24.06.2009

توپ های لیاخوف آزادیخواهان را شکست داد

پیام آشنا:
تفنگداران طرفدار مشروطیت علاوه بر پشت بامهای مجلس ، مدرسه سپهسالار  ، انجمن آذربایجان، انجمن مظّفری خانه ظلّ السلطان و خانه بانوی عظمی خواهر ظلّ السلطان، خیابان چراغ گازرا هم سنگر بندی کرده بودند. یک خبرنگار روسی که از طرفداران آزادی کشورش و علاقه مند به مشروطه خواهان بود، به نام « مامانتوف» به بیشتر جبهه ها سر می زد و گزارش تهیه می کرد. درباره توطئه چینی قزاقان روسی و محمد علی شاه می نویسد:« در ساعت هشت شب، شاه لیاخوف را به باغشاه خواست و دستور کار فردا را داد.

او چون به خانه خود در نزدیکی قزاقخانه بازگشت، افسران روسی را احضار کرد و چگونگی را با آنان در میان نهاد، سپس دستور داد که فردا میرپنج  1 علی آقا(  سر لشگر نقدی بعدی)با (120)تن از قزاقان تحت فرماندهی خود مدرسه سپهسالار را فرا گیرد.چهار توپ در میدان جلو مجلس گزارده شد.میدان مزبوردر قدیم دارای درختان بسیار بوده است. سواران زیر دست میر پنج قاسم آقا(  برادر علی آقا) در خیابانها ی پیرامون مجلس مستقر شدند تا مردم را از انبوه شدن باز دارند.
ساعت پنج صبح روز بعد میر پنج علی آقا با قزاقان خود روانه گردید. بیم آن بود که مجاهدین آنان را هدف شلیک قرار دهند، امّا او پروا ننمود. به حیاط مدرسه رفت و آنجا را گرفت و اجرای امر را به لیاخوف اطلاع داد. چند دقیقه بعد یک دسته از آزادیخواهان از درون مدرسه بیرون ریخته با فشار خود قزاقان را پس رانده از مدرسه بیرون کردند و در را بستند. قزاقان که دستور تیر اندازی نداشتند در پشت در صف کشیده، ایستادند.
چون لیاخوف بر این رویداد آگاه شد، فرمان داد ازدسته های دیگر قزاق 250 سوار، 25 پیاده و چهار توپ برابر مجلس بیاورند. ساعت هفت صبح این عده جلو مجلس رسیدند و لیاخوف با شش تن از افسران روسی با درشکه به آنجا آمد. لیاخوف میدان بهارستان و پیرامون آن را بازدیدکرد و دستور داد از چهار توپ یکی را در خیابان دروازه دولت، دیگری را در خیابان روبروی آن و سوم و چهارم را در خیابان شاه آباد نهادند و دهانه همه آنها را به سوی مجلس گردانیدند و گرداگرد هر توپ دسته ای از قزاق ، سوارو پیاده جا دادند. سپس لیاخوف با درشکه به باغشاه رفت تا شاه را آگاهی دهد .»
علاوه بر اینها تعداد دو هزار قزاق موضع گیری کرده بودند. یک فوج سرباز سیلا  خوری را نیز لیاخوف به مراقبت درهای شرقی مسجد و مجلس گمارد. علی خان ارشد الدوله که تا چندی پیش از آزادیخواهان سرشناس و ریئس انجمن مرکزی بود از سوی شاه در جنگ شرکت داده شد. قراقان و سربازان از ورودو خروج نمایندگان و دیگران به مجلس جلوگیری می کردند. شماری از نمایندگان و شخصیت ها مانند بهبهانی، امام جمعه خوئی، مستشار الدوله، ابراهیم آقا، ممتاز الدوله، حکیم الملک و محمد صادق طباطبائی و عده ای از پیروان دو سیّد در مجلس بودند. افزون بر انان، میرزا جهانگیر خان صو راسرافیل مدیر روزنامه صور اسرافیل و ملک المتکلمین و قاضی ارداقی به مجلس پناهنده شده بودند. گروه انبوهی برای حمایت از آزادی روبروی مجلس بودند. سید جمال الدین افجه ای هم با کهولت سن با چند سد تن از پیروان از خانه خود به سوی مجلس به راه افتاد، هنگامی که مقابل منزل ظل السلطان( وزارت فرهنگ بعدی) رسیدند، افسران روسی خواستند آنان را باز گردانند.امّا چوموفق نشدند برای ترساندن آن جماعت دهانه توپی را به سوی آنان گردانیدند و بدون گلوله به هوا آتش کردند. از صدای آن، خرافجه ای به زمین خورد و مریدان به یاری افجه ای شتافتند. یک افسر رروسی برای آنکه آنان را بیشتر بترساند با تپانچه خود گلوله ای به هوا شلیک کرد. سربازان و قزاقان پنداشتند شلیک تپانچه فرمان حمله است.
قزاقان به شلیک پرداختند و آزادیخواهان هم که مجاهد نامیده می شدند به سوی قزاقان به تیر اندازی پرداختند. از پیروان بی اسلحه افجه ا ی آموزگار جوانی به قتل رسید و یک تن دیگر هم زخمی شد. افجه ای در این هنگامه مانده بود. وزیر اکرم خانه بانوی عظمی( خواهر ظل السلطان) را باز کرد، افجه ای و پسران و همراهانش را به داخل برد. قزاقان سنگری نداشتند و تیر اندازان مجاهد تلفات زیادی بر آنان وارد ساختند و به عقب نشینی مجبورشان کردند. در این احوال یک افسر روسی با توپ به شلیک پرداخت. جنگجویان دستور داشتند به سوی افسران روسی تیز اندازی نکنند.2اگر این دستور داده نشده بود توپچیان روسی کشته می شدند. حتی لیاخوف که با افراد ستاد خود به میدان بهارستان آمده بود نابودیشان کار ساده ای بود.اگر چنین روی می داد اوضاع تغییر می کرد.
تنها تدبیری که مجاهدان اندیشیدند این بود که اسبها و قاطر هائی را که گلوله های توپ حمل می کردند وزیر درختان پنهان بودند ازپا در آوردند تا گلوله به توپ ها نرسد. لیاخوف قراقانی را به باغشاه فرستاد تا توپهای بیشتری به میدان بیاورند. توپ ها پیاپی به ساختمان مجلس و گنبد و گلدسته های مسجد سپهسالارآتشباری می کردند. در پشت ساختمان مجلس شکافی در دیوار ایجاد شد. بهبهانی و طباطبائی و همراهان از آنجا خارج شدند و خود را به پارک امین الدوله رسانیدند. تفنگداران که تعدادشان کم بود و امید کمکی نداشتند سنگر ها را ترک کردند. نحستین کسی که مجلس را به توپ بست ارشد الدوله بود و اول کسی در مجلس را برو روی قزاقان باز کرد. همین ارشد الدوله بود. به پاداش آنهمه«خدمت» لقب سردار ارشدو آجودانی شاه را باهم گرفت.3
انجمن آذربایجان و میرزا صالح خان وهمراهانش به جنگ ادامه دادند. لیاخوف دستور داد توپ ها انجمن و خانه بانوی عظمی را هدف قرار دهند.«مامانتوف»خبرنگار آزادیخواه روسی در گزارش خود چنین می نویسد:« توپ چند گلوله انداخت. از خانه بانوی عظمی تیر انداز زبر دستی توپچیان را یکی پس ازدیگری به خاک هلاک افکند. میر پنج فرمانده توپخانه پهلوی لیاخوف به سختی زخمی گردید. پس از برگرداندان توپ به این خانه و گلوله باران ها توانستند تیر انداز هراس انگیز را که بیش از ده تن را زده بود، دور کنند.»4
پس از چهار ساعت جنگ ،آزادیخواهان شکست خوردند و صداهای رعد آسای توپ ها و شلیک تفنگ ها خاموش شد. سربازان سیلا خوری و دسته های اوباش، مجلس، خانه های بانوی عظمی و ظل السطان و انجمن آذربایجان و انجمن مظفری را وحشیانه غارت کردند. حتی در و پنجره ها را هم کندند و با خود بردند.«مامانتوف» نتیجه جنگ را چنین ارزیابی می کند.بیش از 450 تن از قراقان پا در میان جنگ نداشت. از این شماره 24 تن از جمله دو افسر کشته شد، 35 قزاق و پنج افسر سخت زخمی شدند. چهل قزاق و یک گروهبان روسی رخمهای سبک برداشتند. سی اسب کشته شد. این اندازه نابودی برای چهار ساعت جنگ سنگین است.» 5 قضاوت همه درباره قزاقان این بود که رفتار وحشیانه ای نداشتند و به غارت دست نمی بردند و طبق فرمان مافوق مردانه می جنگیدند.
یک قزاق که درجه گروهبانی (وکیل باشی) داشت پس از پایان جنگ روانه قزاقخانه شد، ولی در خیابان چراغ گاز( امیر کبیر بعدی) به دست دو مشروطه خواه بر خاک افتاد. گروهی از تفنگداران طرفدار مشروطیت در آن خیابان با نیروی استبداد می جنگیدند. برادر مقتول که قزاق بود برروی نعش او می افتند و گریه و زاری می کند. بعد قمه خود را با خون آلوده می سازد و می گوید تا انتقام نگیرم آرام نخواهم ماند. پس از دقایقی سه قزاق دو آزادیخواه را دست بسته و طناب به گردن حضور فرمانده تیپ آوردند. قزاق دیگری دو تفنگ شکاری متعلق به اسیران رادر دست داشت. فرمانده تیپ گفت به خدا سوگند بخورید که اشتباه نگرفته اید. آنان سوگند خوردند که آن دو در خیابان چراغ گاز آنقدر جنگیدند که فشنگ هایشان تمام شد. این دو تن همان هائی هستند که وکیل(گروهبان) راکشتند. فرمانده تیپ گفت آنان را ببرید در میدان مشق دار بزنید تا باعث عبرت همگان شود. اسیران را با توسری و ضربت قنداق تفنگ به راه انداختند. آنان بدون آنکه ضعف از خود نشان دهند به سوی مرگ قدم بر می داشتند. اما در میدان در پیش چشم انبوهی ازمردم چند قزاق به همراه برادر مقتول قمه ها را بیرون کشیدند و به قطعه قطعه کردن آن دو آزادیخواه پرداختند.
اوباش در کوچه ها و خیابان ها به مشروطه و آیت الله بهبهانی بد می گفتند. دو سیّد و امام جمعه خوئی و دیگران به پارک امین الدوله پناه برده بودند. امین الدوله که می ترسید پناه دادن به مجلسیان برایش درد سر به بار آورد ازپناهندگان اجازه خواست تا به خانه نیر الدوله برود و برگردد. اما از آنجا به باغشاه تلفن زد. دیری نپایید که مردم بی سرو پا و سرباز و نوکر و جلو دار به پارک ریختند و با هیاهو به سوی پناهندگان شتافتند.اول به عمامه داران حمله بردند. بهبهانی و طباطبائی و امام جمعه خوئی را با مشت و قنداق تفنگ و سیلی چنان زدند که رمقی برای آنان نماند. در این احوال تنها سخنی که از دهان بهبهانی بیرون می آمد لا اله الاّ الله بود. مهاجمان پس اززدن به کندن ریش سه مجتهد پرداختند. حاج میرزا ابراهیم آقا نماینده تبریز در مجلس ششلول خود را بیرون آورد تا از علما دفاع نماید ولی پیش از آنکه بتواند کاری کند کشته شد. پناهندگان را از پارک بیرون آوردند. در میدان مقابل پارک قاسم6 آقا با قزاق ها ایستاده بود. قزاقان که خویشانشان کشته شده بودند به آنان حمله بردند. قاسم آقا فریاد زد کاری نداشته باشید. ولی چون قزاقان اطاعت نکردند خود شوشکه کشید و به افسران هم دستور داد جلو آنان را بگیرند. همینکه آرامش برقرار شد، قاسم آقا پرسید آقایان را کجامی برید ؟ اعلیحضرت اینان را نخواسته اند. کسی پاسخی نداد. قاسم آقا گفت با این حالی که در آقایان می بینم گرسنه هستند. جائی را پیدا کنید تا غذا و چای به آنان بدهند و استراحت کنند. دو خانه ای را که در زدند حاضر نشدند آنا ن ر ا بپذیرند. درخانه سومی به محض دیدن سر و و ضع مجتهدان شروع کردند به بدگوئی به قاسم آقا که چرا با مجتهدان مااینطور رفتار کرده ای.قاسم آقا با متانت گفت خانم ها فعلاً وقت این حرفها نیست. غذا و چای را برای آقایان حاضر کنید ، و ترتیبی برای استراحت شان بدهید. پس از آن قاسم آقا به قزاقان گفت تا آنجا که می توانید درشکه بگیرید تا آقایان را به خانه هایشان برسانند. شخصی که مأمور نظمیه بود گفت اینها همین جا باشند تا از باغشاه کسب تکلیف کنیم.برای تماس تلفنی از خانه خارج شد و پس از بازگشت گفت دستور این است که آقایان را به باغشاه ببریم. قاسم آقا به ناچار تنوانست مخالفت کند. درشکه هائی که حاضر بودند آنان را به باغشاه بردند. به محض پیاده شدن، از طرف قزاقان سربازان مورد حمله قرار گرفتند. ولی حشمت الدوله که قصد خروج از باغشاه را داشت متوجه شد. برگشت و از درباریان کمک خواست و هجوم آورندگان را دور کردند. هر کس را به جائی برده زنجیر بر دست و پا و گردن نهادند. ملک المتکلمین و قاضی ارداقی و جهانگیر خان صور اسرافیل هر یک ترک اسبی نشستند. در بین راه در مقابل سفارت انگلیس جهانگیر خان فریاد زد ما آزادی خواهیم. قزاقی از پشت باشوشکه فرق او را مجروح ساخت. خون سراسر بدنش را آلوده ساخت. قاضی ارداقی نیز وسیله شوشکه سرش شکاف برداشت.
در باغشاه هر دو را مورد مداوا قرار دادند. قزاقان به همه دشنام می دادند. ملک المتکلمین با صدای رسا گفت تا آنجا که شنیده بودیم قزاق ها تابع انضباط هستند و خود را خدمتگزار مردم می گویند. چه شده که اینهمه فحاشی می کنند؟ طولی نکشید که قزاقی به هم قطاران خود گفت فرمانده تیپ می فرماید اینها تا تکلیف شان روشن شود مهمان ما هستند و باید از آنان پذیرائی شود. قزاق ها با محبت سیگار به اسیران تعارف می کردند .شب همگی را به اتاق بزرگی بردند وپس از صرف شام میخ های زنجیرشان را به زمین کوبیدند و گفتند بخوابید.
آیت الله بهبهانی را پس از سه روز زندانی در باغشاه، زنجیر از گردنش برداشتند و ده هزار تومان در اختیارش گذاشتند تا به عتبات برود. سعی می شد او را ازبیراهه ببرند تا مردم بر حالش آگاه نگردند. یکی از ملاهای کهنه پرست درباری برای امیر بهادر جنگ پیغام فرستاد که «پول دادن به آقا سید عبدالله(بهبهانی)صلاح نبود. می بایست مأخوذی او را از بابت موقوفه و تعارفی که از مردم گرفته است بکشید و از او بگیرید و او را گدا کنید تا دیگر قوه زندگی در او نباشد و عبرت دیگران باشد که احّدی جرأت نکند بر خلاف دولت اقدامی کند.»7
آیت الله طباطبائی مورد سفارش همسر شاه (دختر کامران میرزا) قرار گرفت و شاه او را با احترام آزاد کرد. او در«درکه» که متصّل به «اوین» بود اقامت گزید. این محل در آن زمان 12 کیلومتر با تهران فاصله داشت. شاه متقبل شده بود ماهی هزار تومان برای او بفرستد تا در حوالی تهران بماند. زیرا از حضور او در تهران واهمه داشت. اعضای خانواده طباطبائی نیز به زودی به او پیوستند.
ظاهراً به اشاره محمد علی شاه ، امام جمعه تهران دعوتی از وکلای مجلس به عمل آورد که منزل امام جمعه خوئی که خودنماینده مجلس بود گرد آیند تا به حضور شاه بروند. مؤیدالدوله حاکم تهران با کالسکه شاهی آنان را به باغشاه برد. ابتدا در چاد ر امیر بهادر وزیر جنگ وارد شدند و بعد به حضور شاه رفتند. شاه در چادر خود ایستاده بود . به حاضران تعارف نشستن کرد. امام جمعه تهران طرف راست و امام جمعه خوئی در سمت چپ شاه نشستند و بقیه روبرو قرار داشتند. شاه از وقوع حوادث ناگوار اظهار تأسف کرد و افزود حاضر شده بودم سلطنت خود را روی این کار بگذارم. لکن چون دیدم دین اسلام ضعیف شده راضی نشدم در تاریخ بنویسیددر عهد محمد علی شاه اسلام از ایران رفت!!بعدوعده داد که پس از سه ماه انتخابات مجلس شورا و سنا به عمل آید.8
در مقاله بعدی درباره سرنوشت اسیران و فراریان بحث خواهیم کرد.
به تاریخ 31 اکتبر 2005، سندیه گو- کالیفرنیا
پانویس ها و یاد داشت ها
1- میر پنج فرماندهی بود که پنج هزار سرباز را فرماندهی می کرد. اما لزوماً این تعداد سرباز زیر فرماندهی او نبوده.
2- به یاد حکایت دهم از باب «درفوائد خاموشی» گلستان سعدی می افتیم که می گوید دزدان شاعری را برهنه و در هوای یخ زده آزاد کردند. در بین راه سگان به او حمله کردند. خم شد که سنگی بردارد. سنگ یخ زده بود. گفت«سگ را گشاده اند و سنگ را بسته.»
33- ناظم الاسلام کرمانی در تاریخ بیداری نوشت«فتح این جنگ را ارشد الدوله نمود. چه جنگ با ملّت را مگر این سردار ارشد قبول کند والاّ آدم با شرف قبول نخواهد کرد.ص 159 جلد چهارم
4- تمام گزارش های «مامانتوف»از تاریخ مشروطه شادروان کسروی گرفته شده.
5- تاریخ مشروطه ص 606
6- قاسم آقا برادر سر لشگر نقدی بود. او نیز مانند برادرش خوش فطرت بود و در پی آزار مردم نبود. تا آنجا که می توانست با مجاهدان مدارا می نمود. وی در قزوین به دست آزادیخوا

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates