08.05.2009

گزارشی از تجمع شب گذشته جمعی از فعالان حقوق بشر در برابر زندان اوین

کمیته گزارشگران حقوق بشر: می کشم تا کشته نشوم!

مثال همیشه چهارشنبه ی سیاه، روز اعدام است. هوای ابری و دل گرفته حکایتی دارد انگار از همین نفس بریدن های بی حساب که دیگر شمارشی بر آن نیست. صبح شده است. تن های آویخته ی چهار نفر، مرگ را سوغات آورده است برای اوین همیشه اوین.

محمد مصطفایی، وکیل دادگستری، به داخل زندان می رود. تعداد اعدامی های در لیست، ده نفر بوده، 9 مرد و یک زن، زینب نظرزاده.

امیر خالقی و صفر انگوتی زیر هیجده سال بودند و حسین علی شیر موقع ارتکاب جرم 23 سال داشت. و مادران صلح از قوه قضاییه خواستار توقف حکم هر سه شده بودند . قرار بود که در آخر نامه اسم زینت نظر زاده نیز نوشته شود که متاسفانه به دلیل شتابزدگی فراموش شده بود . حکم این سه نفر فعلا به تعویق افتاد. برای امیر خالقی فرصت گرفته شد تا پول لازم تهیه شود و برای آن دو نفر دیگر باید در این فاصله زمانی کسب رضایت از اولیای دم گردد .

در آخرین لحظات مادری که برای اجرای حکم رفته بود عفو کرد ولی متاسفانه به دلیل ازدحام جمعیت امکان شناسایی فراهم نشد. در نهایت دو نفر دیگر نیز رضایت دادند.

فضا بسیار سنگین و ازدحام جمعیت بسیار زیاد بود . هنگام فراخواندن خانواده شاکیان صدای یا حسین یا زهرا بود که به گوش می رسید . مادران صلح سعی می کردند به صدای بلند بگویند: ببخشید یا عفو عفو! مردم حاضر در آنجا نیز با آنها همراهی می کردند .

اما در این جشن مرگ انگار هیچ چیزی فراموش نشده بود. نیروهای بسیاری در محل به حالت آماده باش بودند که در آخر تبدیل به نیروهای گارد ویژه شده و به صورت دیوار جلوی مردم ایستادند. عجیب بود، عزیزان مردم را داشتند به قتل می رساندند و بی انتظار صدایی که به نشانه اعتراض سر برآورد از دلی که ترسان می تپد. باید احساساتشان را افسار می زدند . مگر می شود؟

فضای بعد از اعلام نهایی بسیار فضای حزن آلودی بود . مادری فریاد می کشید: می کشمشون! برادر برای شان خط و نشان می کشید. در یک لحظه جای خانواده ها با هم عوض شده بود. آنهایی که تا لحظه ای پیش التماس می کردند حالا داشتند خط و نشان می کشیدند. انگار کسی نوید انتقام می داد. خونی که قانون می ریخت و دل بسته ای باید جبرانش می کرد. باز تولید خشونت. می کشد، کشته می شود، می کشد، کشته می شود و چهارشنبه های سیاه باز و باز در آغوش می کشند مرگ را.

هوا کم کم روشن می شد. تهدیدها نیز پررنگ تر می شدند که اگر حاضران، محل را ترک نکنند زحمت بردن آنها به دوش مامورین خواهد افتاد!!! چاره ای نبود. حتی برادر زینب را که مظلومانه در آنجا ایستاده بود ترک کردیم … . باخود گفتم: می شود روزی انسان را بسان انسان قضاوت کنیم؟!!

فرخنده احتسابیان

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates