19.03.2009

چند نوشته از وبلاک امیدرضا میرصیافی : آنکس که جوهره زندگی اش گفتار نیک ، کردار نیک و پندار نیک است ، دسترنج عمرش نام نیک است

پیک ایران:
روزنگار web.archive.org
نوشته ها و عقاید امیدرضا میرصیافی

از من پرسید آزادی چیست ؟
– گفتم نمی دانم ولی این را می دانم که روزی سایه اش بر روی بام خانه ام ( وطن ) می افتد .
– پرسید آن روز که می رسد ؟
– گفتم : زمانی که فهمیدیم آزادی چیست .
– پرسید : چه زمانی آزادی را درک می کنیم و می فهمیم ؟
– گفتم : زمانی که عقل از جهل و نادانی و خودخواهی رها شود .
– پرسید : چه زمانی عقل از جهل و نادانی و خودخواهی رها خواهد شد ؟
– گفتم : هر زمان که از جاهل و آدم فریب روگردان شوی .
– پرسید : جاهل و آدم فریب چگونه شخصی است ؟
– گفتم : آن کس که در عین جهالت و نادانی در فریب من و تو دانا و کاردان و یکه تاز است .
– پرسید : چگونه می شود وارد سرای دانایی و عقل شد ؟
– گفتم : درودی نثار خود کن که اراده کردی تا بدانی آزادی ، دانایی و منطق چیست . این راه آزادی است که تو اکنون در آن پا نهاده ای
————————
آه اي ديار دور اي سرزمين كودكي من
خورشيد سرد مغرب بر من حرام باد تا آفتاب توست به سرآغاز باورم
اي خاك يادگار اي لوح جاودانه ايام
اي پاك اي زلالتر از آب و آئينه
من نقش خویش را همه جا در تو ديده ام
تا چشم بر تو دارم در خويش ننگرم
اي كاخ زرنگار اي بام لاجوردي تاريخ
فانوس ياد توست كه در خوابهاي من زير رواق غربت هميشه روشن است
برق خيال توست كه گاه گريستن دربامداد ابري من پرتو افكن است
اينجا هميشه روشني توست رهبرم
اي زادگاه مهر اي جلوگاه آتش زردشت
شب گرچه در مقابل من ايستاده است
چشمانم از بلندي طالع به سوي توست
وزپشت قله هاي مه آلوده زمين در آسمان صبح تو پيداست اخترم
اي ملك بي غروب اي مرز و بوم پير جوانبختي
ای آشیانه کهنه سیمرغ
یه روز ناگهان
چون چشم من ز پنجره افتد بر آسمان
میبینم آفتاب تو را در برابرم

———————————————————-
گویند مرگ پایان زندگی و آغاز سفری دگر است . سفر به هر کجا که خواهی و بر این اساس من و تو نیز چند صباحی دگر باید عازم این سفر شویم . دیر یا زود باید کلید دنیا را به کلید دار این دنیا ( سرنوشت ) تحویل دهیم و ترک منزل کنیم ولی سئوال همگان این است که به کجا خواهیم رفت ؟
هنگامی که نوزادی به دنیا می آید می گرید ولی اطرافیان او می خندند و شاد هستند ولی هنگام مرگ اینگونه نیست . اطرافیانش می گریند و صورت می خراشند ولی او بر دنیا و اطرافیانش می خندد که اینها چرا می گریند و اینگونه با خود می کنند . چون زمانی انسان به حقیقت زندگی و دنیا پی می برد که دیگر در این دنیا نیست و حال که به حقیقت پی برده است بر کسانی که در این دنیا ماندند و برای رفتن او می گرند می خندد و می گوید اینها چه نادان هستند .
هیچ انسان منطقی نمی داند پس از مرگ دقیقا به کجا می رود و چه بر او خواهد گذشت . بسیار نوشتند و بسیار ادعا کردند و چه بسا به کتب آسمانی خودشان اشاره کردند و آنرا گواه سخن خویش گرفتند ولی نیک می دانم سخن هیچ یک اثبات نشده است .
کفر نمی گویم . تا وقتی در این دنیای دروغین هستیم و پا در راهی نگذاشته ایم که رفتگان ما گذاشته اند نمی توانیم با خیال پردازی های خودمان ذهن دیگران را مغشوش کنیم . آن کسانی که با اطمینان از جهنم و بهشت سخن می گویند ( گویی به درازای خواب اصحاب کهف در این دو وادی سیر می کرده اند ) تنها پی دو چیز هستند . یا پی کسب و کار ریاکارانه خود هستند یا عمری است در بازار یاوه گویان صاحب حجره هستند .
شاید از من بپرسید اگر آنها دروغ می گویند پی تو حقیقت را به ما بگو . در جواب می گویم تنها صبر کنید و ذهن خودتان را درگیر این داستانها نکنید . سرانجام مرگ از راه می رسد و حقیقت را به من شما می گوید .
فکر این نباشید که انسان پس از مرگ کجا می رود . فکر این باشید که انسان چگونه از دنیا می رود . با نامی نیک می رود یا بد نامی . حاصل این دنیای پر زرق و برق تنها می تواند نام نیک باشد که اگر این را نیز به دست نیاوری یعنی هیچ نکرده ای .
آنکس که جوهره زندگی اش گفتار نیک ، کردار نیک و پندار نیک است ، دسترنج عمرش نام نیک است . چنین شخصی نه هراسی از مرگ دارد و نه هراس از اینکه به کجا او را می برند .

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates