گزارش ايلنا از يك روز زندگي در بازار/ بازار مثل دومینو است
خُسن آقا: در یکی از مطالب وبلاگم یکی دو سال پیش به مساله بازار و قدرت سیاسی اقتصادی آن اشاره کردم و نوشتم که روزی که بازار از بین رفت(جایگزین مدرن تری) برای آن پیدا شد آنروز ایران هم مدرن خواهد شد. شاید داریم به آن روزها نزدیک میشویم!
ایلنا: بازار خيلي به بازي دومينو شباهت داره؛ يعني وقتي يكي زمين ميخوره بقيه هم پشت سرش زمينگير ميشن. الان در بازار ايران هم، چنين شرايطي وجود داره و خيلي از بازاريها به زور روي پا ايستادن.
ایلنا: بازار از دوره قاجار تاکنون قلب اقتصادی کشور ما محسوب میشود. حضور همیشگی ارکهای حکومتی در کنار بازار، خود نشاندهنده قدرتی است که این نهاد در کشور ما ایفا کرده و میکند. نقشهای تاریخی بازار در دوران مشروطیت و انقلاب اسلامی نیز بر کسی پوشیده نیست، اما بازار امروز ما بیش از همیشه از وضع موجود ناراضی است. ورشکستگیهای دنبالهدار در بازار که حاصل اقتصاد بیمار ایران است، فعالان این نهاد قدرتمند را به نگرانی فرو برده است. یکی از خوشنامان بازار که در گفتوگویمان ترجیح دادیم نامی جز نام کوچک وی نبریم، از علل بحران حاکم بر بازار و معلولهای آن سخن گفت که خواندن آن خالی از لطف نیست.
*****
دالانهای بازار بینالحرمین، کفاشها، زرگرها، بازار بزرگ، پله نوروزخان، بازار آهنگرها، چهارسوق كوچك و بزرگ و… پر از جمعیته. مردمی که در هر قدم و جلوی هر مغازه ميايستند تا براي لحظهاي به کالاها و قیمتهای آنها نگاه كنند. روزهای قبل از ماه رمضانه و طبیعیه که در این روزها، شاهد برگزاری بسیاری از مراسم جشن و عروسی باشیم؛ ایامی که قدیمیترها و جوونها به تقلید از آنها، “گل بازار” میخونند.
به زحمت از میان جمعیت و از بین چرخهایی که وظیفه حمل اجناس به مغازهها را دارن، میگذرم و به بخش پایینتر بازار میرسم که تقریباً ویژه قدیمیترهای بازاره و بهقولی عمدهفروشند. از آنجا به سرای سجاد میرم و نزدیک حجره حاج علی میشینم. حاج علی جزء نورچشمیهای بازاره. کلامش مثل چکهاش یا ببخشید، چکهاش مثل کلامش همیشه به موقع و بهجاست و همیشه سر وقت پاس میشه. مطمئنم که به خاطر نسبت من با یکی از آشنایان خود حاضر شده، گپی با من بزنه و گرنه حاجی حوصله بچه، اونهم در محیط کسب رو نداره. “بازارو خودت که میبینی. شلوغه اما کاسبی نیست. جمعیت میآد و میره، اما خرید ندارن. راستش پولی ندارن که بخرن. مردم اینقدر گرفتارن که دیگه سعی میکنن صد بار بیان و برن، تا دست آخر حداقل بتونن جنسی رو که میخوان صد تومن ارزونتر بخرن. از این همه جمعیت هم نصیب ما سروصداست و سردرد”.
حاجی گاهی مجبوره حرفشو قطع کنه و جواب سلام کاسبهای دیگه رو بده. “میبینی همشون کارشون همینه. صبح تا بعدازظهر میآیم اینجا، با دوستامون گپی میزنیم، چای دور هم میخوریم و بعد خداحافظ شما. مردم وقتی جنس از خردهفروشها نمیخرن، طبیعیه اونها هم از ما نمیخرن. وضع شهرستان هم که از تهران بدتره. از اول سال تا حالا، یک معامله درست حسابی نداشتیم. الان چند وقته که همه داریم از جیب میخوریم”. همین طور چایی رو سمتم هل میده و میگه “بازار مثل اون بازی میمونه که همه ردیف پشت سر همند”. توضیح میدم اون بازی دومینوست. میگه “همون که تو میگی. یکی که بیفته، هممون پشت سرش ردیفی میافتیم. مشتریا پول من رو نمیدن، چکهام پاس نمیشه. چک من که پاس نشه طرف من هم کم میاره و چکهای اون، و همین جور، کلاً بازار به هم میریزه”.
میگم حاجی اوضاع شما که نباید خیلی هم بد باشه. مردم شاید کمتر کتاب بخرن. شاید کمتر برن سینما و تفریح، ولی نمیتونن لباس نخرن. نگاهی بهم میکنه و میگه “تو که مامور مالیات نیستی که بخوام چیزی رو ازت پنهون کنم، تازه تو مرام من نیست که حتی به اون هم دروغ بگم. بازار پر شده از جنسای بنجل و پارچههای آشغال و ارزون چینی و پاکستانی، اما همون هم خریدار نداره. بازار قفله، کشش نداره”. اشاره میکنم به سالهای جنگ و موقعی که شلوار من و هم سن و سالهام پر از وصله بود، و ادامه میدم الان که مردم مثل اون موقع نیستن، حتماً باید وضع فروش پارچه بهتر شده باشه. میگم که تازه همه چیز نشون میده که وضع ظاهری مردم حداقل از اون موقع بهتر شده. میگه “من میتونم در مورد وضع مردم خبر بدم، نه اون آقایی که تو ماشینش با شیشههای دودی نشسته و مردم رو سال به سال هم نمیبینه. من میتونم نظر بدم که به مردم جنس میفروشم و از دست اونها پول میگیرم. همون زمون که تو میگی پارچه ایرانی تو بازار پر بود. باید تو صف ميايستادم تا پارچه حوالهای رو از ستاد بگیریم و به مردم و تولیدکننده بفروشیم. کارخونهها همه کار میکردن و ما منت پارچه ایرانی رو میکشیدیم. طبیعیه که کارگر اون کارخونه که اول آخر مشتری بازار ما هم بود، وقتی کار داشت میتونست بیاد و از ما خرید کنه. الان چی؟ جنس بنجل پاکستانی و چینی رو ریختن تو بازار، دیگه جز بازار کیلوییها که پارچه رو ملافهای میفروشن، هیچ جا پارچه ایرانی نداره. خوب این همه کارگر اون کارخونهها چی شدن؟ بیکارن یا دارن مسافرکشی میکنن. پول تو دستشون نیست، پس همین آت و آشغالهای خارجی هم فروش نمیره. کارخونه راه انداختن به اسم …. سه ماه زودتر بهشون پول میدادیم تا بهمون جنسشون رو بدن. هنوز جنس به مغازمون نرسیده بود که خیاطها از سر و کولمون بالا میرفتن که به ما بفروشید. بعد از یه مدت که سر و کله پارچه چینی و پاکستانی تو بازار پیدا شد، حاضر بودن که به ما چکی هم جنس بدن، اما دیگه جنسشون طالب نداشت. الان هم دیگه از اون کارخونه خبری نیست، ورشکسته شد و کارگراش رفتن پی کارشون”.
حاج علی یه نایلون سیاه پر از چک رو از گاوصندوقش درمیآره. “نگاه کن، چکهای پاس نشده رو ببین. تو مغازه همه کاسبهای این پاساژ پر از این چکهاست. وقتی کاسبی تو بازار بود، ماهی یکی – دو تا از این چکها خیالی نبود، اما الان که کاسبی نداریم یکیش هم پدرمون رو درمیآره، ما هم مجبور میشیم چکی کار نکنیم یا فقط با آدمهای خیلی خوش حساب، نتیجهش همین میشه که میبینی؛ کاسبی میمیره”.
حاجی به بعضی مغازههای خالی پاساژ اشاره میکنه و ادامه میده “اینجا پر از آدم حسابی و کاسبهای خوش نام بود. حالا دیگه طبیعی شده که هر چند وقته بشنویم که فلانی کم آورده و فراری شده. بعد از چند وقت هم دوستای طرف و کاسبهای دیگه جمع میشن، طلبکارها رو راضی میکنن که تومنی مثلاً پنج زار بگیرن و چکها رو پس بدن. همین میشه که روز به روز هم اعتماد مردم به هم کمتر میشه و هم کاسبی تو بازار”.
حاجی یه تقویم که کنار دستشه رو به سمتم میآره و به تعطیلیهای رسمی اشاره میکنه. “تو کشور ما همینجوری هم میگن که ما خیلی تعطیلی داریم. وضع بازار خیلی بدتره. تو سال تقریباً به جز جمعهها، 50 روز تعطیلی داریم. پنجشنبهها هم که بازار تا 12 ظهر بیشتر کار نمیکنه. کسی نیست بپرسه تکلیف کسی که باید ماهی یک و نیم میلیون تومن اجاره بده، چیه؟ هر روز تعطیلی برای من یعنی 30 هزار تومن از جیب خوردن. جمعهها و روزهای تعطیلی بازار رو سر هم که جمع بزنی، میشه حدود 100 روز. بابا ما هم مسلمونیم و حتی اگه مسیحیش هم کشته بشه، ناراحت میشیم، اما گناه ما چیه که وقتی تو یه کشور دیگه یه عده کشته میشن، یه عده به اسم ما اعلامیه میدن که بازار 3 روز تعطیله”.
حاجی به حجرهش اشاره میکنه و میگه “یه زمون تو این حجره 2 تا شاگرد داشتم و کم و بیش به اونها میرسیدم، الان چی؟ یه شاگرد دارم که اون هم همهش دنبال چکهای برگشتیه. یه نفر چیزی نیست، اما اگه کل بازار رو دور بزنی، اون موقع متوجه میشی که چقدر آدم میتونست نون خودش رو از اینجا در بیاره، ولی الان نمیتونه”.
گپ من و حاج علی حدود یک ساعتی طول میکشه. راست میگفت که کاسبی نبود، حداقل من که چیزی ندیدم. حتي حاج علي دستم رو گرفت و خيلي از مغازههاي اطراف رو نشون داد؛ مغازههايي كه همه اگه جنسي داشت، مال اون ور آب بود. حاجی از خیلی چیزهای دیگه هم گفت که به نظر من همشون درست بود، اما نمیشد تو گزارش بهشون اشاره کرد، اما همون حرف اولش اگه آویزه گوش بعضیها بشه، خیلی چیزها رو میتونه عوض کنه. بازار و کلاً اقتصاد ما دومینوست، اگه امروز میبینیم این میریزه و دم نمیزنیم، فردا نوبت ریختن بقیه هم میرسه.
گزارش از: ساره جعفرقلي
پیام برای این مطلب مسدود شده.