03.05.2009

حمايت از مير حسين، حمايت از اصلاح طلبي نيست

روز: ‏1- دكتر شريعتي در يكي از درس گفتارهايش به نام “تمدن و تجدد” يكي از تفاوت هاي بنيادين نگاه مردمان مشرق ‏زمين و مغرب زمين نسبت به روزگار خويش و جهان رادر اين نكته مهم و قابل تامل مي بيند كه ملت هاي غرب افق ‏آمال و رد آرزو ها و روياهايشان به سوي آينده اي است كه خود مي خواهند با اراده اي نوين آن را بسازند. اما ملت ‏هاي شرق هميشه رد نگاه شان به گذشته هاي باستاني شان در دوردست تاريخ است و در آرزوي بازگشت به اعصار ‏طلايي تاريخي حسرت انگيزشان هستند و از چين مثال مي زند كه در آرزوي عصر كنفسيوسي و مصر كه در ‏روياهاي عصر فراعنه و ايران كه هنوز كه هنوز است برخي از به اصطلاح روشنفكرانش در حسرت عصر طلايي ‏داريوش و كوروش هخامنشي اند.‏
‏ ‏
اين نگاه معطوف به “آرزوي گذشته” در عصر حاضر هم هر روزه براي ما تكرار مي شود و گاه نه تنها نسبت به ‏گذشته هاي باستاني و تاريخي بلكه نسبت به گذشته هاي دم دست هم اتفاق مي افتد و شايد مصداق ضرب المثل ايراني ‏‏”هر سال دريغ از پارسال” هم زاييده چنين نگاهي باشد. ‏

ضمن تاييد نگاه عقلايي بازخواني و در سطحي بالاتر، شالوده شكنانه ي گذشته براي چراغ راه آينده كردن؛ اما يادآوري ‏اين نكته ضروري است كه افراط و انبساط بيش از حد چنين نگرشي خطر برساختن آينده اي معطوف به گذشته را در ‏خود مي پروراند و پديد آورنده ي ” موقعيتي كاذب” در آينده خواهد بود كه موقعيتي نيست بر پايه هاي آينده و متناسب ‏با زير ساخت هاي فردا، بلكه موقعيتي است متشكل از سازه هاي گذشته و برساخته از آرزوهاي ديروز، آن هم در حالي ‏كه قرار است “فردا” باشد.‏

‏2- ارنست بلوخ از روشنفكران دوران جنگ جهاني اول و همفكر نزديك گئورگ لوكاچ درباره ي انديشه هايي كه در ‏پي تكرار گذشته در حال هستند، ضمن انتقاد شديد به چنين نگرش هايي، معتقد است كه: “خرده بورژوازي و خرده ‏بوروكرات هاي برخاسته از آن طبقات…. زمان حال را به شيوه گذشته مي گذرانند و نمي توانند شيوه زيست خود را ‏دگرگون كنند….آن ها در درون “خشم تخليه نشده اي” به سر مي برند كه بلوخ آن را ” ضادهاي غير معاصر” مي نامد ‏كه تداوم و بقاي چنين تضادهايي بستر مناسبي براي تكوين فلسفه ي يوتوپيايي است كه از “گذشته هاي بهره برداري ‏نشده” الهام مي گيرد. (تاريخ انديشه هاي سياسي قرن بيستم، حسين بشيريه، جلد يك 161-160 )‏

اين مقدمه براي پرداختن به موضوعي است كه هراز چندگاهي در اين 10-12 سال اخير و در 3 دوره ي انتخاباتي نقل ‏مجالس سياسي و محافل مطبوعاتي شده است ؛ بازگرداندن يا بازگشت ميرحسين موسوي به عرصه قدرت که در ‏انتخابات امسال با حضور رسمي او، که خاتمي را نيز از دور خارج کرد، بحث از هميشه جدي تر شد.‏

درواقع از آن جا که ميرحسين موسوي سياستمدار آرام، ساکت و بي صداي 20سال اخير نظام جمهوري اسلامي ايران ‏است، تنها راهي که براي ما باقي مي ماند اين است که در سه مقطع؛ دوران “صدرات”، “سکوت و اصلاحات” و نهايتا ‏‏”دوران شعارهاي انتخاباتي”، نگاهي هر چند گذرا به کارنامه ي سياست مداري اين سيد ساکت داشته باشيم، تا به اين ‏ترتيب نسبت مير حسين موسوي و سياست هاي او را با اصلاح طلبي دريابيم.‏

‎‎نخست: دوران صدارت ميرحسين‎‎

حاميان بازگرداندن ميرحسين موسوي به عرصه ي قدرت معمولاً استدلالي براي چرايي بازگرداندن وي ارائه نمي ‏دهند. اصولاً بازگشت ايشان بر طبق چه معيارهايي مي تواند سودمند باشد؟ يا اين بازگشت مي خواهد متحقق كننده كدام ‏اهداف معين و كدام طرح و پروژه سياسي و اقتصادي باشد؟ كدام يك از برنامه هاي سياسي، فرهنگي، اقتصادي ايشان ‏با توجه به دوران صدارت شان مي تواند پاسخگوي نياز هاي امروز يا فرداي جامعه ايران باشد.‏

تا پيش از ورود رسمي ميرحسين به کارزار انتخاباتي دهم به همان دليل کناره گيري و حاشيه نشيني اش، تعريف روشن ‏و دقيقي از او در دست نداريم ؛ جز تک گزاره هايي همانند: “مير حسين موسوي نخست وزير 8 ساله نظام جمهوري ‏اسلامي”. “نخست وزير سال هاي جنگ”، “نخست وزير مورد حمايت امام”، “نخست وزير محبوب”. مقوم اقامه چنين ‏تركيباتي نيز از آن روست كه از وي هيچ نشانگان تعريف زاي ديگري در دست نيست و شايد شايسته تر آن است كه ‏بگوييم نمي خواهند در دست باشد. ‏

‎‎الف- ميرحسين موسوي نخست وزير سال هاي جنگ‏‎‎
‏ ‏
همان طور كه اشاره شد يكي از رايج ترين تركيبات كاربردي در مورد ايشان “نخست وزير دوران جنگ ” است. ‏
پس از پايان جنگ و با تغييرات به وجود آمده در قانون اساسي، رياست كابينه به رئيس جمهور سپرده شد و كساني در ‏راس حكومت قرار گرفتند كه خود ادامه دهندگان جنگ بودند و از آن جا که فضاي باز سياسي لازم براي پرسش افكني ‏درباره ي چرايي ادامه جنگ وجود نداشت، بنابراين سوالي در اين باره از كسي پرسيده نشد و دوران مذكور نيز دوران ‏سازندگي (پس از ويراني جنگ) نام گرفت. اما در دوران اصلاحات و با باز شدن فضاي سياسي، سياست هاي شفاف ‏دولت خاتمي و آزادي هاي نسبتاً مطبوع مطبوعاتي، فضايي انتقادي و پرسش گرانه در مورد بسياري از مسائل كلان و ‏خرد تاريخ گذشته نظام شكل گرفت و اتفاقاً يكي از اين پرسش هاي انتقادي همان “چرايي ادامه جنگ” بود كه از سوي ‏روزنامه نگاران اصلاح طلب مطرح شد و دامنه طرح اين پرسش به بلند پايه ترين مقامات لشگري و كشوري نيز رسيد ‏و حتي برخي ادعا كردند كه آيت الله خميني (ره) موافق ادامه جنگ نبوده است. ‏

هاشمي رفسنجاني، محسن رضايي فرمانده وقت سپاه و بسياري ديگر در مقابل اين پرسش قرار گرفتند و هركس هم به ‏نوعي از پذيرش مسووليت آن، تبري جست. اما نكته قابل تامل اين است كه فعالان عرصه اصلاح طلبي، هرگز اين ‏پرسش را نسبت به ميرحسين موسوي “نخست وزير سال هاي جنگ ” مطرح نكردند و هرگز در پي روشن كردن نقش ‏رئيس قوه ي مجريه آن زمان در جنگ و ادامه آن بر نيامدند. ‏

‎‎ب- سياست هاي اقتصادي دولت ميرحسين موسوي‏‎‎
‏ ‏
آنان كه ميرحسين موسوي را در حافظه مردم ايران محبوب مي پندارند، شايد تنها يك دليل مستحكم داشته باشند. اين ‏دليل هم معطوف به توده ي مردم ايران است كه در فقر عمومي به سر مي برند و مي بردند. اين مردم به ياد مي آورند ‏كه در سال هاي جنگ وضع معيشتي شان، از امروزي كه در آن قرار دارند بسيار بهتر بود، زيرا دسترسي به مايحتاج ‏عمومي زندگي به بهايي ارزان تر از امروز ميسر بود؛ البته با بهره گيري از يارانه ها و سياست هاي كوپني. تا حدي ‏كه در واقع از اقتصادي كمونيستي و كوپنيستي و حتي در برخي روايت ها پوپوليستي برخوردار بوديم، اما همگان مي ‏دانند اين رضايت عمومي مبين توفيق سياست هاي اقتصادي دولت نبود، بلكه دولت آن زمان تنها در پي “راضي نگاه ‏داشتن مردم به هر قيمتي، براي راضي شدن به ادامه جنگ” بود و اين ميسر نمي شد جز با تزريق پول نفتي كه گفته ‏مي شود در آن سال ها با قراردادهاي چندين و چندساله و با قيمت هاي نازلي در حدود و حتا پايين تر از 7 و 8 دلار به ‏فروش مي رسيد. به اين ترتيب آيا در اين دوران سياستي غير از فروش نفت به ارزان ترين قيمت براي تسليح نظامي و ‏تعديل قيمت ها اعمال شده است؟ ‏

همگان هم ديديم كه با پايان يافتن جنگ و قطع آن سياست ها، از آن رو كه ديگر نيازي به در “صحنه” بودن “مردم ‏هميشه در صحنه” نبود، چگونه اقتصاد بيمار و از بيخ و بن ويران شده دوران جنگ، در دوران سازندگي و اصلاحات ‏دندان براي مردم گرسنه و فقير ايران تيز كرد و كار به جايي رسيد كه به قول همين آقاي ميرحسين موسوي ديگر بايد ‏از “فقر درازكش” صحبت کنيم.‏

‏ به راستي مسووليت طرح ريزي چنين اقتصادي و چنين سياست هايي بر عهده چه كسي در آن سال ها بود ؟ ‏

‎‎ج- سياست هاي فرهنگي – اجتماعي در دوران ميرحسين موسوي‏‎‎
‏ ‏
اصحاب فرهنگ و هنر، چه آن هايي كه در آن روزگار خود توليد كننده ي عرصه ي فرهنگ بودند و چه آن هايي كه ‏در آن دوران نوجواني بيش نبودند و مصرف كنندگان فرهنگ و هنر بودند و امروزه به عرصه توليد رسيده اند، مي ‏توانند با من هم داستان باشند كه اگر از آن سال ها به عنوان “سال هاي سياه” براي اصحاب فرهنگ و هنر و روزگار ‏وخيم و خفقان اجتماعي ياد نكنيم، مي توانيم آن سال ها را “سال هاي خاكستري” قلمداد كنيم. توليد فرهنگي در عرصه ‏مطبوعات در حد همان يكي دو روزنامه بازمانده از دوران قبل از انقلاب و در نهايت يكي دو روزنامه كه آن ها نيز به ‏شدت حكومتي بودند باقي و راكد مانده بود. در عرصه چاپ و نشر كتاب كه ديگر همگان خاطرات تلخ جمع آوري، ‏خمير كردن و انبار كردن بسياري از كتاب ها را به خاطر دارند و انتظار هاي طولاني و بعضاً بي نتيجه براي اعطاي ‏مجوز چاپ كتاب عادت بهنجار آن سال ها بود. اوضاع هنرمندان تجسمي (كه البته خود ميرحسين دستي بر آتش اين ‏هنر دارد )، سينما و سينماگران، آمار كمي و كيفي توليد و نحوه نظارت بر اين آثار نيز بر همگان روشن است.‏

تحت فشار و در تعقيب بودن نويسندگان و روشنفكران، عدم امكان فعاليت كانون نويسندگان، راكد بودن فعاليت هاي ‏سياسي مستقل دانشجويان، فشار شديد اجتماعي در زمينه آزادي هاي مدني، اجتماعي و فرديي و همه ي مواردي از اين ‏دست كه امروز به نقد كشيده مي شود و مانند كابوس از آنها ياد مي شود مربوط به همان سال هاي دهه 60 است كه ‏ميرحسين موسوي رياست هيات دولت اش را بر عهده داشته است. ‏

‎‎د- اوضاع سياسي و روابط خارجي دوران 8ساله جنگ‎‎

نقد شعارها، برنامه ها و سياست هاي دوران جنگ هرگز به معناي رد، يا بي ارزش قلمداد كردن دفاع بحق اين مردم ‏از سرزمين شان در يك جنگ تحميلي نيست. ضمن پاسداشت چنين دفاعي، بايد اعتراف كرد كه برخي برنامه ها و ‏تعدادي از شعار ها و تعيين سياست ها در حوزه جنگ براي مردم و تاريخ گذشته ي ما در همان سال ها به شدت آسيب ‏زا بوده است.‏

بسياري از اين شعار ها و برنامه ها اگرچه شايد به عنوان نيرويي براي تهييج عمومي در نظر گرفته مي شد، ولي نتايج ‏برآمده از آن ها در عرصه ي بين المللي از تعابير ديگري برخوردار بود كه در بسياري از موارد منجر به ادامه تحريم ‏هاي اقتصادي و تسليحاتي و حتي گاه در مجامع بين المللي منجر به پشت كردن به ايران و جانب صدام تجاوزگر را ‏گرفتن، مي شد. از سوي ديگر برخي از اين سياست ها و شعار ها ترس و واهمه را بر دل دولت مردان كشور هاي ‏منطقه نهاده و كار به جايي رسيده بود كه ادعاي نادرست صدام و متحدانش در دفاع پيشگيرانه طبيعي جلوه مي نمود. ‏مير حسين موسوي به عنوان رييس دولت سال هاي جنگ نه تنها خود شعاري چون “جنگ از سوي ما تا آخرين قطره ‏هاي خون و تا آخرين آجرها ادامه خواهد يافت” را سر داده بود، بلکه در مقابل طرح ادعاي فتح قدس كه جاده آن از ‏كربلا مي گذشت، و در تعاريف جغرافياي سياسي و عرف روابط بين الملل معنايي غير از اشغال سرزمين هاي ‏حدفاصل ايران تا فلسطين ندارد! سياست تعديل کننده اي نداشت و حتي تشديد کننده آن نيز بود. به راستي سهم وي به ‏عنوان رييس دولت در چنين منازعه طلبي بين المللي چه مي تواند باشد؟‏

در واقع آنچه به عنوان سياست خارجي در آن دوران نمايان بود مبتني بر استحكام پيمان هاي اقتصادي – نظامي با ‏معدودي از كشور ها و روحيه ي جنگ و ستيز با ديگر كشور ها بود و نتيجه ي چنين سياست هايي نيز جز انزواي ‏سياسي و اقتصادي ايران در عرصه بين المللي نبود. امري كه موجب شد سيد محمد خاتمي در 8 سال دوران حكومتش ‏بيش از هرچيز به تنش زدايي و ترميم روابط ايران با ساير کشورها بپردازد. هر چند چنان خاطره اي در اذهان ‏جهانيان باقي مانده بود كه بسياري با ترديد به سياست هاي خاتمي مي نگريستند.‏

اين ها تنها بخشي از پرسش هايي ست كه به طرز عجيب و رازآلودي هرگز دامن آن سيد محبوب را نمي آلايد تا ‏همراهان و حاميانش به پاسخگويي آن همتي بنمايند. ‏

ديدگاه نگارنده نه در رد حضور دوباره ميرحسين موسوي در عرصه ي سياست است و نه در دفاع كوركورانه از آن، ‏بلكه بر اين باورم كه پيش از حضوري دوباره شفاف سازي هايي از اين دست درباره گذشته و ارائه ي برنامه هايي ‏مدون و قابل اتكا براي آينده لازم و ضروري مي نمايد، البته اگرچه ممكن است برخي در دفاع از ايشان به اوضاع و ‏شرايط جنگي كشور و نيز حاكم بودن جريان ها و نهادهاي موازي قدرت بر برخي از امور مذكور اشاره كنند اما آيا از ‏آنچه كه گفته آمد نمي توان هيچ سهمي را براي نخست وزير آن دوران در نظر گرفت ؟ ‏

آيا واقعاً ميرحسين موسوي به عنوان كسي كه بر سر اختيارات نخست وزيري كار را به سرحد استعفا كشاند و بنيان ‏گذار جمهوري اسلامي در دفاع از او به مخالفان اش گفت: “کساني از ميرحسين انتقاد مي کنند که خود توان اداره ي ‏يک نانوايي را ندارند”، هيچ نقشي و اختياري در ايجاد اوضاع مذكور نداشته است. و اگر داشته با چنين سابقه اي ‏تناسب هاي مناسب ميان سياست ها و برنامه هاي وي با اصلاح طلبي كدام است. ‏

‎‎دوم: دوران سکوت و اصلاحات‎‎

در اين جا لازم مي دانم به تفاوت ميان مفهوم “اصلاح طلبي” يا رفرم خواهي ايراني با ترکيبي از نيروهاي سياسي که ‏به “اصلاح طلبان” موسوم اند، اشاره کنم.‏

پروسه ي اصلاح طلبي ايراني يک جنبش اجتماعي- سياسي و مردمي بود، که از به سطح رسيدن مطالبات همه ي ‏نيروهاي تحول خواه اعم از زنان، قوميت ها، طبقات فرودست اقتصادي، دانشجويان و ديگر گروه ها و نيروهاي ‏اجتماعي و فرهنگي به ويژه نويسندگان و هنرمندان حاصل گرديد ؛ گفتمان روشنفکري اي که حلقه ي پديدآورنده ي آن ‏را بايد در نحله هاي فکري اي هم چون “حلقه ي کيان” و عقبه ي روشن فکري اي نظير گفتمان روشنفکري ديني و ‏حلقه ي سکولاري چون اهالي کانون نويسندگان جست.‏

نيرو هاي سياسي آن نيز بازماندگان و در واقع رانده شدگان اردوگاه چپ درون نظام در دوران مجلس سوم بودند که ‏بيشتر در مجمع تحقيقات استراتژيک نظام، جمع شده بودند.اما در سير تحقق عملي اين پروسه عده اي به عنوان فعالان ‏و نيروهاي سياسي وارد اين جنبش شده اند و يا راه داده شده اند که تحت نام «اصلاح طلبان» شناخته مي شوند.حال حتا ‏اگر همه ي آنان را نيز اصلاح طلب بدانيم لزوما به اين معنا نيست که افکار و رفتار آن ها تنها قرائت موجود و ممکن ‏از اصلاح طلبي است.‏

در واقع تفاوتي ماهوي ميان “اصلاح طلبي” و “اصلاح طلبان” وجود دارد. زيرا اکثريت اصلاح طلبان عده اي از ‏افراد درون حاکميت اند که در دوره اي، از حاکميت برون رانده شده بودند و با پي گيري شعارهايي که خواسته هاي ‏‏”جنبش اصلاح طلبي” بود توانستند به قدرت برسند. و از آن جا که اين اخراج از حاکميت در دوران “هاشمي ‏رفسنجاني”» روي داده بود، اصلاح طلبان به قدرت رسيده انگار هيچ برنامه اي جز “تخريب هاشمي” نداشتند و زماني ‏که تا سر منزل مقصود به اين امر دست يازيدند، ديگر برنامه اي در خود سراغ نداشتند و دچار گم گشتگي اي شدند که ‏راه بعدي آن ها تنها و تنها “فتح سنگر به سنگر” بي هدف قدرت بود. و از همين نقطه هم داستان شکست شان آغاز شد.‏
اما سوال اين جاست که اصولا “مير حسين”ي که رئوس کارنامه ي پيشيني اش، همان بود که بررسي شد، چه سهمي ‏در پروسه ي اصلاح طلبي داشته است و از سوي ديگر، در ميان اصلاح طلبان نيز جز دوستي با عده اي از آن ها چه ‏کارنامه اي دارد که ما امروز بايد او را اصلاح طلب بناميم؟

‎‎سوم: دوران کارزار انتخابات دهم‎‎

اما با اين همه و اگر فرض را بر صحت و خوشبيني مفرط بگذاريم و تنها به گفته ي دو سازمان و حزب ‏‏”ويژه”(مجاهدين و مشارکت) اعتماد کرده و بپذيريم که موسوي در يک تحول روحاني به يک باره به گزينه اي اصلاح ‏طلب و بري از همه ي افکار گذشته و تاريخ و کارنامه تبديل شده است، آن گاه بايد موسوي همين چند روزه ي شروع ‏بازار و کارزار انتخابات را تحليل کرد.‏

اگر بپذيريم جنبش اصلاحات ترکيبي از جنبش هاي مدني اي همچون جنبش زنان، دانشجويان، کارگران، قوميت ها و ‏جنبش هاي صنفي ديگر است، بايد ديد ديدگاه هاي مير حسين در اين چند روزه و در باره ي آن ها چه بوده است. بديهي ‏ست هر کانديدايي در دوران انتخابات شعاري ترين و شفاف ترين مواضع را براي جلب آرا اتخاذ مي کند، اما موضع ‏گيري هاي موسوي علاوه بر آنکه چندان شفاف و روشنگر نيست، از سويه هاي اصلاح طلبانه ي آشکاري نيز بهره ‏نمي برد.‏

وي درجمع دانشجويان اهوازي هنگامي که شديدا با شعارها و خواسته هايي مبني بر آزادي دانش جويان در بند مواجه ‏شد، نه تنها هيچ گونه واکنشي نشان نداد و حد اقل نگفت با آزادي آن ها موافق است. بلکه هنگامي که با سوال در مورد ‏سهميه بندي هاي بومي(تبعيض قوميتي) و جنسيتي(تبعيض جنسي) روبرو شد، تنها به اين گفته اکتفا کرد که: “با ‏سهميه‌هاي جنسيتي و با طرح بومي کردن دانشگاه‌ها، اگر مشکلات را حل نکند، مخالفم”.‏

در مورد مطالبات زنان هم که اساسا سخني به ميان نمي آورد و از آن جا که در ميان جنبش هاي اجتماعي و مدني ‏مذکور، جنبش زنان، جنبشي است که اگر سقف مطالبات اش روشن نباشد حداقل کف آن روشن است، و نيازي به طرح ‏دوباره ي آن در ديدارهاي تبليغاتي نيست، موسوي عملا موضع ناديده انگاشتن اتخاذ کرده است.‏

موسوي در مورد اقوام ايراني که در اين چند ساله در قواره ي يکي از فعال ترين جنبش هاي سياسي ايران ظاهر شده ‏اند از کلي گويي هاي تکراري همانند “تنوع اقوام فرصت است” و امثال هم بهره گرفته است ونهايتا به مبحث شوراها ‏نزديک مي شود و از تلاش براي تحقق ظرفيت واقعي شوراها سخن مي راند. امري که نه تنها شعار تازه اي نيست ‏بلکه الگوي پيشنهادي آيت الله طالقاني در 30 سال پيش است و خاتمي تمام هم اش را در 8سال دوران حکومتش بر آن ‏نهاد.‏

در مورد جنبش هاي معطوف به رفع تبعيض هاي طبقاتي يعني جنبش هاي کارگري نيز ظاهرا نمي توان از موسوي ‏ارايه الگويي بيش از الگوي اقتصاد اسلامي را انتظار داشت که وي هنوز خود را مدافع آن مي داند. الگويي که احمدي ‏نژاد هم مدافع آن بود و يکي از متخصصين و مدعيان اين الگو در اقتصاد(دانش جعفري) را به وزارت اش گمارد، اما ‏نتيجه آن شد که همه ديديم.‏

در مورد برخورد با ديگر نيروهاي سياسي و ملي از جمله ملي مذهبي ها هم که کافي است به جلسه اي که حتا اجازه ‏طرح سوال به نيروهاي ملي مذهبي داده نشد، اشاره کنيم.‏

به اين ترتيب و از ديد نگارنده مير حسين موسوي نه تنها گزينه اي براي پيش برد اصلاحات نيست، بلکه گزينه اي ‏است براي حفظ نظم موجود. اگر هم انتقاداتي به وضعيت فعلي دارد از آن روست که رفتارهاي دولت فعلي را بر هم ‏زننده ي نظم حداقلي مورد نظر و مطلوب حاکميت مي داند.‏

در واقع به مير حسين و رفتارهاي اش نمي توان چندان نقدي وارد کرد، زيرا او تمام سعي اش را مي کند که فاصله اش ‏را با اصلاح طلبان تعريف و تحديد کند و با استفاده از اين جمله ي رهبري که “اصلاح طلبي يعني اصلاح نمودن ‏مسيري که از اصول انقلاب دور افتاده ايم”، به خوبي موضع خودش را روشن کرده است. اما انتقاد به ياران و حاميان ‏اصلاحات و به ويژه سازمان هايي وارد است که تحت هر شرايطي تنها سعي در حفظ فاصله با ديگر طيف هاي اصلاح ‏طلبان دارند و مي خواهند حتا اگر به قيمت شکست کلي اصلاح طلبان نيز تمام شده، اما کانديداي خود را به قدرت ‏برسانند.‏

از اين رو بايد بگوييم مير حسين موسوي با اين شرايط هرگز نمي تواند گزينه اي براي پيش برد اصلاحات باشد. البته ‏اين حق موسوي و حاميانش است که با هر نام و قامت و برنامه ي ديگري وارد انتخابات شوند و برنامه هاي خود را ‏پيش ببرند، اما استفاده از ظرفيت ناتوان و درمانده ي جنبش اصلاحات براي به قدرت رساندن چنين شخصيتي به بيراه ‏بردن اصلاحات و انحراف از اصلاحات است.‏

حال آيا برگرداندن موسوي در هر زماني نجات اصلاح طلبي است يا نجات اصلاح طلبان ؛ آن هم گروهي از اصلاح ‏طلبان كه روياي در قدرت ماندن، آن ها را از برنامه هاي اصلاح طلبانه هم باز داشته بود ؟‏

در پايان لازم است به اين نکته اشاره کنم که همين حاميان کنوني موسوي، در انتخابات رياست جمهوري نهم در ‏سال84 با اينکه در دور اول بر اثر اصرار به راي دادن به کانديدايي همسو با خود، باعث به دور دوم کشيده شدن ‏انتخابات شدند، اما هنگامي که هراسيده از کابوس پيروزي احمدي نژاد، پشت سر همان هاشمي تخريب شده توسط ‏خودشان جمع شده بودند، مردم را از بازگشت “فاشيسم” دهه ي شصت بيم مي دادند. حال مي توانند جواب اين پرسش ‏را بدهند که مگر جز اين است ريس دولت سال هاي دهه ي شصت مير حسين موسوي بوده است؟‏

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates