19.04.2009

جیمزباندهای وطنی

بامداد خبر: رکسانا صابری لابد که حال و روز غریبی دارد. فرصتی یافته تا کافکاوار زندگی کردن را تجربه کند. دختری زیبا گرفتارشده در تار عنکبوت‌هایی کینه‌توز که دل‌شان برای زنان ایرانی دوتابعیتی غنج می‌زند. کسانی که اگر نیرنگستان آریایی– اسلامی جایی بود هم‌چون دیگر ممالک مترقی بسته به وضع مزاجی و اوضاع اقتصادی‌شان یا مشتریان و یا کارگران باشگاه‌های شبانه بسیار خاص بودند. اینک لابد رکسانا صابری به خود لعنت می‌فرستد که چرا به حرف این و آن گوش نکرده‌است و نیرنگستان آریایی- اسلامی را زودتر ترک نکرده‌است یا خود را سرزنش می‌کند که چرا اصلاً از ابتدا پا به این مام میهن آدم‌خوار گذاشه‌است تا ریشه‌هایش را بیابد یا شاید هم در کنج سلول هر از گاهی آن‌گاه که حسابی به سرش می‌زند ارواح پرفتوح اجداد پرافتخار را لعنت می‌کند که آخر از بین این همه ریشه این چه ریشه‌ای بود که برایش به یادگار گذاشته‌اند که امروز این رگ و ریشه ایرانی سخت مایه درد سر است.
نیرنگستان آریایی- اسلامی سرزمینی سخت عجیب است. بیشتر به داستان‌های فانتزی می‌ماند تا سرزمینی واقعی، در آن هر چیزی ممکن است و این البته وجه تمایز آن نیست. آن‌چه آن‌را حتی از دیزنی‌لند هم فانتزی‌تر می‌کند این است که در آن هر چیزی در هر وقتی ممکن است. معیاری در کار نیست که داس سرنوشت کی بر سر کی فرود می‌آید. این بار اما نزگول‌های نیرنگستان آریایی- اسلامی برگی جدید رو کرده‌اند که به گمانم در تاریخ جاسوس‌بازی ابتکاری یک‌سره تازه است.
از یاد نبرده‌ایم وقتی در آلمان مسئولان جمهوری اسلامی به خاطر پر کندن و پراکندن مخالفین در رستوران میکونوس محکوم به زندان شدند، دولت کریمه نیز یک بازرگان آلمانی را به خاطر رابطه نامشروع گرفتار کرد و بارها تا پای اعدام آلمانی بی‌چاره رفت تا بازرگان آلمانی متوجه شود ایران عجب دستگاه امنیتی ناموس‌پرستی دارد و همین‌جوری نیست که بشود آمد ایران و کارهای بد بد کرد و رفت. بازرگان بی‌چاره که لابد بارها آمده‌بود به ایران و کارهای بد بد کرده‌بود و چه بسا کسی از جنس همان برادران ناموس‌پرست هم پااندازش بود با چند سال زندان ماندن و چند بار پای اعدام رفتن فهمید که به‌راستی در ایران دستان خدا بر سر ماست چرا که هر لحظه داس سرنوشت بی‌هیچ صدایی فرود می‌آید و کلاه‌خود قانون و وکیل و مطبوعات و این‌ها هم نه که کارگر نیست که اصلاً نیست.
اینک وضع رکسانا صابری هم همین است. آمریکایی‌ها، تروریست‌های ایرانی را این‌ور و آن‌ور می‌گیرند، برادران ما هم باید برای معاوضه جاسوس‌ها و تروریست‌هایشان، کسانی را بگیرند. از بخت بد اما یا آمریکا در ایران جاسوس ندارد یا جاسوسان‌اش کارکشته‌اند و گرفتار نمی‌شوند. پس باید آمریکایی‌هایی که به ایران می‌آیند را گرفت و در پستو نگه داشت. باز از بخت بد اما آمریکایی‌ها عموماً به ایران نمی‌آیند، آن‌هایی هم که می‌آیند، خود دعوت‌شده دولت کریمه یا مزدوران دولت کریمه‌اند و قرار است بیایند تا برگردند و اعلام کنند که ایران کشوری گل و بلبل است که در آن همه چیز مرتب است و همه راضی‌اند. برادران محترم بعد از مدت‌ها این رابی لوینسون را پیدا کردند که متأسفانه گویا طرف را به چیزهای سختی برخورد داده‌اند و حاضر هم نمی‌شوند بگویند طرف را کجا دراز کرده‌.اند لابد قرار است از این بنده خدا هم یک رون آراد دیگر بسازند. پس می‌ماند ایرانی- آمریکایی‌هایی که به ایران می‌آیند تا بابا، ننه و خاله و عمه و آبگوشت و تخت جمشید و بازار تهران و جمکران و جام جم و… این‌ها را ببینند.اگر پیدا کردن خرس دردسر دارد، می‌توان خرگوش را مجبور کرد اعتراف کند که خرس است. بنا بر این دولت کریمه شهروندان خود را می‌گیرد و برایشان پرونده می‌سازد تا آن‌ها را با جاسوس‌ها و تروریست‌هایش معاوضه کند. در این میانه ایرانی‌ها هستند که معاوضه می‌شوند. طنز تلخ‌تر آن است که گاهی حتی تروریست مربوطه ایرانی هم نیست. شاید که لبنانی یا فلسطینی باشد. پلی را در نظر بگیرید. در یک سو ایرانی‌ها و در سوی دیگر آمریکایی‌ها. در یک سو رکسانا صابری که از بخت بد ایرانی است و در سوی دیگر تروریستی لبنانی. روزنامه‌نگار ایرانی به آغوش آمریکایی‌ها می‌رود و تروریست لبنانی به آغوش عرب‌پناه امنیتی‌چی‌های ایرانی. مام میهنی را در نظر بگیرید که فرزندان خود را به گروگان می‌گیرد تا کودک همسایه را آزاد کند. روزگار غریبی است اما نه در نیرنگستان آریایی- اسلامی. در این‌جا می‌توان پیرزن هشتاد ساله را گرفت و در زندان به جیمز باندش تبدیل کرد. با این همه اما حتی در این سرزمین بی‌مقیاس هم هشت سال برای هیچ، کمی زیاد است. من در این باره تنها یک حدس می‌توانم زدن و آن این است که مسئولان پرونده اگر چه می‌دانند به زودی باید این مرغ را از قفس رها کنند، اما حقیقتاً طاقت دوری رکسانا را ندارند؛ چرا که به هر حال ملکه زیبایی ایالتی بوده و در سرزمینی که هر آن‌چه آمریکایی است افسونی دیگر دارد، لابد برادران کارشناس مسئول پرونده سخت بابت چنین پرونده‌ای به خود می‌بالند. پس بگذار غم فراقی را که زود می‌رسد با یک حکم سنگین التیام دهند. قصه دیو دل‌بر است عزیز دل برادر. به همین سادگی.

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates