نامه مادر هنگامه شهیدی: درس مقاومت را از مادرم آموختم و آزادگي را از برادران شهيدم / پشت ديوار اوين. ناله كه ميكني، تنم ميلرزد
پیک ایران: اعتماد ملی : سلام هنگامه جان. سلام عزيز مادر كه نزديك به 40 روزه كه نديدمت و نه خبري از تو دارم. در تمام اين سالها روزي نبود كه از تو خبري نداشته باشم اما اين بار انگار ارادهاي جز اراده خداوندي در كار است تا تو را از من جدا كند. يك وقت نگويي مادر فراموشم كرده كه به خداوندي خدا قسم هر كاري كردهام و ميكنم تا صداي تو را بشنوم تا روي ماهت را ببينم. اما هنگامه جان، عزيز دلم نميگذارند. نميدانند كه وقتي يك مادر از دخترش بيخبر است چه حالي دارد. برادرانم كه شهيد شدند من ضجه نزدم. خم به ابرو نياوردم. كه جنگ و مبارزه و دفاع از وطن بود. اما مگر الان وقت جنگ است كه دخترم را در حبس كردهاند و مادرش را از او بيخبر گذاشتهاند؟ به چه جرمي؟ به كدامين گناه؟ از اين دادگاه به آن زندان ميروم تا ردي از تو بگيرم اما همه دست رد به سينهام ميزنند. ميگويم حالش بد است. جواب نميدهند. ميگويم 40 روز است كه خبري از او ندارم. نه زنگي و نه ملاقاتي. سكوت ميكنند. هنگامهجان حالت خوب است مادر؟ هنگامه، وقت رفتن است،بلند شو مادر. مدادرنگيهايت را بردار، دفتر نقاشيات را که در آن شب برايم نقش يک گل کشيدي يادت نرود، مدرسهات دير نشود. چرا حرفي نميزني؟ حالت خوب نيست؟ چه ديرميگذرد اين ثانيهها! چه رنج بيپاياني است اين دوري.
هر جا که ميتوانستم رفتم. با هر کس که ميتوانستم از بيگناهيت گفتم اما چه سود؟ نميتوانم اين روزها به مدرسه بروم. پاي رفتن ندارم. زبان گفتن ندارم. چه بايد بگويم به بچههايي كه قرار است فردا را بسازند. من درس مقاومت را از مادرم آموختم و آزادگي را از برادران شهيدم ياد گرفتم و در تو به تمامي به يادگار گذاشتم. اما اكنون نميدانم كه به بچههاي امروز كه آيندهساز فردا هستند چه بگويم. هنگامه عزيز، من اين روزها خانه نيستم. مدرسه نيستم. بيرون نيستم. دور نيستم. نزديكم. پشت ديوار اوين. ناله كه ميكني، تنم ميلرزد. خدا خدا كه ميكني، به دلم ميافتد كه حال خوب نيست. من را از خودت بيخبر نگذار. پيامت را به خدا برسان كه فريادرس بيكسان است.
پیام برای این مطلب مسدود شده.