معيارهاي گوناگوني ارائه مي شود. به عنوان مثال معمولا درنظريه ‏هاي ديني نظريه هاي وظيفه و تکليف براساس امر الهي است اين که خداوند به ما امر کرده و نهي کرده. خداوند امر کرده ‏است که به عقود و قولها وفا کنيد اين يک وظيفه است و عمل به اين وظيفه فعل اخلاقي است. نظريه اخلاقي کانت هم نظريه ‏وظيفه است اما کانت اين وظيفه را روي مباني ديگري استوار کرده است. نظريه ديگر نظريه فضيلت است.دراين نظريه به ‏جاي تاکيد روي قواعد و معيارهاي بيروني تاکيد روي منش و فضايل انساني است.هر فعلي که ما را فضيلت مند تر کند فعل ‏اخلاقي است.درنظريه هاي فرجام گرايانه و غايت گرايانه يا تئوريهاي نتيجه محوراخلاقي فعل اخلاقي براساس نتيجه فعل ‏مشخص مي شود. بنيانگذار جمهوري اسلامي فراوان مي گفت ما مامور به عمل به تکليفيم نه نتيجه درواقع نشان مي داد که ‏نظريه اخلاقي ايشان نظريه وظيفه درمقابل نظريه نتيجه است. بگذريم که در برخي سخنان ايشان نيز گاهي نظريه نتيجه ‏مطرح مي شد به عنوان مثال اين سخن كه حفظ نظام ازاوجب واجبات است درواقع مبين نوعي اخلاق معطوف به نتيجه را ‏ارائه مي کند.در حالي که اخلاق معطوف به وظيفه يک اخلاق ارزشمدار است. در اخلاق ارزشمدار اگر اخلاق با نظام و ‏موجوديت نظام تعارض پيدا کرد نظريه وظيفه مدار ارزش را مي گيرد اما نظريه نتيجه مدار قدرت را مي گيرد يک چنين ‏تنشها و تعارضاتي ميان اخلاق وظيفه محور، اخلاق نتيجه محور وجود د ارد كه نيازمند بررسي است اما در هر صورت ‏بايد يكي را به ديگري ارجاع داد كه نيازمند بررسي است اما در هر صورت بايد يكي را به ديگري ارجاع داد يا وظيفه را ‏به نتيجه يا بالعكس مثلا اگر گفته شود كه وظفه ما حفظ نظام است و حفظ نظام اصلا وظيفه غايي بشد در آن صورت وظيفه ‏را به نتيجه؟؟ تحويل كرده ايم اما در هر صورت بايد يكي را به ديگري ارجاع داد ولي در نظريه هاي معطوف به وظيفه ‏تئوريهاي مختلفي وجود دارد اين كه وظيفه دربرابر چه کسي و برچه مبنايي.شما از پوفند ورف بگيريد تا تئوريهاي کانت و ‏راس که نظريه هاي وظيفه اي است مي بينيد که هم مباني مختلف است و هم موضوعات، همچنان که در نظريه هاي امر ‏الهي در نظريه هاي ديني وظيفه مباني مختلف است مثلا پوفندورف سه وظيفه را از هم تفکيک کرده است. وظيفه ما در ‏برابر خدا. وظيفه در برابر خودمان و وظيفه دربرابر ديگران. هرکدام از اينها مثلا وظيفه ما دربرابر خدا به دو بخش تقسيم ‏مي شود يک بخش وظيفه نظري ما که شناخت خدا است و يک بخش هم وظيفه عملي که عبادت و پرستش خدا است.اما ‏تئوريهاي نتيجه گرايانه انواع و اقسامي دارد. يک نوع نتيجه گرائيها نظريه هاي خود محورانه و خود دوستي است اين که ‏اين فعل براي من چه نتيجه اي داشته باشد. برخي نظريه هاي نتيجه گرا نظريه هاي دگر دوستانه ودگر محورانه است اين ‏که اين فعل براي ديگران چه نتيجه اي داشته باشد و بالاخره نظريه هاي فايده گرايانه و اينکه يک فعل چه قدر لذت به بارمي ‏آورد و چه قدر درد و مجموع لذتهايي که به وجود مي آيد با مجموع دردهايي که به وجود مي آيد براي همه نه من و کس ‏ديگري مقايسه شود و اگر مجموع لذتها بيشتر ازمجموع دردها بود ان فعل اخلاقي است. با مشاهده نظريه هاي مختلف ‏اخلاقي مي بينيم اين نظريه ها اگر وظيفه گرايانه هستند نتيجه گرايانه نيستند و اگر فضيلت مابانه هستند توجهي به نتيجه ‏ندارند.اگر تکيه به درون مي کنند و برحريت دروني تاکيد دارند بي اعتنا به بيرون هستند.در تاريخ و در ادبيات عرفاني و ‏اخلاقي ما چه قدر برحريت و ازادي دروني تاکيد مي شود اما دريغ از يک کلمه عليه برده داري.البته درغرب هم برده ‏داري به دليل منافع نظام سرمايه داري برده داري منسوخ شد. ابراهام لينکلن برده داري را منسوخ کرد چون عاملي بر سر ‏راه توسعه امريکا بود.تضاد بين شمال و جنوب و عاملي که اقتصاد کشاورزي با کار بردگان مانع توسعه صنعتي شدن ‏امريکا بود اساسا تمدن مدرن غرب به جزمشخصه هاي ديگر دو پايه اصلي داشت که معمولا متاسفانه فراموش مي شود ‏يک پايه استعمار و يک پايه برده داري.ولي به هر حال اين ها پرچم مبارزه با برده داري را بلند کردند.هر چند درجوامع ‏اسلامي و ايران ما شيوه توليد بردگي نداشتيم اما برده و غلام و کنيز داشتيم.نيازي نبود که ساختار توليدي جامعه مبتني بر ‏برده باشد مبتني بر رابطه ارباب و رعيتي بوده است ولي بردگان و غلامان به هر حال مملوک بودند و فقه تلاش مي کرد که ‏اين بردگي را تلطيف کند اما هيچ گاه نفي نکرد. نمي دانم در حال حاضر هيچ فقيهي رسما فتوا داده که بردگي از نظر ‏شرعي حرام و ممنوع است و يا نه اما برخي معتقدند که چون در حال حاضر موضوع وجودخارجي ندارد حکم معلق است ‏و اگر موضوع به وجود بيايدحکم نيزهمچنان ساري و جاري است. البته در قران کريم هيچ جا امر به برده داري نشده ‏است.حال مي خواهم عرض کنم که در يک تقسيم بندي کلي اخلاق يا اخلاقي است که انسان را با وضع موجود خود به تعادل ‏مي رساند و انسان وضع موجودرا مي پذيرد، يا اخلاقي است که نسبت به وضع موجود نگاهي انتقادي دارد. اگر به واژه ‏اخلاق به لحاظ ريشه شناسي و لغت شناسي توجه کنيم و مقايسه اي با موراليته لاتيني کنيم درمي يابيم كه اخلاق با خلق و ‏افرينش هم ريشه است. گو اينکه همانطور که اگريستيالينسها مي گويند ما به عنوان انسان يک وجه مشترک با همه ‏موجودات ديگري داريم و ان هم اين است که برخلاف موجودات ديگر که ماهيتشان قبل از اينکه به وجود بيايند مشخص ‏شده و محتوم است انسان ماهيتش در اختيار خودش است. گو اينکه انسان دو نوع خلق دارد خلق نخستين و خلق ثانوي خلق ‏نخستين دراختيار خداوند است و خلق ثانوي در اختيار خودش است.اخلاق در واقع نوعي باز توليد ادمي به دست خويش ‏است خويشتن افريني يعني اخلاق. من فکر مي کنم که واژه اخلاق از واژه مورليته خيلي بارمعنائيش قوي تر است چون ‏موراليته يعني عادت اما اخلاق که با خلق هم ريشه است يعني افرينش. ما مسئول آفرينش خويش هستيم و در اخلاق خود را ‏دوباره مي آفرينيم و در اخلاق توحيدي گفته اند خود را دوباره بيافرينيد منتها گفته اند چگونه خود را بيافرينيد، خداي گونه ‏خود را بيافرينيد براساس صفات خدا خود را باز آفريني کنيد. صفت خدا شايد با نظريه امر آلهي يک مقدار متفاوت ‏باشد.چون نظريه امر الهي صرفا يک نظريه وظيفه محور است اما در اين نظريه ما با يک نوع نظريه وجودي مواجه هستيم ‏يعني برخلاف وظيفه که يک امر خارجي است که وقتي ما ان را انجام مي دهيم فعل اخلاقي تمام شده است.اين که شما خود ‏را مثل خدا کنيد و اين که خداوند نسخه اعلاي اخلاق از ديدگاه اسلام است يعني اخلاق در بستر يک تحول عميق وجودي ‏اتفاق مي افتد.چون وقتي قرار شد ما تخلق به اخلاق الهي پيدا کنيم يعني بايد وجودا تحول پيدا کنيم نه اين که يک وظيفه و ‏امر خارجي باشد و ما امتثال امر مولا مي کنيم. به قول اصوليون و فقها بحث فراتر از امتثال امر مولا است. اين جا است که ‏اخلاق به يک معنا برفراز فقه مي نشيند زيرا فقه مي خواهد رابطه هاي حقوقي را تنظيم کند و اخلاق رابطه هاي وجودي ‏را. ما چقدر به خاطر از هم گسيختن اخلاق از فقه زيان کرده ايم چون در فقهي که با اخلاق رابطه ندارد توجه نمي شود که ‏اين فعل حقوقي چه تغييري در وضعيت وجودي من به وجود مي اورد. اين ربايي که من با حيل شرعي مي دهم نفس رابطه ‏استثماري در رابطه من و ديگري را که ازبين نمي برد بلکه يک شکل را تغيير مي دهد و با قانون بازي مي کند. البته اين ‏ديدگاه با جهان بيني خاص خود و اخلاق وجودي با مباني جهان بيني و هستي شناختي خود تناسب دارد.دراخلاق وجودي ‏بهشت و جهنم تجسم اقوالي و افعالي ما و تبلور خويشتن ما است، در وجود خود ما است در حالي که در ان جا بهشت و جهنم ‏عارضي و مکانيکي است، نسبت به ايشان وضع خارجي دارد، دست و پاي ما را مي گيرند و در گودالي از آتش پرت مي ‏کنند. اما در نگاه وجودي بهشت و جهنم را ما با افعال خود مي سازيم. فعل آدمي فرزند ادمي است همچنان که قول ادمي هم ‏فرزند ادمي است اقوال افعالند همچنان که افعال هم اقوالند و از هم جدا نيست دو صورت گوناگون شخصيت و وجود بشر ‏است.از ان جا كه وقت گذشته اجازه دهيد از بقيه مطالب صرفنظر كنم و به عنوان نتيجه گيري به اخلاق عاشورايي ‏بپردازم.”‏

دو نوع اخلاق در عاشورا، ديگر سرفصل سخنان آقاجريست: “در عاشورا مقصودم جنبش عاشورايي است ما با تنها با دو ‏نوع سياست رو به رو نيستيم با دو نوع اخلاق هم رو به رو هستيم. اخلاق حداقل از ديدگاه ديني و با يک رويکرد جامعه ‏شناختي امري جدا از سياست اقتصادي، ايدوئولوژي و سلطه نيست و با اينها تناسب دارد. نظام گفتماني و اخلاق سلطه يک ‏سلسله ارزشهايي دارد و براساس ان ارزشها داوري مي کند. مهمترين ويژگي اخلاق سلطه بت شدن سلطه يا خداشدن ‏صاحب سلطه است.در اخلاق عاشورايي و حسيني فقط الله خدا است الله مطلق است و بقيه همه نسبي هستند. هر کس ادعاي ‏مطلقيت الوهيت، ربوبيت و کند به جنگ خدا رفته و ادعاي اولوهيت کرده است مطلق يکي است الله كمالي مطلق است و ما ‏سوي الله همه نسبي اند و ناقص اند و لذا همه نسبي ها به ميزاني که در جهت نزديک شدن به صفات اين مطلق حرکت مي ‏کنند به فلاح مي رسند من اين جا رهايي را بهترين ترجمه براي فلاح مي دانم. برخي دوستان مي گويند چرا رهايي را براي ‏فلاح استفاده مي کني، جاي ان آزادي بگذار. به نظر من رهايي بهتر است آزادي يک امر محدود است به خصوص که اين ‏ازادي را به معناي ازاديهاي سياسي و بيروني به کار مي بريم. رهايي يعني رستن و فلاح يعني رستن. اخلاق سلطه اخلاقي ‏است که يکي را مطلق مي کند و رابطه ميان سلطه و انقياد مطلق ان يکي و ديگران برقرار مي شود.در واقع اين رذيلانه ‏ترين رذيلتهاي اخلاقي در طول تاريخ است. قدرت و سلطه در تاريخ بيش از هر عامل ديگري فساد ايجاد کرده است وبه ‏همين دليل قران کريم نمونه هاي تاريخي را با اين ويژگي معرفي مي کند. نظام سلطه و نظامي که صاحب سلطه ادعاي ‏مطلقيت مي کند رابطه اش فقط به يک رابطه آمر و مامور محدود نمي شود و مي رود تا جايي که اين رابطه را به رابطه ‏خدايگان و بنده بدل کند. در همين واقعه کربلا حصين بن نمير يکي از فرماندهان عالي رتبه سپاه يزيد است. عالي ترين ‏ارزشي که قبول دارد و اعمال خود را با آن مي سنجد اطاعت از ولايت خليفه است. بعد در اخرين لحظات عمر بين مدينه و ‏مکه و بعد از آن که ان جنايتها را در مدينه مرتكب مي شود و بعد در راه مکه مرگش فرا مي رسد روبه آسمان مي کند و ‏مي گويد خدايا بهترين کار من در عمرم همين کاري بود که با مردم مدينه کردم. با مردم مدينه چه کار کرده بود؟ سه روز ‏سپاه او مدينه را غارت مي کرد و به دختران مدينه تجاوز مي کردند که مورخين نوشتند دران سال فراوان کودکاني به دنيا ‏امدند که معلوم نبود پدرشان کيست. گفت خدايا اين بهترين کاري بود که من کردم چرا چون امتثال امر خليفه کردم و اگر تو ‏با اين کارهايي که من کردم مرا به جهنم ببري ظالم هستي. ببيند اخلاق سلطه با فرد چه مي کند. اين ادم وقتي به مدينه مي ‏ايد دستور مي دهد در مسجد مدينه تختي برايش بگذارند بالاي تخت مي نشيند حال مدينه سال 63 هجري را در نظر بگيريد ‏که برخي از اصحاب و تابعين زنده بودند. يکي يکي افراد را جلويش مي اورند مي گويد بگو بيعت مي کنم با خليفه براين که ‏انا عبدا من عبيد خليفه انا عبدا من عبيد يزيد هر کسي که قبول نمي کند دستور مي دهد در مسجد گردنش را مي زنند. يک ‏نفر را جلو مي اورند مي گويد من فاميل خليفه هستم مي گويد بيعت کن. مي گويد بيعت مي کنم براين که اطاعت محض و ‏مطلق از خليفه کنم و هر چه خليفه گفت قبول کنم. مي گويد نه بايد بيعت کني براين اساس که بنده اي از بندگان خليفه اي. ‏سلطه بندگي مي خواهد اين که فرعون مي گفت انا ربکم الاعلي. رابطه سلطه و انقياد جايي براي اخلاق نمي گذارد. اخلاق ‏که باز افرنيني خويشتن است در اين جا جايي ندارد ادميان بايد همه در مقابل سلطه بي خويشتن و هيچ و پوچ شوند. تمام ‏کساني که درسپاه عبيدالله بودند و با حسين جنگيدند همه بنده بودند و دراين طرف اخلاقي که در سپاه حسين بود همه آزاد و ‏رها نه فقط در عاشورا بلکه قبل و بعد از عاشورا در کوفه. عبدالله بين عفيف پير مرد نابينايي که در مسجد کوفه در مقابل ‏عبيدالله از حسين دفاع مي کند و کشته مي شود زني که به مسلم پناه مي دهد.من يک جمله بگويم که امامت الگويي حتي با ‏امامت منجيانه تفاوت دارد چه رسد با امامت سلطه محور. امامت منجيانه را در رهبري عيسي مي بينيم که شهادتش شهادت ‏فديه اي است شهادت حسين شهادت فديه اي نبود و لذا حسين رهبر اسوه است. اسوه رهايي امام اسوه اي که يکي از اموزه ‏هاي جاودانهء او در عاشورا اين بود که اگر مي توانيم وضع موجود و رابطه سلطه و انقياد را تغيير دهيم و اگر نمي توانيم ‏خودمان تمکين نکنيم در بدترين شرايط سلطه و ديکتاتوري حسين به ما ياد داد که وظيفه شخصي و اخلاقي و وظيفه ما مبني ‏برمقاومت اخلاقي در مقابل سلطه تعطيل ناپذير است و لذا اگر نمي توانيم جامعه را تغيير دهيم دليلي نمي شود که خودمان ‏با نظام سلطه و انقياد بيعت کنيم.”‏

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates