همهاش همين بود؟ اولريش لادورنر، روزنامه آلمانی دی تسايت، برگردان از الاهه بقراط
گویانیوز: حکومت دينی در ايران بدون منابع مشروعيت جديد و همزمان نگهداری منابع قديم، نمیتواند از رويدادهای اخير جان به در ببرد. از همين روست که رژيم تا کنون موسوی را به زندان نينداخته است. نظام با موسوی حرف میزند تا موج اعتراضات را بخواباند. اين اما يک تدبير کوتاهمدت است. زمامداران نظام عميقا نامطمئن هستند چرا که میدانند میتوانند مورد حمله تودههای مردمی قرار بگيرند که در فکر چنان جشن بزرگی هستند که ديگر سنگ روی سنگ نظام آن ها بند نخواهد شد.
www.alefbe.com
اولريش لادورنر مفسر روزنامه آلمانی دی تسايت (۰۲ ژوييه) تلاش میکند در تفسيری به همه زوايای رويدادهای اخير در ايران بپردازد. او که مانند بسياری از مفسران غرب با شگفتی، اعتراضات زنان و جوانان ايران را زير نظر دارد، نظام جمهوری اسلامی را به خانهای تشبيه میکند که فقط درجهای از زلزله را میتواند تحمل کند. خانهای که اگر موسوی و هوادارانش در آن يک اتاقی خالی برای خود پيدا نکنند، آنگاه ممکن است با هجوم مردم اساسا سنگ روی سنگش بند نماند. او توضيح نمیدهد رسيدن يک اتاق خالی به موسوی، به معنی سهمی از قدرت، آيا امکان بروز زلزله را منتفی میسازد يا نه؟! زلزلهای که پيشلرزههايش، هم اکنون شکاف جامعه را به قول خود مفسر تا رأس هرم قدرت جمهوری اسلامی امتداد داده است. از همين رو پاسخ ناگفته مفسر به تيتر مقالهاش «همهاش همين بود؟» يک «نه» روشن است.
سی سال، عمر زيادی برای نظامی است که اصلا نمیبايد جايی در جهان مدرن داشته باشد: يک حکومت دينی. با اين همه جمهوری اسلامی ايران هنوز وجود دارد. هر اندازه هم که عظمت اعتراضات سه هفته گذشته، يادآور انقلاب ۷۹ بود، ولی آن را فرو نريخت. اين نظام، خانهای را میماند که با تدابير ضدزلزله بنا شده است، ليکن تنها درجهای از زلزله را میتواند تاب بياورد. راز فرونريختن آن در اين است که میتواند در برابر هر لرزش، آن را از خود دور ساخته و تا ميزان معينی در خود پخش کند. برای اين کار، به درهای بسيار، پلکانهای متعدد، و انبارهای مخفی نياز هست. و آدم بايد دقيقا همين جا را، همين نقاط درونی را مورد توجه قرار دهد. چرا که اين روزها، تظاهرات خيابانی زير فشار چماق و سرکوب رژيم برای مدتی آرام گرفته است.
ما عادت کردهايم وضعيت سياسی را در ايران با تقسيم به «اصلاحطلبان» و «محافظهکاران» بسنجيم. اين تقسيمبندی بسيار سطحی است و گاه نيز مرزی بين آنها نمیتوان يافت به ويژه آنگاه که سخن از «اصلاحطلبان محافظهکار» و يا «محافظهکاران عملگرا» میرود، اين مفاهيم اصلا به کاری نمیآيند. در شرايطی که کل نظام دچار بحران میگردد، آنگاه اصلاحطلبان و محافظهکاران به سرعت در کنار يکديگر قرار میگيرند و حول نقطه مرکزی انقلاب گرد میآيند.
معروفترين اصلاحطلب ايران، محمد خاتمی، که از سال ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۵ رياست جمهوری کشور را بر عهده داشت، هرگز نظام را مورد سئوال قرار نداد. حتی در شرايطی که کمترين خطر وجود داشت، که ممکن بود «خيابان» بتواند نظام را به پرسش بکشد، او بلافاصله عقبنشينی میکرد. هنگامی که در سال ۱۹۹۹ هزاران دانشجو شعارهای خاتمی بر لب، اعتراضکنان خيابانهای تهران را زير پا مینهادند، او زمانی طولانی سکوت کرد و سرانجام نيز از آنها، از طرفداران خودش، فاصله گرفت.
برعکس او، ميرحسين موسوی در اين روزها به قهرمان اپوزيسيون تبديل شده است. او نمونهای است که نشان میدهد چگونه يک «محافظهکار» میتواند به «اصلاحطلب» تبديل شود. موسوی به عنوان يکی از انقلابيان ساعات نخست انقلاب اسلامی، در طول هشت سال جنگ ايران و عراق، نخستوزير بود و نمیشد نشانی از يک «ليبرال» را در او ديد. تنها ابراز علاقه توده مردم در انتخابات رياست جمهوری بود که وی را به نقطه اميدی تبديل ساخت که خودش چه بسا با آن موافقت نداشته باشد، يعنی اميد به گشايش سرنوشت ساز فضای بسته نظام.
اتاق خالی برای موسوی در خانه نظام
واقعيت اين است که رويکرد وی به مذاکره، آن هم پس از دو هفته اعتراضات خيابانی، به عنوان شخصی که بر اين باور است شکست وی ناشی از تقلب انتخاباتی است، تنها نتيجه اقدامات خشونتبار رژيم عليه تظاهرکنندگان نيست. موسوی هنوز هم بر اين اعتقاد است که میتوان درون نظام به توافقهايی رسيد و راهی برای برون رفت از اين بحران يافت. او اميدوار است بتواند، جايی در خانه بزرگ جمهوری اسلامی، يک اتاق خالی برای خودش و هوادارانش پيدا کند. او پيش از اين به رژيم هشدار داده بود که اعتراضات را ناديده نگيرد. گفته بود که نظام با اين کار به راه خطرناکی گام میگذارد که در آن مشروعيت خود را از دست میدهد. اين همه، تنها نگرانی کسی میتواند باشد که دوست نظام است. موسوی اميد خود را بر ساختار کنونی قدرت بنا میکند. وی در آخرين صحبتهای خود متذکر شد بايد «به دنبال راه حلی درون خانواده» بود و اين راه حل را نبايد در بيرون از آن جست چرا که در اين صورت رژيم آن را نخواهد پذيرفت.
از همين رو به جای همه اصطلاحاتی که در جمهوری اسلامی به کار برده میشود [اصلاحطلب و محافظهکار و غيره] بهترين کار اين است که برای توضيح موقعيت [نيروهای سياسی] در ايران همانا از «خوديها» و «غيرخوديها» سخن گفت.
اين دو گروه اگر چه رقيب يکديگر به شمار میروند، ليکن حلقه انقلاب آنها را به يکديگر پيوند میدهد. آنها از نظر ايدئولوژيک، سياسی و هم چنين زندگينامه خود به يکديگر پيوستهاند. آنها همديگر را میشناسند، زمانی به يکديگر کمک، و زمانی ديگر عليه يکديگر مبارزه کردهاند و گاهی نيز يکی از آنها به بيرون پرتاب شده است، بدون آنکه دوباره به درون خانواده پذيرفته شده باشد. فرقی نمیکند آنها تا چه اندازه از يکديگر نفرت داشته باشند و نسبت به هم احساس انزجار کنند. آنها از همان لحظه تولدشان به عنوان انقلابی، کسی جز خودشان را ندارند. انقلاب ايران، حقيقتا يک رويداد تا حد خودکشی تنها و منزوی بود. اين انقلاب هم عليه غرب و هم عليه کمونيسم بود. آيتالله روحالله خمينی، رهبر انقلاب، علاوه بر اين میخواست در حاشيه، رهبری جهان اسلام را [در مصر و عربستان سعودی] سرنگون کند و اسراييل را نابود سازد. در يک کلام، جمهوری اسلامی از همان لحظه تولد عليه هم جهان به پا خاست! داشتن اين همه دشمن، سبب تنهايی و انزوا میشود. انقلابيان غير از خودشان کسی را ندارند. از همين رو اعصاب اعضای خانواده در چنين شرايطی همواره تحريک شده است و هنگامی که نتوانند تلافی موقعيت را به شکل تخليه خشونت عليه جهان خارج در بياورند، آنگاه اين فشار میتواند متوجه درون شود و خودشان را زير ضرب بگيرد. اينجاست که دعوای خانوادگی ممکن است خطرناک شود.
درست همين ماجرا پيش از انتخابات رياست جمهوری اسلامی روی داد. اين انتخابات زمانی برگذار شد که به برکت سياست اوباما، به سختی میشد در خارج دشمن مشخصی را يافت که بتوان دق دلیها را سر او خالی کرد. رييس جمهوری آمريکا با سياست تنشزدايی خود، دليلی برای حمله به دست نمیداد. دستی که وی به سوی تهران دراز کرده بود، سبب پريشان احوالی رژيم ايران شد. از آنجا که نمیشد مبارزه انتخاباتی را بطور پيروزمندانه عليه يک دشمن خارجی پيش برد، بايد دشمنی در داخل پيدا میشد.
لحن تند نظام اما تنها به دليل کمبود دشمن خارجی نيست، بلکه بيش از آن، به خاطر مبارزه جهت به دست آوردن بهترين جا بر سر سفره پربرکت انقلاب است. هنگامی که محمود احمدینژاد چهار سال پيش به رياست جمهوری اسلامی برگزيده شد، به انتخابکنندگانش قول داد فساد را در هم بکوبد. با اين وعده وی يک موضوع مردمی پيدا کرد. اين وعده اما پيش از همه يک پيام به هوادارانش بود: «حالا نوبت شماست!» هواداران احمدینژاد گرسنه و انتقامجو بودند. اينان بودند که در جنگ عليه عراق خون دادند، حال آنکه ملايان در تهران غرق در ثروت کشور جا خوش کرده بودند.
احمدینژاد به محض شروع کار، تمامی مقامات کشور را تا ردههای سوم و چهارم در وزارتخانهها، ادارات، شرکتها و دانشگاهها با هواداران خود پر کرد. کارشناسان از تعويض ده هزار مقام صحبت میکنند. در جايی که اين افراد وفادار [به دولت جديد] به ميدان میآمدند، آنهای ديگر، در حالی که همچنان از خود دفاع میکردند، از ميدان به در میشدند. در اين ميان يک مرد بود که با تمام قوا به دفاع پرداخته بود: هاشمی رفسنجانی. او از سال ۸۹ تا ۹۸ رييس جمهوری اسلامی بود و علاوه بر آن گفته میشود که ثروتمندترين مرد ايران است. وی اين ثروت را از انواع معاملات تجاری به دست آورده که پيشپا افتادهترين آنها صدور پسته است.
مبارزه بر سر منابع، در سالهای گذشته به اين دليل نيز تشديد شد که درآمد نفت که در اين دوران به بالاترين حد تاريخی خود رسيده بود، خرج اُتينا شد. همراه با احمدینژاد بازنشستگان دوران جنگ و زن و بچه و فک و فاميلشان آمدند. هيچ تخمين جدی در اين زمينه وجود ندارد. ليکن اساس قدرت احمدینژاد را سپاه پاسداران و بسيجیها تشکيل میدهد. گفته میشود سپاه پاسداران دارای ۱۲۵ هزار عضو است و بسيجیها تقريبا بالغ بر يک و نيم ميليون نفر میشوند. اگر افراد خانوادهشان را نيز به آنها بيفزاييم، آنگاه ميليونها نفر خواهند شد.
رفسنجانی هم هواداران خودش را دارد که بايد آنها را راضی نگاه داشت. اين هواداران را اما به مراتب کمتر از طرفداران احمدینژاد میتوان در حلقه خود راه داد. چهار سال پيش، زنان جوان با فرياد «هاشمی! هاشمی!» برای او که خود را نامزد کرده بود، مبارزه انتخاباتی میکردند. صحنه خيلی عجيبی بود که چگونه اين زنان آرايش کرده با عينکهای آفتابی و لباس جين برای يک ملای محافظهکار و يک انقلابی قديمی اينطور فعال شدهاند. زنان که دوسوم دانشجويان کشور را تشکيل میدهند پس از پايان تحصيلات، اغلب در فرهنگ پدرسالار جامعه فرو میغلتند. برای اين زنان خودآگاه، سرنوشت به مراتب تلختر به نظر میرسد چرا که میدانند جهان پر از امکاناتی است که آنها از آن بیبهرهاند. از همين رو، رفسنجانی که نخستين بار يک برنامه خصوصیسازی را در دوران رياست جمهوری خود در دهه نود ارائه داد، درهای اقتصاد را باز کرد، رقابت [اقتصادی] را تقويت نمود و از همين رو فرصتهايی در برابر افراد متخصص به وجود آورد، نقطه اميدی برای اين انسانها به شمار میرفت. رفسنجانی هوای تازهای در فضای کشور دميد. به عقيده بسياری از منتقدان اين هوا بسيار اندک بود ولی با اين همه او برای جوانان دستاوردهای بيشتری داشت تا احمدینژاد. رفسنجانی بيشتر در پی معاملاتی است که هم برای خودش و هم برای جامعه سودمند باشد. احمدینژاد اما به دنبال سياستهای ايدئوژيک است که بتواند هواداران خود را به حرکت در آورد.
اين دو نفر همزمان در بالاترين مقامات جمهوری اسلامی قرار دارند. يکی رييس جمهوری اسلامی است و ديگری رييس مجلس خبرگان. شکافی که در جامعه به وجود آمده است تا رأس دستگاه حکومت رسيده است.
ظاهرا انقلابيان قديمی خطر را تشخيص دادهاند و رسما تلاش میکنند با همديگر کنار بيايند. کدام پيشنهادات میتواند موسوی و طرفدارانش را راضی کند؟ کدام تهديدات میتواند آنها را بترساند؟ اين امکانات از چماق نيروهای انتظامی و امنيتی و سلولهای زندان مخوف اوين تا پيشنهاد برای داشتن يک سهم سياسی را در بر میگيرد. کسی بر سر اين توافق ندارد که ايران را به يک ديکتاتوری عريان تبديل کند.
تا ناآرامیهای اخير رژيم موفق شده بود تا اندازهای از سرنوشت بسياری از رژيمهای تماميتخواه بگريزد و در راهی گام نگذارد که پيوند با واقعيت را از دست بدهد و دچار پارانويا شود. اينک اما اين خطر وجود دارد که سخنان بی در و پيکر احمدینژاد به تدريج سبب تغيير شکل واقعيت شود. او آنقدر از دشمنان حرف میزند تا واقعا دشمنانی هم در واقعيت پيدا شوند. او آنقدر از «حق حاکميت ملی» ايران حرف میزند تا کشور کاملا منزوی شود. اين انقلابی در راه آن است که کشور را به آن نقطهای بکشاند که ايران در تاريکترين ساعات انقلاب در آن قرار داشت: انزوای مطلق.
مواجببگيران حکومت دينی
با اين همه جمهوری اسلامی تا به امروز خود را همواره به عنوان يک «ماشين درسآموز» ثابت کرده است. اين را میتوان در سرکوب خونين ولی مؤثر اعتراضات توسط پليس ديد. اين را میتوان در اين ديد که جمهوری اسلامی چگونه میتواند از منافع خود دفاع کند. شايد اين همه به اين دليل باشد که اين حکومت دينی خود را توسط عناصر دمکراتيک مثلا مانند مجلس سر پا نگاه داشته است. با رويدادهای اخير البته بيشتر میتوان اين نتيجه را گرفت که ادعای دمکراسی [در اين حکومت دينی] اساسا حرف ياوهای بيش نيست. با اين همه نهادهای دمکراتيک در کمترين حد ممکن مورد پذيرش هستند. دست کم اين است که اين نهادها حاوی امکانات دمکراتيک هستند. اينکه آيا اين امکانات جدی گرفته میشوند، يا نه، موضوع ديگريست. به هر روی، اين نهادها به رژيم کمک میکنند تا رضايت يا خشم مردم را بشناسد تا بتواند پيش از بروز ناآرامی، آن را پيشبينی کند.
ظرفيتهای عملا ديکتاتوری رهبر مذهبی رژيم بطور رسمی از سوی هيچ کس مورد سئوال قرار نمیگيرد. برای پاسخ به چرايی آن، يک جواب ساده و يک جواب مشکل وجود دارد. جواب ساده اين است که هر آن کسی که ولايت فقيه را مورد سئوال قرار دهد، سر از زندان يا تبعيد در میاورد و يا حتی جانش را از دست میدهد. جواب پيجيدهتر و ناخوشايند اما اين است: اين حکومت دينی برای بسياری از انسانها ضامن بقای آنهاست. رژيم هنوز میتواند بسياری از مردم را با خود چنان همراه کند که حتی حاضرند با خشونت از آن دفاع نمايند. بقای حکومت دينی برای کسانی که از آن مواجب و مزايا دريافت میکنند، میارزد. شمار اين افراد بسيار زياد و تصميم آنها برای دست زدن به هر کاری [برای حفظ نظام] راسخ است.
با اين همه حکومت دينی بدون منابع مشروعيت جديد و همزمان نگهداری منابع قديم که بر آنها قرار گرفته است، نمیتواند از رويدادهای اخير جان به در ببرد. از همين روست که رژيم تا کنون موسوی را به زندان نينداخته است. نظام با موسوی حرف میزند تا موج اعتراضات را بخواباند و او را زير کنترل خود نگاه دارد. اين اما يک تدبير کوتاهمدت است. فشار جامعه بر رژيم به همان شدت باقی میماند و در اين واقعيت در سالهای آينده تغييری روی نخواهد داد. مسئله تعيين کننده اين است که آيا خانه جمهوری اسلامی درهايش را باز میکند، و اگر آری، تا کجا؟ آيا تنها يک لنگه در را باز میکند و يا چهار طاق؟ بر اينها بايد دعوای دوگانه احمدینژاد/خامنهای و موسوی/رفسنجانی را نيز افزود. هر چهار نفر عميقا نامطمئن هستند. چرا که میدانند خانه آنها میتواند مورد حمله تودههای مردمی قرار بگيرد که میخواهند جشن بزرگی در آنجا برپا دارند. چنان جشن بزرگی که ديگر سنگ روی سنگ خانه آنها بند نخواهد شد.
پیام برای این مطلب مسدود شده.