13.04.2009

من هموطنتان بوده ام نه قاتل پدرتان

خُسن آقا: حرفهای زیادی دارم در رابطه با این نوشته که بعدا خواهم نویشت فعلا این را بخوانید تا بعد.
مکشوف:
این متن را 10 -12 روز پیش نوشتم در پاسخ به پست نازلی درباره ی کنسرت نامجو در تورنتو. دلم می خواست کمی تغییرش می دادم و برای خودش (نازلی) می فرستادم که نشد و از صرافتش افتادم. گفتم بگذارمش اینجا به هر حال.

از آن شب یک جمله و یک تصویردر ذهنم همواره تکرار شده “من هموطنتان بوده ام نه قاتل پدرتان!” و بعد تصویر “بودا”ی ویران شده ی بامیان.

جمله ی اولی حرفی است که خودت هم زده ای. آن شب من هم حواسم بیش از اینکه به نامجو، اجرا و شعرها باشد به آدم های اطرافم بود. به سنگینی نگاهشان. به تیغ نگاهشان. به حس تملکی که نسبت به نامجو داشتند. به نمایش قدرتی که رفتارشان بود. به از بالا نگاه کردن به من محجبه ی املی که نمی دانستند چرا آنجایم. به حس سوء ظنشان. سفارتی ام؟ جاسوسم؟ آنجا چه می کنم؟ نامجو را با من چکار؟ تازه آن موقع هنوز آن تکه های شبهه ناکش را هم اجرا نکرده بود. نگاهها دنبالم می دوید. ندیدم هیچ کدامشان تاب بیاورند چشم در چشم نگاهم کنند. آن شب من دوستانی از جنس آنها داشتم. مثل من نبودند. محجبه نبودند.
ادامه

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates