در قدردانی از وبلاگنويسان فارسیزبان، ف. م سخن
گویانیوز:
خدمات وبلاگها يکی دو تا نيست که بتوان در يک مقاله تمام آنها را تشريح کرد. در يک جمله شايد بتوان گفت که تاکنون سابقه نداشته انديشهی فارسیزبانان در اين حجم عظيم مکتوب شود و اين رخداد سادهای نيست
«اين نوشته تقديم میشود به تمام وبلاگنويسان ايرانی»
آگاهیبخشی در ايران، تا پيش از ظهور وبلاگها همواره امری يکسويه بوده: اقليتی که بيشتر میدانستهاند، يا فکر میکردهاند که بيشتر میدانند، به اکثريتی که کمتر میدانستهاند يا فکر میکردهاند که کمتر میدانند، راه نشان میدادند و اصرار داشتند که اين راه درستترين راه است و مردم بايد آنرا انتخاب کنند. کار آن اقليت گفتن بود و اين اکثريت شنيدن و امکانی برای گفتن اکثريت و شنيدن اقليت وجود نداشت.
چند سالی پيش از انقلاب، راديوی “پيک ايران” و صدای “ميهنپرستان”، “درست” و “نادرست” را به شنوندگانشان تفهيم میکردند. نزديکیهای انقلاب، نوارهای کاست اين وظيفهی خطير را بر عهده گرفتند. اين صداها با صدای تير و تفنگی که توسط چريکها در گوشه و کنار شهر -مثلا از روی پل کالج به سمت کلانتری- شليک میشد در هم میآميخت و قصد داشت ملت را “آگاه” کند.
در قسمت مکتوب نيز صداها يکطرفه بود. اگر علاقه به چپ و مارکسيسم داشتی، دانشات به ترجمههای پردستانداز ِ زندهياد پورهرمزان خلاصه میشد، يا اگر توان ذهنیاش را داشتی، میتوانستی “سرمايه”ی مارکس را با ترجمهی ايرج اسکندری بخوانی. اينها کتابهايی بود که به صورت مينياتوری در جدار چمدانهای مسافران ِ خارجی جاسازی میشد و در ايران، در ابعادی بزرگتر دوباره انتشار میيافت و از زير ِ پيشخوان ِ کتابفروشیها در اختيار خواهندگان ِ شناس قرار میگرفت. تنها نشريهی منظم چپ هم “نويد” بود که سعی میکرد به سوال تاريخی “چه بايد کرد” پاسخی درخور دهد. اگر مذهبی بودی، سخنرانیهای هيجانانگيز دکتر شريعتی بود و نوشتههای نوانديشانهی مهندس بازرگان و توضيح مسائل شرعيه و حکومت اسلامی آيتالله خمينی. اينها مینوشتند و عدهای انگشتشمار میخواندند و اختيار داشتند از سه چهار گزينه يکی را انتخاب کنند. چندی بعد مجاهدين هم توپ و تفنگ به زمين گذاشتند و “جهان” را با کلام و سخن “تبيين” کردند و به گزينههای قابل انتخاب چند تای ديگر افزوده شد. در اينجا هم مردم فقط حق شنيدن داشتند و امکانی برای اظهار نظر وجود نداشت.
نويسندگان کتابها از طريق نشانی ناشران، نامههای معدود خوانندگان را دريافت میکردند و کسی جز خودشان از فحوای اين نامهها و اظهار نظرها با خبر نمیشد. شايد تنها زندهياد آريانپور بود که نظرات دريافتی از خوانندگانش را به صورت ضميمهی کتاب “زمينهی جامعهشناسی” منتشر کرد. نقد نشريات هم کاملا يکسويه و جهتدار بود و اظهار نظرها را بهطور يکسان در بر نمیگرفت. اصولا نشريات به طور کامل در اختيار حلقهی ياران بود و کمتر کسی از خارج به آنها راه می يافت –چيزی که امروز هم شاهد آن هستيم-.
راديوها و نشريات چپ به لحاظ خفقان سياسی و کنترل پليسی قادر به دريافت و انتشار نظرها نبودند و يا اگر بودند تنها به انتشار نظرهای موافق بسنده میکردند. کسی که نظر مخالف میداد قطعا وابستگی به دشمن داشت و حرفاش قابل انتشار نبود. يکهشتم صفحه اختصاص به پيامهای رمزی داشت، مثلا به اين مضمون که “علی ۵۴ پيام روزبه ۳۴ دريافت شد”. با آن جو پليسی و امکانات ابتدايی، اختصاص دادن فضا به انتقادات خوانندگان توقعی بیجا بود. برای راديوها هم کسی نمیتوانست چيزی ارسال کند. نامهها اکثرا توسط ماموران ساواک کنترل میشد و امکانات تلفنی هم بسيار اندک بود.
بعد از انقلاب، امکان بحث رو در رو در سر چهارراهها و پای بساط گروههای سياسی فراهم آمد. اين بحثها اغلب با متانت آغاز میشد و به کتککاری ختم میگشت! يک طرف بحث، هواداران و اعضای گروهها بودند و طرف ِ ديگر، حزباللهیها و وابستگان حکومت. اينجا هم جايی برای حرف زدن و اظهار نظر مردم عادی نبود و اگر هم چيزی گفته میشد در آن وضع پر تنش به گوش کسی نمیرسيد. چه سر و کلهها در اين بحثهای سياسی شکست، خود داستانیست مفصل که بيانش مجالی ديگر میطلبد…
***
به دورهی شگفتانگيز ِ وبلاگهای فارسیزبان رسيديم. تکنولوژی ارتباطات رايانهای، ابزاری در اختيار ما قرار داد که توانستيم ارتباط را بی هيچ هزينه و زحمتی دوطرفه کنيم. شنونده و خواننده که هميشه منفعل بود، فعال شد و لب به سخن گشود. روحانيتی که بالای منبر میرفت و مردم در سکوت به سخنانش گوش میدادند، به ناگهان به ميان مردم پرتاب شد و در مقابل هر جملهای که ادا کرد، ده جمله مخالف شنيد. مارکسيستی که با چند خط نوشته، تکليف جهان را مشخص میکرد، در مقابل دهها سوال بیجواب قرار گرفت. نه تنها حکومت، بلکه روشنفکران و سازندگان انديشه با پرسشها و انتقادات وبلاگنويسان روبهرو شدند. کافی بود نوشته يا عکسی بدون ذکر ماخذ در جايی منتشر شود تا فرياد صاحبْ اثر در وبلاگش، منتحل را از کردهی خود پشيمان سازد؛ کافی بود خبرنگاری در کارش اشتباه کند تا دهها وبلاگنويس بر آن اشتباه انگشت گذارند؛ کافی بود صاحبنظری، نظری ناصواب دهد، تا دهها وبلاگنويس آن نظر را به شيوههای مختلف به نقد کشند… و اين شروع دوره وبلاگهای فارسی بود.
خدمات وبلاگها يکی دو تا نيست که بتوان در يک مقاله تمام آنها را تشريح کرد. در يک جمله شايد بتوان گفت که تاکنون سابقه نداشته انديشهی فارسیزبانان در اين حجم عظيم مکتوب شود و اين رخداد سادهای نيست. مکتوب شدن فکر، آن هم فکر انسانهای معمولی، نه تنها ارزش جامعهشناسانه دارد بلکه زبانآفرين است. مهم نيست که فکر در چه سطحی باشد يا به چه زبانی بيان شود؛ مهم اين است که فکر ِ مکتوب شده، خود باعث رشد انديشه خواهد شد؛ باعث عميقتر شدن نگاه به رویدادها خواهد شد؛ باعث آرامش درونی فرد و اجتماع خواهد شد؛ باعث پذيرش تنوع و تکثر عقايد خواهد شد…
بايد قدردان وبلاگنويسان بود؛ نويسندگانی که بی هيچ چشمداشتی وقت میگذارند و از افکار و عقايدشان مینويسند. تنها توقعشان، خوانده شدن است و اين توقع زيادی نيست. بر مزهپرانیها و اهانتها بايد چشم بربست. چه باک اگر نوشتههای صدها جوان “زرت و پرت” ناميده شود. اگر ديروز ايستادگی با تفنگ در مقابل دشمن متجاوز لازم بود، شايد امروز يک کليک به همان اندازه اثرگذار باشد. بالاخره دوره و زمانه عوض شده و قرار نيست برای هميشه با نيزه و تبر به مبارزه برخيزيم. از زندانيان سياسی سوال کنيد که چه حجم از بازجويیها به همين کليکها اختصاص داشته است؛ به واکنش نهادهای حقوق بشری نگاه کنيد که به همين کليکها و وبنوشتهها وابسته است؛ نگاه کنيد که يک حرکت جمعی وبلاگی –همان که به استهزا “کليک کليک بنگ بنگ” ناميده شده- چه مقدار به زندانيان سياسی روحيه بخشيده و آنان را به ايستادگی در مقابل ظلم تشويق کرده است؛ و از همه روشنتر نگاه کنيد به دستگاه عريض و طويلی که برای فيلتر کردن و مقابله با وبلاگها به وجود آمده و بخشنامهها و آييننامههايی که برای شناسايی و ستارهدار کردن وبلاگنويسان با نام مستعار صادر شده؛ آنوقت بیارزشی اين طعنهها بيشتر نمود خواهد يافت.
افسوسی اگر هست تنها از آن است که مطالب وبلاگها و وبسايتها برای هميشه ماندنی نيست. ممکن است شرکت ارائهدهندهی خدمات ِ وبلاگی تصميم بگيرد وبلاگی را حذف کند؛ ممکن است خود ِ نويسنده به دلايل مختلف وبلاگاش را از دسترس ِ عموم خارج سازد؛ ممکن است فشار حکومت وبلاگدار را به تعطيل وبلاگش وادار نمايد. بالاخره اين نوشتهها برای هميشه نخواهد ماند و در صورت پاک شدن هم به هيچوجه قابل بازيافت نخواهد بود. کاش مخزنی بزرگ- مثل کتابخانهی ملی الکترونيکی- مطالب تمام وبلاگها و وبسايتهای فارسی را برای هميشه در خود جای میداد. در آن صورت منبعی عظيم برای شناخت فرهنگ بخش مهمی از مردم ايران فراهم میآمد.
[وبلاگ ف. م. سخن]
پیام برای این مطلب مسدود شده.