“در هر گوشه ای از دنیا که خونی بریزد، همه ي انسان ها مسوول آن هستند”
نامه به آقای کرزی / آرش
وقتی صحنه ي رقت بار و درد انگیز شهادت « ندا» دختر جوانی را که هدف گلوله خونخواران بسیجی احمدی نژاد قرار گرفته بود و شیارهای سرخ خون از کناره لبان آزادی شعار او به بیرون ره می برد، مشاهده کردم و در آخرین نگاه های معصومانه و دادخواهانه و شفاف او که ذره ای از ترس و موج خفیفی از پشیمانی، صفا و زلالی آنها را خدشه دار نمی ساخت دیدم، چنان از خود رفتم که فکر کردم دخترکم “الهام” را می نگرم. در همان حال از خودم بدم آمد و شرمنده شدم که هستم و زندگی می کنم و ناظر چنین صحنه هایی که نشان از قساوت، رذالت و سنگدلی انسان نماهای قدرت پرست دارد، می شوم.
او هر که بود دختر من بود. او را ندیده بودم و او نیز مرا، اما قطره قطره خون زلال او که بر سنگفرش گرم خیابان چکه می کرد و صورت ناز او را رنگین می کرد، این را به من می گفت که او دختر من است و خون او خون من. آن قطرات سرخ همان قطراتی بود که من در زیر شلاق رفقای جنایت کار خاد ریخته بودم. همان قطرات خونی بود که هزاران یار ناشناخته ام در پولیگون های پل چرخی ریخته بودند تا آزادی و شرف شان را پاس دارند. شما از آنها خبر ندارید و مصلحت شناسی شما و یاران تان که بعضا هم پیمان با آن آزادگان سرخ روی بودند مانع از آن است که به یاد آنان افتید. اما بیادم آمد که شما نیز نوباوه ي معصومی در خانه دارید که عمرش درازباد و سایه لطف شما و عنایت پروردگار بر سرش مستدام. آیا شده است که گاهی به یاد آن هزاران طفلی که هرگز چشمان مهربانی طلب شان برسیمای پدر باز نشده است و فقط در رویاهای مبهم و گنگ شب های سرد زمستان یا عرقریز تابستان دستان مهربان او را بر گونه های بابا طلب شان احساس کرده اند.
پیام برای این مطلب مسدود شده.