همشاگردي هاي احمدي نژاد
روز: سال ها پيش تلويزيون فيلمي داستاني نشان مي داد در مورد بچه هاي يک مدرسه. داستان از اين قرار بود که چند معلم، دانش آموزان کلاسي را به باغ وحش برده بودند. در جريان بازديد، يکي از معلمين متوجه ش دتعداد بچه ها، همان نيست که بود. سراسيمه ديگران را خبر کرد و ايستادند به شمارش. بله؛ يکي گم شده بود. پس هر معلم با تعدادي از بچه ها به جست و جو در باغ وحش پرداختند؛ اما خبري نبود که نبود. عاقبت تصميم گرفتند با هم به دفتر باغ وحش بروند و خبر گم شدن آن کودک را، که اتفاقا کوچکترين عضو کلاس هم بود، بدهند. در راه هم، همه بحث شان با هم اينکه: تقصير تو بود که او گم شد.
اما بخوانيد از آن سو: کودک گمشده، با خيال راحت در باغ وحش مي گشت و هر چه مي خواست مي کرد؛ سنگ مي انداخت به پرندگان؛ گل ها را از ريشه مي کند، گل مي کرد آب ها را و… باکيش هم نبود از تنها ماندن. تنها به وقت نهار بود که به صرافت ديگران افتاد. دور و بر خويش، نگاهي کرد و بعد به نزديک ترين دفتر باغ وحش رفت وخونسرد اعلام کرد که: “کلاس” من گم شده است.
همان حکايت محمود احمدي نژاد و گم شدن کلاس “معلمان و همکلاسي هاي اصولگراي” او؛ اتفاقي که سالي را که تمام شد، به رنگ خود درآورد و معلوم نيست بر “سال گاو” چه رنگي خواهد زد؛ گمشده کدام است و گمشدگان کدام؟
احمدي نژاد و معلمان و همکلاسي هايش هم در سه سالي که گذشت، در باغ وحش سياست جمهوري اسلامي ـ نه به گردش علمي ـ که به شخم ايران رفتند.اين “محصول”هاي “صادق” جناح راست، که يا “راهيافته” بودند يا “برکشيده” و به زور “عملياتي پيچيده و چند لايه”، آن هنگام که “زارعي”هاشان، طرحي نو براي نماز جماعت مي ريختند، با همخواني سرود “امنيت اجتماعي” در پناه حاکميت يک دست، به در قفس کردن پرندگان خوش آواز و رها کردن چرندگان ناساز پرداختند. بدينسان امنيت آنان فراهم آمد و از ميهن امنيت، رخت بربست.
براي حفظ چنين فضايي، در قفس کردن پرنده، توافقي همگاني بود:سرکوب هر صدا که اين جمع را بر نتابد؛دانشجوي اميرکبيري، فعال کمپين يک ميليون امضا، عضو کانون نويسندگان، معلم کرد، باورمند بهايي، کارگر خواهان سنديکا، روحاني مخالف دخالت دين در حکومت، وکيل مدافع حقوق بشر…. و همه “زهرا”هاي زنداني.
در رها کردن چرندگان اما، همداستاني نبود.کم نبود و نيست طعمه ايران. گفتن از ميلياردها دلار حيف و ميل، آسانست، خوردنش اما، پاره کردن و دريدن رقيب، مي طلبد. نتيجه اش شد صف کشي “برادران” تشنه قدرت در برابر هم و افشا شدن چهره شيفتگان خدمت!
چنين بود که معلمان و دانش آموزان کلاس به اصطلاح “اصولگرايي” گم شدند. هر “استاد” با چند “برادر” شدند يک گروه و در جست و جو و به دنبال شاگرد برکشيده و کوچک کلاس.احمدي نژاد. هم او که پول مملکت در جيب، مي گشت و “کلاس” را گمشده مي پنداشت. چنين بود که آب شدبرف ولايت و ذوب شد منبع “اسلام ناب محمدي”.
حال در آخرين ماه هاي حضور اين دولت برکشيده و اين رهيافتگان مجلس نشين، هر يک ديگري را به “نقض قانون اساسي” متهم مي کند؛ قانوني که تنها شکلکي از آن باقي مانده براي به رخ کشيدن به وقت گمشدگي.
احمدي نژاد اخطار قانون اساسي مي دهد که چرا نگذاشتيد پول هايي را که تا امروز بدون مصوبه مجلس، در سفرهاي استاني پخش مي کردم ـ براي خريد راي ـ در چند ماه باقيمانده رياست دولت هم حاتم بخشي کنم؛ و البته با اجازه مجلس.
آن طرفي ها هم که کارنامه شان، پرست از موارد “نقض قانون” ـ اين بار در دعواي قدرت ـ ياد قانون افتاده اند و اينکه شاگرد کوچک کلاس، يا بايد سهم بدهد، يا بر جاي خويش بنشيند. خلاصه بلبشويي شده ست عالم رقابت برادران ”اصولگرا”.
و همگي بي خبر از اينکه هم آن شاگرد گم شده، هم آن کلاس. کار اين مدرسه “اصولگرا” هم با تاسي به “قانوني” که پيش از اين آقايان نشان داده اند بدان باور ندارند، درست شدني نيست؛ گمشدگي ديرسال با رفتن به دفتر باغ وحش، حل نمي شود.
پیام برای این مطلب مسدود شده.