17.03.2009

همشاگردي هاي احمدي نژاد‏

روز: سال ها پيش تلويزيون فيلمي داستاني نشان مي داد در مورد بچه هاي يک مدرسه. داستان از اين قرار بود که چند معلم، ‏دانش آموزان کلاسي را به باغ وحش برده بودند. در جريان بازديد، يکي از معلمين متوجه ش دتعداد بچه ها، همان ‏نيست که بود. سراسيمه ديگران را خبر کرد و ايستادند به شمارش. بله؛ يکي گم شده بود. پس هر معلم با تعدادي از بچه ‏ها به جست و جو در باغ وحش پرداختند؛ اما خبري نبود که نبود. عاقبت تصميم گرفتند با هم به دفتر باغ وحش بروند و ‏خبر گم شدن آن کودک را، که اتفاقا کوچکترين عضو کلاس هم بود، بدهند. در راه هم، همه بحث شان با هم اينکه: ‏تقصير تو بود که او گم شد.‏

اما بخوانيد از آن سو: کودک گمشده، با خيال راحت در باغ وحش مي گشت و هر چه مي خواست مي کرد؛ سنگ مي ‏انداخت به پرندگان؛ گل ها را از ريشه مي کند، گل مي کرد آب ها را و… باکيش هم نبود از تنها ماندن. تنها به وقت ‏نهار بود که به صرافت ديگران افتاد. دور و بر خويش، نگاهي کرد و بعد به نزديک ترين دفتر باغ وحش رفت ‏وخونسرد اعلام کرد که: “کلاس” من گم شده است.‏

همان حکايت محمود احمدي نژاد و گم شدن کلاس “معلمان و همکلاسي هاي اصولگراي” او؛ اتفاقي که سالي را که ‏تمام شد، به رنگ خود درآورد و معلوم نيست بر “سال گاو” چه رنگي خواهد زد؛ گمشده کدام است و گمشدگان کدام؟

احمدي نژاد و معلمان و همکلاسي هايش هم در سه سالي که گذشت، در باغ وحش سياست جمهوري اسلامي ـ نه به ‏گردش علمي ـ که به شخم ايران رفتند.اين “محصول”هاي “صادق” جناح راست، که يا “راهيافته” بودند يا “برکشيده” و ‏به زور “عملياتي پيچيده و چند لايه”، آن هنگام که “زارعي”هاشان، طرحي نو براي نماز جماعت مي ريختند، با ‏همخواني سرود “امنيت اجتماعي” در پناه حاکميت يک دست، به در قفس کردن پرندگان خوش آواز و رها کردن ‏چرندگان ناساز پرداختند. بدينسان امنيت آنان فراهم آمد و از ميهن امنيت، رخت بربست.‏

براي حفظ چنين فضايي، در قفس کردن پرنده، توافقي همگاني بود:سرکوب هر صدا که اين جمع را بر نتابد؛دانشجوي ‏اميرکبيري، فعال کمپين يک ميليون امضا، عضو کانون نويسندگان، معلم کرد، باورمند بهايي، کارگر خواهان سنديکا، ‏روحاني مخالف دخالت دين در حکومت، وکيل مدافع حقوق بشر…. و همه “زهرا”هاي زنداني.‏

در رها کردن چرندگان اما، همداستاني نبود.کم نبود و نيست طعمه ايران. گفتن از ميلياردها دلار حيف و ميل، آسانست، ‏خوردنش اما، پاره کردن و دريدن رقيب، مي طلبد. نتيجه اش شد صف کشي “برادران” تشنه قدرت در برابر هم و افشا ‏شدن چهره شيفتگان خدمت! ‏

چنين بود که معلمان و دانش آموزان کلاس به اصطلاح “اصولگرايي” گم شدند. هر “استاد” با چند “برادر” شدند يک ‏گروه و در جست و جو و به دنبال شاگرد برکشيده و کوچک کلاس.احمدي نژاد. هم او که پول مملکت در جيب، مي ‏گشت و “کلاس” را گمشده مي پنداشت. چنين بود که آب شدبرف ولايت و ذوب شد منبع “اسلام ناب محمدي”. ‏

حال در آخرين ماه هاي حضور اين دولت برکشيده و اين رهيافتگان مجلس نشين، هر يک ديگري را به “نقض قانون ‏اساسي” متهم مي کند؛ قانوني که تنها شکلکي از آن باقي مانده براي به رخ کشيدن به وقت گمشدگي.‏

احمدي نژاد اخطار قانون اساسي مي دهد که چرا نگذاشتيد پول هايي را که تا امروز بدون مصوبه مجلس، در سفرهاي ‏استاني پخش مي کردم ـ براي خريد راي ـ در چند ماه باقيمانده رياست دولت هم حاتم بخشي کنم؛ و البته با اجازه مجلس.‏
آن طرفي ها هم که کارنامه شان، پرست از موارد “نقض قانون” ـ اين بار در دعواي قدرت ـ ياد قانون افتاده اند و اينکه ‏شاگرد کوچک کلاس، يا بايد سهم بدهد، يا بر جاي خويش بنشيند. خلاصه بلبشويي شده ست عالم رقابت برادران ‏‏”اصولگرا”.‏

و همگي بي خبر از اينکه هم آن شاگرد گم شده، هم آن کلاس. کار اين مدرسه “اصولگرا” هم با تاسي به “قانوني” که ‏پيش از اين آقايان نشان داده اند بدان باور ندارند، درست شدني نيست؛ گمشدگي ديرسال با رفتن به دفتر باغ وحش، حل ‏نمي شود.‏

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates