حمايت از مير حسين، حمايت از اصلاح طلبي نيست
روز: 1- دكتر شريعتي در يكي از درس گفتارهايش به نام “تمدن و تجدد” يكي از تفاوت هاي بنيادين نگاه مردمان مشرق زمين و مغرب زمين نسبت به روزگار خويش و جهان رادر اين نكته مهم و قابل تامل مي بيند كه ملت هاي غرب افق آمال و رد آرزو ها و روياهايشان به سوي آينده اي است كه خود مي خواهند با اراده اي نوين آن را بسازند. اما ملت هاي شرق هميشه رد نگاه شان به گذشته هاي باستاني شان در دوردست تاريخ است و در آرزوي بازگشت به اعصار طلايي تاريخي حسرت انگيزشان هستند و از چين مثال مي زند كه در آرزوي عصر كنفسيوسي و مصر كه در روياهاي عصر فراعنه و ايران كه هنوز كه هنوز است برخي از به اصطلاح روشنفكرانش در حسرت عصر طلايي داريوش و كوروش هخامنشي اند.
اين نگاه معطوف به “آرزوي گذشته” در عصر حاضر هم هر روزه براي ما تكرار مي شود و گاه نه تنها نسبت به گذشته هاي باستاني و تاريخي بلكه نسبت به گذشته هاي دم دست هم اتفاق مي افتد و شايد مصداق ضرب المثل ايراني ”هر سال دريغ از پارسال” هم زاييده چنين نگاهي باشد.
ضمن تاييد نگاه عقلايي بازخواني و در سطحي بالاتر، شالوده شكنانه ي گذشته براي چراغ راه آينده كردن؛ اما يادآوري اين نكته ضروري است كه افراط و انبساط بيش از حد چنين نگرشي خطر برساختن آينده اي معطوف به گذشته را در خود مي پروراند و پديد آورنده ي ” موقعيتي كاذب” در آينده خواهد بود كه موقعيتي نيست بر پايه هاي آينده و متناسب با زير ساخت هاي فردا، بلكه موقعيتي است متشكل از سازه هاي گذشته و برساخته از آرزوهاي ديروز، آن هم در حالي كه قرار است “فردا” باشد.
2- ارنست بلوخ از روشنفكران دوران جنگ جهاني اول و همفكر نزديك گئورگ لوكاچ درباره ي انديشه هايي كه در پي تكرار گذشته در حال هستند، ضمن انتقاد شديد به چنين نگرش هايي، معتقد است كه: “خرده بورژوازي و خرده بوروكرات هاي برخاسته از آن طبقات…. زمان حال را به شيوه گذشته مي گذرانند و نمي توانند شيوه زيست خود را دگرگون كنند….آن ها در درون “خشم تخليه نشده اي” به سر مي برند كه بلوخ آن را ” ضادهاي غير معاصر” مي نامد كه تداوم و بقاي چنين تضادهايي بستر مناسبي براي تكوين فلسفه ي يوتوپيايي است كه از “گذشته هاي بهره برداري نشده” الهام مي گيرد. (تاريخ انديشه هاي سياسي قرن بيستم، حسين بشيريه، جلد يك 161-160 )
اين مقدمه براي پرداختن به موضوعي است كه هراز چندگاهي در اين 10-12 سال اخير و در 3 دوره ي انتخاباتي نقل مجالس سياسي و محافل مطبوعاتي شده است ؛ بازگرداندن يا بازگشت ميرحسين موسوي به عرصه قدرت که در انتخابات امسال با حضور رسمي او، که خاتمي را نيز از دور خارج کرد، بحث از هميشه جدي تر شد.
درواقع از آن جا که ميرحسين موسوي سياستمدار آرام، ساکت و بي صداي 20سال اخير نظام جمهوري اسلامي ايران است، تنها راهي که براي ما باقي مي ماند اين است که در سه مقطع؛ دوران “صدرات”، “سکوت و اصلاحات” و نهايتا ”دوران شعارهاي انتخاباتي”، نگاهي هر چند گذرا به کارنامه ي سياست مداري اين سيد ساکت داشته باشيم، تا به اين ترتيب نسبت مير حسين موسوي و سياست هاي او را با اصلاح طلبي دريابيم.
نخست: دوران صدارت ميرحسين
حاميان بازگرداندن ميرحسين موسوي به عرصه ي قدرت معمولاً استدلالي براي چرايي بازگرداندن وي ارائه نمي دهند. اصولاً بازگشت ايشان بر طبق چه معيارهايي مي تواند سودمند باشد؟ يا اين بازگشت مي خواهد متحقق كننده كدام اهداف معين و كدام طرح و پروژه سياسي و اقتصادي باشد؟ كدام يك از برنامه هاي سياسي، فرهنگي، اقتصادي ايشان با توجه به دوران صدارت شان مي تواند پاسخگوي نياز هاي امروز يا فرداي جامعه ايران باشد.
تا پيش از ورود رسمي ميرحسين به کارزار انتخاباتي دهم به همان دليل کناره گيري و حاشيه نشيني اش، تعريف روشن و دقيقي از او در دست نداريم ؛ جز تک گزاره هايي همانند: “مير حسين موسوي نخست وزير 8 ساله نظام جمهوري اسلامي”. “نخست وزير سال هاي جنگ”، “نخست وزير مورد حمايت امام”، “نخست وزير محبوب”. مقوم اقامه چنين تركيباتي نيز از آن روست كه از وي هيچ نشانگان تعريف زاي ديگري در دست نيست و شايد شايسته تر آن است كه بگوييم نمي خواهند در دست باشد.
الف- ميرحسين موسوي نخست وزير سال هاي جنگ
همان طور كه اشاره شد يكي از رايج ترين تركيبات كاربردي در مورد ايشان “نخست وزير دوران جنگ ” است.
پس از پايان جنگ و با تغييرات به وجود آمده در قانون اساسي، رياست كابينه به رئيس جمهور سپرده شد و كساني در راس حكومت قرار گرفتند كه خود ادامه دهندگان جنگ بودند و از آن جا که فضاي باز سياسي لازم براي پرسش افكني درباره ي چرايي ادامه جنگ وجود نداشت، بنابراين سوالي در اين باره از كسي پرسيده نشد و دوران مذكور نيز دوران سازندگي (پس از ويراني جنگ) نام گرفت. اما در دوران اصلاحات و با باز شدن فضاي سياسي، سياست هاي شفاف دولت خاتمي و آزادي هاي نسبتاً مطبوع مطبوعاتي، فضايي انتقادي و پرسش گرانه در مورد بسياري از مسائل كلان و خرد تاريخ گذشته نظام شكل گرفت و اتفاقاً يكي از اين پرسش هاي انتقادي همان “چرايي ادامه جنگ” بود كه از سوي روزنامه نگاران اصلاح طلب مطرح شد و دامنه طرح اين پرسش به بلند پايه ترين مقامات لشگري و كشوري نيز رسيد و حتي برخي ادعا كردند كه آيت الله خميني (ره) موافق ادامه جنگ نبوده است.
هاشمي رفسنجاني، محسن رضايي فرمانده وقت سپاه و بسياري ديگر در مقابل اين پرسش قرار گرفتند و هركس هم به نوعي از پذيرش مسووليت آن، تبري جست. اما نكته قابل تامل اين است كه فعالان عرصه اصلاح طلبي، هرگز اين پرسش را نسبت به ميرحسين موسوي “نخست وزير سال هاي جنگ ” مطرح نكردند و هرگز در پي روشن كردن نقش رئيس قوه ي مجريه آن زمان در جنگ و ادامه آن بر نيامدند.
ب- سياست هاي اقتصادي دولت ميرحسين موسوي
آنان كه ميرحسين موسوي را در حافظه مردم ايران محبوب مي پندارند، شايد تنها يك دليل مستحكم داشته باشند. اين دليل هم معطوف به توده ي مردم ايران است كه در فقر عمومي به سر مي برند و مي بردند. اين مردم به ياد مي آورند كه در سال هاي جنگ وضع معيشتي شان، از امروزي كه در آن قرار دارند بسيار بهتر بود، زيرا دسترسي به مايحتاج عمومي زندگي به بهايي ارزان تر از امروز ميسر بود؛ البته با بهره گيري از يارانه ها و سياست هاي كوپني. تا حدي كه در واقع از اقتصادي كمونيستي و كوپنيستي و حتي در برخي روايت ها پوپوليستي برخوردار بوديم، اما همگان مي دانند اين رضايت عمومي مبين توفيق سياست هاي اقتصادي دولت نبود، بلكه دولت آن زمان تنها در پي “راضي نگاه داشتن مردم به هر قيمتي، براي راضي شدن به ادامه جنگ” بود و اين ميسر نمي شد جز با تزريق پول نفتي كه گفته مي شود در آن سال ها با قراردادهاي چندين و چندساله و با قيمت هاي نازلي در حدود و حتا پايين تر از 7 و 8 دلار به فروش مي رسيد. به اين ترتيب آيا در اين دوران سياستي غير از فروش نفت به ارزان ترين قيمت براي تسليح نظامي و تعديل قيمت ها اعمال شده است؟
همگان هم ديديم كه با پايان يافتن جنگ و قطع آن سياست ها، از آن رو كه ديگر نيازي به در “صحنه” بودن “مردم هميشه در صحنه” نبود، چگونه اقتصاد بيمار و از بيخ و بن ويران شده دوران جنگ، در دوران سازندگي و اصلاحات دندان براي مردم گرسنه و فقير ايران تيز كرد و كار به جايي رسيد كه به قول همين آقاي ميرحسين موسوي ديگر بايد از “فقر درازكش” صحبت کنيم.
به راستي مسووليت طرح ريزي چنين اقتصادي و چنين سياست هايي بر عهده چه كسي در آن سال ها بود ؟
ج- سياست هاي فرهنگي – اجتماعي در دوران ميرحسين موسوي
اصحاب فرهنگ و هنر، چه آن هايي كه در آن روزگار خود توليد كننده ي عرصه ي فرهنگ بودند و چه آن هايي كه در آن دوران نوجواني بيش نبودند و مصرف كنندگان فرهنگ و هنر بودند و امروزه به عرصه توليد رسيده اند، مي توانند با من هم داستان باشند كه اگر از آن سال ها به عنوان “سال هاي سياه” براي اصحاب فرهنگ و هنر و روزگار وخيم و خفقان اجتماعي ياد نكنيم، مي توانيم آن سال ها را “سال هاي خاكستري” قلمداد كنيم. توليد فرهنگي در عرصه مطبوعات در حد همان يكي دو روزنامه بازمانده از دوران قبل از انقلاب و در نهايت يكي دو روزنامه كه آن ها نيز به شدت حكومتي بودند باقي و راكد مانده بود. در عرصه چاپ و نشر كتاب كه ديگر همگان خاطرات تلخ جمع آوري، خمير كردن و انبار كردن بسياري از كتاب ها را به خاطر دارند و انتظار هاي طولاني و بعضاً بي نتيجه براي اعطاي مجوز چاپ كتاب عادت بهنجار آن سال ها بود. اوضاع هنرمندان تجسمي (كه البته خود ميرحسين دستي بر آتش اين هنر دارد )، سينما و سينماگران، آمار كمي و كيفي توليد و نحوه نظارت بر اين آثار نيز بر همگان روشن است.
تحت فشار و در تعقيب بودن نويسندگان و روشنفكران، عدم امكان فعاليت كانون نويسندگان، راكد بودن فعاليت هاي سياسي مستقل دانشجويان، فشار شديد اجتماعي در زمينه آزادي هاي مدني، اجتماعي و فرديي و همه ي مواردي از اين دست كه امروز به نقد كشيده مي شود و مانند كابوس از آنها ياد مي شود مربوط به همان سال هاي دهه 60 است كه ميرحسين موسوي رياست هيات دولت اش را بر عهده داشته است.
د- اوضاع سياسي و روابط خارجي دوران 8ساله جنگ
نقد شعارها، برنامه ها و سياست هاي دوران جنگ هرگز به معناي رد، يا بي ارزش قلمداد كردن دفاع بحق اين مردم از سرزمين شان در يك جنگ تحميلي نيست. ضمن پاسداشت چنين دفاعي، بايد اعتراف كرد كه برخي برنامه ها و تعدادي از شعار ها و تعيين سياست ها در حوزه جنگ براي مردم و تاريخ گذشته ي ما در همان سال ها به شدت آسيب زا بوده است.
بسياري از اين شعار ها و برنامه ها اگرچه شايد به عنوان نيرويي براي تهييج عمومي در نظر گرفته مي شد، ولي نتايج برآمده از آن ها در عرصه ي بين المللي از تعابير ديگري برخوردار بود كه در بسياري از موارد منجر به ادامه تحريم هاي اقتصادي و تسليحاتي و حتي گاه در مجامع بين المللي منجر به پشت كردن به ايران و جانب صدام تجاوزگر را گرفتن، مي شد. از سوي ديگر برخي از اين سياست ها و شعار ها ترس و واهمه را بر دل دولت مردان كشور هاي منطقه نهاده و كار به جايي رسيده بود كه ادعاي نادرست صدام و متحدانش در دفاع پيشگيرانه طبيعي جلوه مي نمود. مير حسين موسوي به عنوان رييس دولت سال هاي جنگ نه تنها خود شعاري چون “جنگ از سوي ما تا آخرين قطره هاي خون و تا آخرين آجرها ادامه خواهد يافت” را سر داده بود، بلکه در مقابل طرح ادعاي فتح قدس كه جاده آن از كربلا مي گذشت، و در تعاريف جغرافياي سياسي و عرف روابط بين الملل معنايي غير از اشغال سرزمين هاي حدفاصل ايران تا فلسطين ندارد! سياست تعديل کننده اي نداشت و حتي تشديد کننده آن نيز بود. به راستي سهم وي به عنوان رييس دولت در چنين منازعه طلبي بين المللي چه مي تواند باشد؟
در واقع آنچه به عنوان سياست خارجي در آن دوران نمايان بود مبتني بر استحكام پيمان هاي اقتصادي – نظامي با معدودي از كشور ها و روحيه ي جنگ و ستيز با ديگر كشور ها بود و نتيجه ي چنين سياست هايي نيز جز انزواي سياسي و اقتصادي ايران در عرصه بين المللي نبود. امري كه موجب شد سيد محمد خاتمي در 8 سال دوران حكومتش بيش از هرچيز به تنش زدايي و ترميم روابط ايران با ساير کشورها بپردازد. هر چند چنان خاطره اي در اذهان جهانيان باقي مانده بود كه بسياري با ترديد به سياست هاي خاتمي مي نگريستند.
اين ها تنها بخشي از پرسش هايي ست كه به طرز عجيب و رازآلودي هرگز دامن آن سيد محبوب را نمي آلايد تا همراهان و حاميانش به پاسخگويي آن همتي بنمايند.
ديدگاه نگارنده نه در رد حضور دوباره ميرحسين موسوي در عرصه ي سياست است و نه در دفاع كوركورانه از آن، بلكه بر اين باورم كه پيش از حضوري دوباره شفاف سازي هايي از اين دست درباره گذشته و ارائه ي برنامه هايي مدون و قابل اتكا براي آينده لازم و ضروري مي نمايد، البته اگرچه ممكن است برخي در دفاع از ايشان به اوضاع و شرايط جنگي كشور و نيز حاكم بودن جريان ها و نهادهاي موازي قدرت بر برخي از امور مذكور اشاره كنند اما آيا از آنچه كه گفته آمد نمي توان هيچ سهمي را براي نخست وزير آن دوران در نظر گرفت ؟
آيا واقعاً ميرحسين موسوي به عنوان كسي كه بر سر اختيارات نخست وزيري كار را به سرحد استعفا كشاند و بنيان گذار جمهوري اسلامي در دفاع از او به مخالفان اش گفت: “کساني از ميرحسين انتقاد مي کنند که خود توان اداره ي يک نانوايي را ندارند”، هيچ نقشي و اختياري در ايجاد اوضاع مذكور نداشته است. و اگر داشته با چنين سابقه اي تناسب هاي مناسب ميان سياست ها و برنامه هاي وي با اصلاح طلبي كدام است.
دوم: دوران سکوت و اصلاحات
در اين جا لازم مي دانم به تفاوت ميان مفهوم “اصلاح طلبي” يا رفرم خواهي ايراني با ترکيبي از نيروهاي سياسي که به “اصلاح طلبان” موسوم اند، اشاره کنم.
پروسه ي اصلاح طلبي ايراني يک جنبش اجتماعي- سياسي و مردمي بود، که از به سطح رسيدن مطالبات همه ي نيروهاي تحول خواه اعم از زنان، قوميت ها، طبقات فرودست اقتصادي، دانشجويان و ديگر گروه ها و نيروهاي اجتماعي و فرهنگي به ويژه نويسندگان و هنرمندان حاصل گرديد ؛ گفتمان روشنفکري اي که حلقه ي پديدآورنده ي آن را بايد در نحله هاي فکري اي هم چون “حلقه ي کيان” و عقبه ي روشن فکري اي نظير گفتمان روشنفکري ديني و حلقه ي سکولاري چون اهالي کانون نويسندگان جست.
نيرو هاي سياسي آن نيز بازماندگان و در واقع رانده شدگان اردوگاه چپ درون نظام در دوران مجلس سوم بودند که بيشتر در مجمع تحقيقات استراتژيک نظام، جمع شده بودند.اما در سير تحقق عملي اين پروسه عده اي به عنوان فعالان و نيروهاي سياسي وارد اين جنبش شده اند و يا راه داده شده اند که تحت نام «اصلاح طلبان» شناخته مي شوند.حال حتا اگر همه ي آنان را نيز اصلاح طلب بدانيم لزوما به اين معنا نيست که افکار و رفتار آن ها تنها قرائت موجود و ممکن از اصلاح طلبي است.
در واقع تفاوتي ماهوي ميان “اصلاح طلبي” و “اصلاح طلبان” وجود دارد. زيرا اکثريت اصلاح طلبان عده اي از افراد درون حاکميت اند که در دوره اي، از حاکميت برون رانده شده بودند و با پي گيري شعارهايي که خواسته هاي ”جنبش اصلاح طلبي” بود توانستند به قدرت برسند. و از آن جا که اين اخراج از حاکميت در دوران “هاشمي رفسنجاني”» روي داده بود، اصلاح طلبان به قدرت رسيده انگار هيچ برنامه اي جز “تخريب هاشمي” نداشتند و زماني که تا سر منزل مقصود به اين امر دست يازيدند، ديگر برنامه اي در خود سراغ نداشتند و دچار گم گشتگي اي شدند که راه بعدي آن ها تنها و تنها “فتح سنگر به سنگر” بي هدف قدرت بود. و از همين نقطه هم داستان شکست شان آغاز شد.
اما سوال اين جاست که اصولا “مير حسين”ي که رئوس کارنامه ي پيشيني اش، همان بود که بررسي شد، چه سهمي در پروسه ي اصلاح طلبي داشته است و از سوي ديگر، در ميان اصلاح طلبان نيز جز دوستي با عده اي از آن ها چه کارنامه اي دارد که ما امروز بايد او را اصلاح طلب بناميم؟
سوم: دوران کارزار انتخابات دهم
اما با اين همه و اگر فرض را بر صحت و خوشبيني مفرط بگذاريم و تنها به گفته ي دو سازمان و حزب ”ويژه”(مجاهدين و مشارکت) اعتماد کرده و بپذيريم که موسوي در يک تحول روحاني به يک باره به گزينه اي اصلاح طلب و بري از همه ي افکار گذشته و تاريخ و کارنامه تبديل شده است، آن گاه بايد موسوي همين چند روزه ي شروع بازار و کارزار انتخابات را تحليل کرد.
اگر بپذيريم جنبش اصلاحات ترکيبي از جنبش هاي مدني اي همچون جنبش زنان، دانشجويان، کارگران، قوميت ها و جنبش هاي صنفي ديگر است، بايد ديد ديدگاه هاي مير حسين در اين چند روزه و در باره ي آن ها چه بوده است. بديهي ست هر کانديدايي در دوران انتخابات شعاري ترين و شفاف ترين مواضع را براي جلب آرا اتخاذ مي کند، اما موضع گيري هاي موسوي علاوه بر آنکه چندان شفاف و روشنگر نيست، از سويه هاي اصلاح طلبانه ي آشکاري نيز بهره نمي برد.
وي درجمع دانشجويان اهوازي هنگامي که شديدا با شعارها و خواسته هايي مبني بر آزادي دانش جويان در بند مواجه شد، نه تنها هيچ گونه واکنشي نشان نداد و حد اقل نگفت با آزادي آن ها موافق است. بلکه هنگامي که با سوال در مورد سهميه بندي هاي بومي(تبعيض قوميتي) و جنسيتي(تبعيض جنسي) روبرو شد، تنها به اين گفته اکتفا کرد که: “با سهميههاي جنسيتي و با طرح بومي کردن دانشگاهها، اگر مشکلات را حل نکند، مخالفم”.
در مورد مطالبات زنان هم که اساسا سخني به ميان نمي آورد و از آن جا که در ميان جنبش هاي اجتماعي و مدني مذکور، جنبش زنان، جنبشي است که اگر سقف مطالبات اش روشن نباشد حداقل کف آن روشن است، و نيازي به طرح دوباره ي آن در ديدارهاي تبليغاتي نيست، موسوي عملا موضع ناديده انگاشتن اتخاذ کرده است.
موسوي در مورد اقوام ايراني که در اين چند ساله در قواره ي يکي از فعال ترين جنبش هاي سياسي ايران ظاهر شده اند از کلي گويي هاي تکراري همانند “تنوع اقوام فرصت است” و امثال هم بهره گرفته است ونهايتا به مبحث شوراها نزديک مي شود و از تلاش براي تحقق ظرفيت واقعي شوراها سخن مي راند. امري که نه تنها شعار تازه اي نيست بلکه الگوي پيشنهادي آيت الله طالقاني در 30 سال پيش است و خاتمي تمام هم اش را در 8سال دوران حکومتش بر آن نهاد.
در مورد جنبش هاي معطوف به رفع تبعيض هاي طبقاتي يعني جنبش هاي کارگري نيز ظاهرا نمي توان از موسوي ارايه الگويي بيش از الگوي اقتصاد اسلامي را انتظار داشت که وي هنوز خود را مدافع آن مي داند. الگويي که احمدي نژاد هم مدافع آن بود و يکي از متخصصين و مدعيان اين الگو در اقتصاد(دانش جعفري) را به وزارت اش گمارد، اما نتيجه آن شد که همه ديديم.
در مورد برخورد با ديگر نيروهاي سياسي و ملي از جمله ملي مذهبي ها هم که کافي است به جلسه اي که حتا اجازه طرح سوال به نيروهاي ملي مذهبي داده نشد، اشاره کنيم.
به اين ترتيب و از ديد نگارنده مير حسين موسوي نه تنها گزينه اي براي پيش برد اصلاحات نيست، بلکه گزينه اي است براي حفظ نظم موجود. اگر هم انتقاداتي به وضعيت فعلي دارد از آن روست که رفتارهاي دولت فعلي را بر هم زننده ي نظم حداقلي مورد نظر و مطلوب حاکميت مي داند.
در واقع به مير حسين و رفتارهاي اش نمي توان چندان نقدي وارد کرد، زيرا او تمام سعي اش را مي کند که فاصله اش را با اصلاح طلبان تعريف و تحديد کند و با استفاده از اين جمله ي رهبري که “اصلاح طلبي يعني اصلاح نمودن مسيري که از اصول انقلاب دور افتاده ايم”، به خوبي موضع خودش را روشن کرده است. اما انتقاد به ياران و حاميان اصلاحات و به ويژه سازمان هايي وارد است که تحت هر شرايطي تنها سعي در حفظ فاصله با ديگر طيف هاي اصلاح طلبان دارند و مي خواهند حتا اگر به قيمت شکست کلي اصلاح طلبان نيز تمام شده، اما کانديداي خود را به قدرت برسانند.
از اين رو بايد بگوييم مير حسين موسوي با اين شرايط هرگز نمي تواند گزينه اي براي پيش برد اصلاحات باشد. البته اين حق موسوي و حاميانش است که با هر نام و قامت و برنامه ي ديگري وارد انتخابات شوند و برنامه هاي خود را پيش ببرند، اما استفاده از ظرفيت ناتوان و درمانده ي جنبش اصلاحات براي به قدرت رساندن چنين شخصيتي به بيراه بردن اصلاحات و انحراف از اصلاحات است.
حال آيا برگرداندن موسوي در هر زماني نجات اصلاح طلبي است يا نجات اصلاح طلبان ؛ آن هم گروهي از اصلاح طلبان كه روياي در قدرت ماندن، آن ها را از برنامه هاي اصلاح طلبانه هم باز داشته بود ؟
در پايان لازم است به اين نکته اشاره کنم که همين حاميان کنوني موسوي، در انتخابات رياست جمهوري نهم در سال84 با اينکه در دور اول بر اثر اصرار به راي دادن به کانديدايي همسو با خود، باعث به دور دوم کشيده شدن انتخابات شدند، اما هنگامي که هراسيده از کابوس پيروزي احمدي نژاد، پشت سر همان هاشمي تخريب شده توسط خودشان جمع شده بودند، مردم را از بازگشت “فاشيسم” دهه ي شصت بيم مي دادند. حال مي توانند جواب اين پرسش را بدهند که مگر جز اين است ريس دولت سال هاي دهه ي شصت مير حسين موسوي بوده است؟
پیام برای این مطلب مسدود شده.