12.05.2009

بند ِ نای

وبلاگ فردای روشن:
به : يدالله رويايی ( اگرچه می‌دانم که او اين‌قبيل قطعه‌ها را يحتمل نمی‌پسندد . )

من ترسيده‌ام .
پس ، غلاف می‌کنم .
از ارتداد ، ارتداد می‌کنم .
می‌خواهم زنده بمانم .
دوست ندارم آقای ِ قاضی مرتضوی ( که چشم‌هايش ديو دارد ) از دست‌ام عصبانی شود و مرا بيوبارد . [1]

من می‌ترسم .
پس ، غلاف می‌کنم .
من
از ارتداد ، ارتداد می‌کنم .
من ، هرکار بگوييد می‌کنم ، به شرطی که دوباره مرا نکشيد .

من ، ديگر از اسلام انتقات نمی‌کنم .
ديگر نمی‌گويم : اين‌جا ، اهريمن فضله کرده .
ديگر نمی‌گويم : اَژی‌دهاک [2] ، مثل ِ کُخ ، يک کُخ ِ گنده ، زمين را کنده ، و از دماوند تا يک غار ِ دور رفته ، و حالا دوباره برگشته تا از دماوند ، برای ِ جويدن ِ مردم .
ديگر نمی‌گويم : دين ِ اسلام پوستال ِ مرگ است .
( خاک ِ خاوران را به توبره کنيد ، به من چه دخلی دارد ؟ )
مطمئن باشيد ، قول ِ شرف می‌دهم که ديگر ننويسم : زحمةٌ‌للعالمين .

باور کنيد .
من ترسيده‌ام .
من ديگر آن آدم ِ سابق نيستم .
من حالا ديگر مثل ِ عرق ِ دوآتشه که قبلاً می‌خوردم و حالا گيرم نمی‌آيد ، داغ نيستم .
من ديگر پلغوت نمی‌زنم .
می‌خواهيد ، يک بار ِ ديگر هم حاضرم مرا ختنه کنيد .
ادامه در وبلاگ فردای روشن

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates