24.06.2009

محکومان سقوط و تصفیه؛ مرتضی سیمیاری

خبرنامه امیرکبیر: ۱- شبی که قزاق ها در قزوین تجمع کرده بودند و نصرت الدوله به دنبال فراهم کردن بساط قدرت، هرگز تصور نمی شد تا جاه جلال قاجاریه در لحظه ای فرو ریزد و لبخند ژنرال ایرون ساید و وعده های سفر به انگلستان روزهای تاریخی برای ایران بسازد.

و از روزی که قزاق ها به تهران امدند فرمانفرما می دانست بلند شدن لوله توپ ها خیال شومی است که در ذهن رئیس قزاق ها رضا خان ماکسیم می جوشد. ساعتی که قزاق ها به در خانه فرمانفرما رسیدند تا جدال سید ضیا و رضا خان در تقسیم قدرت فرمانفرما را به بند بکشند.

وقتی امدند فرمانفرما و نصرت الدوله راببرند می گویند در خانه اش عزا به پا شد.

روز بعد از دستگیری فرمانفرما، تاج الملوک همسر رضا خان با پول های رسیده از کودتا خانه و بچه ها را نو کرد و تمام کالسکه ها و اتومبیل های فرمانفرما را قزاق ها به تاراج بردند.

۲- آغاز سلطنت پهلوی خوش یمن بود برای تیمور تاش و پایانی برای فرمانفرما. وزیر دربار که در کلوپ ایران در سرخوشی ها و سر مستی هایش کار همه را راه می انداخت.

هر چند با حضور تقی زاده در کنار رضا شاه و نیز فروغی در کابینه ارزوهای تیمور تاش نیز در سراشیبی سقوط قرار گرفت اوکه پیش از این فکر می کرد انقدر قدرت دارد که هیچ روزنه ای برای رخنه در ان وجود ندارد با سرو سر تقی زاده با شاه دیگر نگران شده بود رضا شاه هر چه به ثروت و قدرتش افزوده میشد به همان نسبت نیز تنگ نظر تر می شد و با کسانی چون تیمور تاش که زندگی پر خرج و متظاهری داشتند خشم می گرفت در حالی که تقی زاده دارای زندگی ساده و کوچکی بود و اهل میهمانی و قمار نبود او به رضا میر پنج و شاه امروز نزدیکتر می شدند و تیمور تاش دورتر و دورتر.

تا روزی که فضل الله خان بهرامی رئیس اگاهی تهران نامه ای را اورد که حکم زندان تیمور تاش را در خود داشت و او در همان زندان از دنیا رفت انگار که سالها است که رفته است.

۳- سیاست یعنی دوران عروج و سقوط از هر تبار و از هر گروهی اگر میرزا تقی خان فراهانی باشی یا مظفر بقایی روزی می ایند و روز دیگر می روند گاهی خوش نام هر چند بر زمین افتاده مانند روزی که فاطمی در هجوم اوباش و شعبان بی مخ چاقو خورده و زخمی بروی تخت بهداری ارتش افتاد و بعد او را شهید کردند و گاهی بد نام چون روزی که مجسمه قزاق زاده را بر زمین کشیدند.

شاید برای همین بود که صادق خان هدایت به عبد الحسین نوشین می گفت سازمان سیاسی با جان من سازگار نیست هر چند بوف کور را توده برایش منتشر کرد ولی او بر سر محکومین کافکا ایستاده بود تا پته استالینیسم را روی دایره بریزد.

این ویژگی قدرت است که انقدر عطش زا هست که روزی با فرمانفرما و روز دیگر با تیمور تاش سرخوش باشد و روز دیگر همه انها حتی فروغی را که سر سپرده خاندان قزاق ها بود را سالها گوشه نشین کند.انقدر که حتی خود رضا خان را نیز.

۴-سیاست یعنی امدن و رفتن خوب و بد نیز نمی شناسد تا زمانی که شعبان جعفری ها باشند فرقی ندارد تا مصدق باشی که ملت را مجلس می دانست یا محمد علی شاه که مجلسی ها را به دربار راه نمی داد و نهایت کار ان را به توپ بست سیاست همه را با خود می برد.

از ان شبی که او را مفسد اقتصادی خواندند تا ان روزی که در خیابان به او هر چه خواستند گفتند هاشمی سکوت کرده است .مبارز پیش از انقلاب که وقتی به قدرت رسید حتی از بسیاری از هم مسلکانش مانند شیخ عبد الرضا حجازی و منتظری نیز نگذشت تا چه برسد به رفقای سابق کمونیست.

او در حالی در کناره گیری از قدرت ثانیه شماری می کند که دیگر هیچ کس از اینکه او اخرین پایگاه قدرت خود را از دست می دهد ناراحت نیست. هاشمی اسیر کودتا یی گردیده که خود در ساختن انواع ان ماهر است.

شاید این روزها تعبیر جمله بازرگان باشد که می گفت انها که حذف می کنند خود روزی حذف می گردند همان طور که سید ضیا را با اندکی از پول های کودتا از کشور بیرون کردند.

سقوط دولت موقت و عزل بنی صدر و هزاران پرونده دهه شصت با نام او گره خورده است. هاشمی خود خوب می داند این سقوط در قدرت چه اسان باشد همان طور که شیخ صادق خلخالی حاکم شرع دادگاه های انقلاب چه ساده در مجلس استصوابی بر انقلابی بودنش مهر عدم تایید خورد و هم صادق خلخالی و هم حجازی که روزی علیه بازرگان سخنرانی های انچنانی می کرد چه تنها جان دادند.

او امروز شورای فتوایی را می خواهد که خود روزی ان را مطلقه کرده است. هاشمی بداند که کودتای امروزباز تولید و محصول رفتار دیروز خود اوست. سرگذشت او و تیمور تاش و فرمانفرما یکی شد که در پس هر کودتایی مردان سیاست را تصفیه انقلابی می کنند.

وقتی فریاد می زدند جاویدان شاه و مرده باد مصدق و به خانه اش شلیک می کردند زیر ان رگبار گلوله ها که هر لحظه شهیدی بر زمین می افتاد و پیر مرد فریاد زد بروید من ارزو دارم در همین جا شهید شوم. کاش هاشمی هم چنین فریادی می زد که او از تبار مصدق نیست، که پیرمرد (مصدق) در قلب ماست. هاشمی کاش می دانست که داستان سیاست در سرزمین پر رنج ما همان است که بهنود می گفت “بربالای سنگ شکسته ای می ایستی که روی ان نوشته اند عبد الحسین تیمور تاش که ان نیز به مرور زمان خورده شده است”.

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates