09.08.2009

توبه، يا مرگ؟

ایران امروز: شيوا فرهمند راد

واداشتن زندانى به “اعتراف” و “توبه” زير شكنجه شايد قدمتى به اندازه‌ى تاريخ جامعه‌ى انسانى داشته‌باشد. سده‌هاى ميانى و دوران فعاليت دادگاه‌هاى تفتيش عقايد مسيحى (انكيزيسيون Inquisition) را نيز شايد بتوان اوج رواج اين روش‌ها به شمار آورد. از همين دوران است كه ما با سرگذشت جوردانو برونو و گاليلئو گاليلئى آشنا هستيم. هر دو با پژوهش‌هاى اخترشناسى مى‌دانستند كه زمين مركز هستى نيست و بر گرد خورشيد مى‌گردد. كليسائيان (تا همين سده‌ى گذشته) مى‌گفتند كه خورشيد بر گرد زمين مى‌گردد و از اين رو نخست برونو را در سال ۱۶۰۰ و سپس گاليلئى را در سال ۱۶۳۲ در محضر پاپ به توبه و برائت‌جستن از گفته‌هاى كفرآميز فرا خواندند. برونو سر فرود نياورد و تن به آتش نادانان سپرد، اما گاليلئى “توبه” كرد و جان به‌در برد.

جنجال بزرگ بعدى ِ “اعتراف” گرفتن از زندانيان و دادگاه‌هاى نمايشى را ئيوسيف استالين و همكارانش در دهه‌ى ۱۹۳۰ در اتحاد شوروى سابق به‌راه انداختند. در طول آن بازجوئى‌ها و دادگاه‌ها بهترين اعضاى حزب كمونيست و دانشمندان و پژوهشگران و نويسندگان را زير شكنجه و به بهانه‌ى اين كه با “اعتراف” خود به كشور و حزب و انقلاب و شخص استالين خدمت مى‌كنند، وا داشتند كه به گناهان ناكرده‌اى اعتراف كنند تا سپس اعدام شوند يا در اردوگاه‌هاى سيبرى جان دهند.

اما سود جستن از تلويزيون براى نشان دادن اعتراف و توبه‌ى زندانى به همگان، بيش از نزديك به ۵۰ سال سابقه ندارد. نخستين بار در ايالات متحده امريكا بود كه بازپرسى از متهمان و قربانيان “مك‌كارتيسم” را در مجلس سنا با تلويزيون در سطح كشور نشان دادند. بيست سال پس از آن، در دهه‌ى ۱۳۵۰ و به بركت گسترش شبكه‌ى تلويزيونى در ايران، اكنون نوبت پرويز ثابتى، “مقام امنيتى” بلندآوازه‌ى ساواك شاهنشاهى بود كه هر جنبنده‌اى را كه جرئت نفس كشيدن داشت پاى “مصاحبه”ها، “اعتراف”ها، و “توبه”هاى تلويزيونى بكشاند: از پرويز نيكخواه سوپر انقلابى و غلامحسين ساعدى نمايشنامه‌نويس، تا پرويز قليچ‌خانى فوتباليست و عباس ميلانى دانشجوى تازه از خارج برگشته و كوروش لاشائى، تا چريك‌ها و مجاهدينى كه بخت ياريشان نمى‌كرد، كپسول سيانورى كه زير زبان داشتند عمل نمى‌كرد، زنده به چنگ ساواك مى‌افتادند، زير شكنجه هم جان نمى‌دادند، و برخى‌شان در برابر دوربين تلويزيون نشانده مى‌شدند. برنامه‌هاى تلويزيونى ايران در سال‌هاى ۱۳۵۴ تا ۵۶ پر از اين “نمايشنامه”ها بود.

و شگفت نيست كه شيخانى كه دستگاه ساواك شاهنشاهى را به ارث بردند، نيز، به‌زودى همين روش را به‌كار گرفتند: اعضاى گروه فرقان كه در سال‌هاى ۱۳۵۸ و ۵۹ اشخاص بلندپايه‌اى چون مرتضى مطهرى را ترور كردند، از نخستين “بازيگران” اعتراف‌هاى سيماى جمهورى اسلامى بودند. در پى رأى مجلس شوراى ملى در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ به عدم كفايت ابوالحسن بنى‌صدر، نخستين رئيس جمهورى ايران، و سپس فرار او از كشور، نوبت به سودابه صديفى مشاور بنى‌صدر، و احمد غضنفرپور رئيس و بنيان‌گذار “دفتر هماهنگى‌هاى مردم و رئيس جمهور” رسيد. “اعترافات” غضنفرپور روز دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۶۰ از سيماى جمهورى اسلامى پخش شد. سپس نوبت به اعضاى سازمان مجاهدين خلق رسيد كه در همان ۳۰ خرداد دست به شورشى خونين در خيابان‌ها زده‌بودند. دستگيرشده‌ها را از بزرگ و كوچك، در گروه‌هاى بزرگ و كوچك پاى دوربين شگفت‌انگيز اعتراف‌گيرى تلويزيونى نشاندند، يا در حسينه‌هاى زندان‌ها توبه‌هاى آنان را براى ديگر زندانيان نمايش دادند. اكنون ماشين جهنمى “تواب‌سازى” سيد اسدالله لاجوردى و ديگر جلادان شكنجه‌گاه‌هاى جمهورى اسلامى به‌كار افتاده‌بود. اعتراف‌هاى تلويزيونى دامن گروه‌هاى چپ همچون چريك‌هاى فدائى اقليت، پيكار، و ديگران را هم گرفت.

دو ماه پس از “اعترافات” غضنفرپور، آيت‌الله شريعتمدارى، يكى از بزرگ‌ترين عالمان دينى و مراجع وقت، در ۱۲ ارديبهشت ۱۳۶۱ بر صفحه‌ى تلويزيون ظاهر شد و از شركت در طراحى يك كودتا ابراز پشيمانى كرد، و سپس عاملان “كودتا”، يعنى احمد عباسى داماد شريعتمدارى، صادق قطب‌زاده (كه در “پرواز انقلاب” از پاريس به تهران در كنار آقاى خمينى نشسته‌بود، چندى رئيس همين سيماى جمهورى اسلامى، و چندى وزير امور خارجه بود)، و چند تن ديگر با سر و روئى نزار و ژوليده در برابر دوربين نشستند، “اعتراف” كردند و بسيارى‌شان، از جمله قطب‌زاده، چندى بعد اعدام شدند.

سالى پس از آن، در ۱۱ ارديبهشت ۱۳۶۲ نوبت به رهبران حزب توده ايران رسيد تا آنان نيز شكنجه‌شده، خسته و پژمرده و غمگين، در برابر دوربين بنشينند و به جاسوسى و تلاش براى براندازى جمهورى اسلامى “اعتراف” كنند. احسان طبرى را كه در خرداد ۱۳۶۰ در سيماى جمهورى اسلامى در برابر عبدالكريم سروش و مصباح يزدى از ماركسيسم و ماترياليسم ديالكتيك دفاع كرده‌بود، در آبان‌ماه ۱۳۶۲ با ريش و چهره‌اى نزار در همان سيماى جمهورى اسلامى نشان دادند كه اين بار از “الحاد توبه” مى‌كرد و “اعتراف” به اسلام آوردن مى‌كرد.

و چنين بود كه مهدى بازرگان، نخستين نخست‌وزير پس از انقلاب و منتصب از سوى آقاى خمينى، و نماينده‌ى نخستين مجلس شوراى پس از انقلاب، در پايان دوران نمايندگيش در مجلس گفت: «… تا دو روز ديگر عمر نخستين مجلس شوراى اسلامى كه اين‌جانب عضو آن بودم و از مزاياى اين عضوىّت، از جمله [از] مصونيت پارلمانى برخوردار بودم به پايان مى‌رسد. از پس‌فردا من نيز مانند بقيه موكّلينم قابل تعقيب و بازداشت و تأديب هستم. به همين دليل نيز با استفاده از فرصتى كه رئيس مجلس در اختيار بنده گذاشته‌اند مى‌خواهم به اطّلاع برسانم كه اگر در روزهاى بعد شاهد گرديديد كه بنده را بازداشت كردند و بعد با تبليغات و سر و صدا اعلام نمودند كه بنده جهت بعضى توضيحات و روشن نمودن حقايق در تلويزيون ظاهر خواهم شد و در صورتى كه ديديد آن شخص حرف‌هايى غير از سخنان ديروز و امروز مى‌زند و مثل طوطى مطالبى را تكرار مى‌كند، بدانيد و آگاه باشيد كه آن فرد مهدى بازرگان نيست»! [روزنامه جمهورى اسلامى، ۱۰ ارديبهشت ۱۳۶۳]

و البته در دوره‌هاى بعدى انتخابات مجلس شورا، شوراى نگهبان صلاحيت مهندس بازرگان را براى نمايندگى مجلس تأييد نكرد! در ۲۵ سالى كه از سخنان بازرگان مى‌گذرد “اعترافات” تلويزيونى و دادگاه‌هاى نمايشى همواره ادامه داشته‌است و امنيت‌چى‌هاى جمهورى اسلامى شخصيت‌هايى گوناگون، از فعالان اجتماعى و سياسى تا روزنامه‌نگاران و وبلاگ‌نويسان و مسافرانى را كه از خارج به ايران آمده‌اند، زير شكنجه به نشستن در برابر دوربين وادار كرده‌اند. آنان اكنون آموخته‌اند كه به‌جاى زندانيانى افسرده و ژوليده كه آثار شكنجه بر سيمايشان هويداست، طعمه‌هايشان را سر حال و در اتاقى با مبلمان دلپذير و گلدان و گل و گياه نشان دهند. دادن فهرستى از كسانى كه جمهورى اسلامى در طول زندگى سى‌ساله‌اش براى توبه و اعتراف در برابر دوربين تلويزيون نشانده، بيرون از توان من است و به گمانم عده‌شان سر به بيش از هزار نفر مى‌زند (هشت نمونه را اين‌جا بخوانيد). آن‌چه مى‌خواهم بدان بپردازم، گزينش راه زندانى در برابر اجبار مصاحبه‌ى تلويزيونى‌ست.

محمدعلى ابطحى يكى از تازه‌ترين “معترفان” تلويزيونى، دو سال پيش در ۳۰ تير ۱۳۸۶ در وبلاگش در باره اعترافات تلويزيونى نوشت: «[…] همه خوشحالند. حكومت تصور مى كند كه مردم قانع شده‌اند و خوشحال است. زندانيان خوشحالند كه زمينه‌ى آزادى‌شان فراهم مى‌شود و نيز مى‌دانند كه بعد از آزادى حرف‌هاى ديگرى مى‌زنند. مردم هم مى‌دانند كه اين اعترافات در زندان بوده و طبعاً از روى اجبار. خلاصه همه خوشحالند. اين هم نگاه مثبت به اين پديده‌ى منفى اعترافات داخل زندان.»

من اما درباره‌ى خوشحال بودن زندانى پس از اعتراف تلويزيونى ترديد دارم.

چند بار برايم پيش آمد كه هنگام تماشاى “اعترافات” تلويزيونى غضنفرپور، قطب‌زاده، يا ديگران، در خانه‌ى ابوتراب باقرزاده عضو رهبرى حزب توده ايران و در كنار او نشسته‌بودم. با ديدن كسانى كه به پايدارى و استوارى و آزادگى مى‌شناختم‌شان، چون احمدعلى روحانى كه با هم به قله دماوند رفته‌بوديم، يا عطا نوريان كه ترجمه‌هايش را خوانده‌بودم، كه اكنون تفاله‌ى بيرون‌آمده از زير شكنجه‌شان را مى‌ديدم، دلم به‌درد مى‌آمد و سايه‌ى مرگزاى شكنجه‌گران را مى‌ديدم كه با داس مرگ پشت آنان ايستاده‌اند. اما باقرزاده كه خود تا پيش از انقلاب نزديك به ۲۵ سال در زندان شاهنشاه به‌سر برده‌بود و با همه‌گونه شكنجه آشنايى داشت، تسليم شدن را نمى‌پذيرفت. او هميشه و هر بار با ديدن حال زار زندانيان به‌شدت بر مى‌آشفت و به صداى بلند مى‌گفت: “آخر بدبخت! تو كه همين الآن مرده‌اى! مى‌مردى؛ مى‌مردى و به اين ذلت تن نمى‌دادى! زندگى بعد از اين ذلت ديگر چه معنايى و چه سودى براى تو دارد؟” و ادامه مى‌داد: “من نمى‌فهمم چرا اين‌ها نمى‌ميرند و حاضر به اين كار مى‌شوند. چرا تن به مرگ نمى‌دهند؟ چرا بلائى سر خود نمى‌آورند كه نتوانند جلوى دوربين بنشانندشان؟”

بودن، يا نبودن؟ باقرزاده درباره‌ى بسيارى از آن “توابان” راست مى‌گفت. بسيارى از آنان را بعد از توبه و اعتراف اعدام كردند، و بسيارى‌شان باقى زندگى را با عذاب وجدان و ناراحتى‌هاى روحى به‌سر بردند و مى‌برند. گاليلئى هم ده سالى را كه پس از توبه‌اش زنده بود، در حبس خانگى، با چشمانى كه به‌كلى نابينا شد، و با درد و رنج بسيار به‌سر برد. احسان طبرى همواره مى‌ترسيد از سرنوشت يك فرزانه‌ى رومى كه در هفتادوپنج سالگى در سياهچال‌اش انداختند و رنج‌ها دادندش و او پيوسته مرگ را آرزو مى‌كرد، اما اين مرگ رهايى‌بخش بسيار دير و در نودوپنج سالگى به سراغش آمد. و اين است توصيف عبدالله شهبازى (كه نمى‌خواهم اين‌جا در بحث چه‌كاره بودن او وارد شوم) از روزهاى زندگى احسان طبرى:

«[…] در اسفند ۱۳۶۵ پس از ديدار با آيت‌الله حائرى در شيراز (۲۲ اسفند ۱۳۶۵) به تهران رفتم و سرزده به محل اقامت طبرى در نياوران. در يك خانه ‏ويلايى مى‌زيست و دو سرباز محافظش بودند. ساعت ۹ صبح بود. به سالن رفتم. محافظان طبرى روى مبل نشسته بودند. از اتاقش صداى قرآن يا دعا ‏مى‌آمد. نگاه كردم ديدم سر سجاده است و دعا مى‌خواند. به دعاى ابوحمزه ثمالى بسيار علاقه داشت. آرام بازگشتم. از سربازها پرسيدم از كى سر سجاده ‏است. گفتند از اذان صبح؛ يعنى حدود سه چهار ساعت. نيم ساعتى نشستم تا راز و نيازش تمام شد. نزدش رفتم. از ديدنم بسيار شاد شد. گفتيم و شنيديم. ‏روزى كه مى‌خواست بميرد، مرا خبر كردند. به بيمارستان رفتم. بالاى سرش من بودم و حسين شريعتمدارى. دستم را در دستش گرفته بود و مى‌فشرد. ‏چهره‌اش زيبا و نورانى بود. نزد شريعتمدارى از توانمندى‌هاى فكرى من تجليل كرد. شب شهادت حضرت على (ع) [۹ ارديبهشت ۱۳۶۸] مُرد با آرامش.‏»

و چه غم جان‌كاهى هست در آن نگاه تهى (عكس از شهبازى، بُر ِش از من).

آيا جوردانو برونو راه درست را بر نگزيد؟ آيا سخن باقرزاده درباره‌ى احسان طبرى هم درست نيست؟ مبارزان و رزمندگان دهه‌ى ۱۳۵۰ اين راه را برگزيده‌بودند – راه مردن و اعتراف نكردن و توبه نكردن. تورج حيدرى بيگوند يكى از شايسته‌‌ترين دانشجويان دانشگاه صنعتى آريامهر (شريف) و يكى از مغزهاى متفكر چريك‌هاى فدائى خلق، كه به نتايج فكرى تازه‌اى رسيده‌بود و كتاب جالبى نوشته‌بود، فقط براى آن جان داد كه در خيابان احساس كرد كه شايد يك مأمور ساواك دارد به‌سوى او مى‌آيد، و كپسول سيانورى را كه زير زبان داشت، جويد. خسرو گلسرخى و كرامت دانشيان راه توبه نكردن، راه مرگ را برگزيدند، اما هم‌پرونده‌اى‌هايشان به زانو افتادند و توبه كردند. ابوتراب باقرزاده را در ۱۷ بهمن ۱۳۶۱ به زندان انداختند و چندى بعد به راهى كه خود توصيه مى‌كرد رفت: صورتش را با تمام نيرو به تيزى نبش ديوارى كوبيد و يكى از انگشت‌شمار رهبران حزب بود كه نتوانستند در برابر دوربين جادوئى اعتراف‌گيرى بنشانندش. او را هم در تابستان سياه ۱۳۶۷ اعدام كردند.

اما آيا مى‌توان اين راه و روش را در هر زمان و هر شرايطى به هر كسى توصيه كرد؟ اكنون با صدها “اعترافاتى” كه در طول سال‌ها از سيماى جمهورى اسلامى پخش شده، اكنون كه مردم شعار مى‌دهند “شكنجه، اعتراف، ديگر اثر ندارد!”، آيا بهتر همان نيست كه ابطحى و عطريان‌فر و ديگران به‌جاى انتخاب مرگ، همه و هر چه بيشتر در اين نمايش‌هاى آبروباخته شركت كنند تا نمايش‌ها را آبروباخته‌ترشان كنند؟ آيا بهتر نيست كه از اين پس همه به‌محض ورود به زندان براى اعتراف تلويزيونى داوطلب شوند؟

از سوى ديگر، پس از كودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، هنگامى كه سازمان افسران حزب توده ايران لو رفت، نورالدين كيانورى معتقد بود كه حال كه گروهى را دستگير كرده‌اند، بهتر است كه افراد هر چه بيش‌ترى دستگير شوند، زيرا هر چه بيش‌تر دستگير شوند، احتمال اعدام آنان كم‌تر است. سپس رهنمود داد كه همه در زندان‌ها توبه كنند و “نفرت‌نامه” بنويسند تا هم زشتى نفرت‌نامه‌نويسى از ميان برود و هم عده‌ى بيش‌ترى زنده از زندان‌ها بيرون آيند. اما خسرو روزبه و كسانى ديگر خواستار پايدارى بودند و اين فكرها را سخت نكوهش كردند. وارطان سالاخانيان (نازلى ِ شعر شاملو) “سخن نگفت”، كسان ديگرى نيز سخن نگفتند و زير شكنجه كشته‌شدند.

[…] نازلى سخن نگفت
نازلى ستاره بود
يك دم درين ظُلام درخشيد و جَست و رفت…

نازلى سخن نگفت
نازلى بنفشه بود
گل داد و
مژده داد: “زمستان شكست!”
و
رفت…

آيا انديشه‌ى كيانورى ۵۵ سال پيش نادرست بود و اكنون درست است؟

اما چرا كار دشمن را آسان كنيم و او از پيش بداند كه از اين پس همه براى اعتراف تلويزيونى داوطلب خواهند شد؟ آيا بهتر همان نيست كه دشمن را در برابر تنوع تصميم و رفتار آزادانه‌ى انسان‌هاى گوناگون سردرگم كنيم؟

من اگر بودم چه مى‌كردم؟ نمى‌دانم. آيا هنوز ديوارهايى با نبش تيز در زندان‌هاى جمهورى اسلامى هست؟

وبلاگ نویسنده: http://shivaf.blogspot.com

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates