19.10.2009

جندالله مي خندد

روز: ‏مستبد ايراني خيالي آسوده داشت؛ خيزش مردمي 15 خرداد به زور و قهر فروکش کرده بود، روح‌الله خميني ‏هم، اينک در تبعيد به سر مي‌برد و محمدرضا پهلوي تنها انتظار رايي را مي کشيد که عباس قره‌باغي براي ‏آخرين گروه شناخته شده‌ي منتقدان آريامهر مي‌خواند.‏

هنگامي که پس از 36 نشست دادگاه ارتش، حکم‌هاي حبس بلند مدت اعضاي گروه نهضت آزادي را به ‏دست‌شان دادند و آن‌ها را روانه‌ي زندان التفات شاهنشاهي کردند، محمدرضا لبخندي پيروزمندانه زد، گرچه ‏گويي او نشنيد که “مهدي بازرگان” در آخرين نشست دادگاه چه پيش‌بيني کرد: “ما آخرين کساني هستيم که از ‏راه قانون و با قلم به مبارزه سياسي برخاستيم،اين نکته را به بالاتري‌ها هم بگوييد.” با وجود اين هشدار اما ‏باز هم آن‌ها به زندان رفتند تا تمامي هسته‌هاي اميدوار به کوشش‌هاي مسالمت‌آميز نيز راهي ديگر را ‏برگزينند.از ميان گفته‌هاي نخستين نشست‌هاي چهار جواني که بعدها با شکل دادن سازمان مجاهدين خلق ‏ايران کابوس را به تخت‌خواب محمدرضا پهلوي و ساواک بازگرداندند، درستي پيش‌بيني بازرگان آشکار ‏است.آن‌ها “دستگيري،محاکمه و زنداني شدن رهبران نهضت آزادي” را به “شکست پاياني مبارزات ‏مسالمت‌آميز” تفسير کرده و چنين نتيجه گرفتند: “به نتيجه نرسيدن مبارزات مردم و از جمله در مقطع 15 ‏خرداد نه به خاطر کوتاهي آنان بلکه به دليل ماهيت سازمان‌هايي چون جبهه‌ي ملي و حتا نهضت آزادي است. ‏بنابراني بايد با پيروي از الگوي مبارزاتي ديگر گوشه‌هاي جهان مانند کوبا، به سمت مبارزه‌ي مسلحانه با شاه ‏رفت”.‏

همين برش کوتاه از تاريخ ايران،خود سند گويايي است براي تمامي آن‌ها که از درک درستي درباره‌ي ‏کوشش‌هاي مدني و تفاوت آن با مبارزه‌هاي خانمان برانداز برخوردار نيستند و افسوس که “يعقوب مهرنهاد”، ‏روزنامه‌نگار بلوچستاني نيز به پاي همين فهم کج و نادرست از کوشش‌هاي مدني قرباني شد. اعدام او در ‏سرزميني که فقر و فلاکت از سر و روي آن و حتا آمارهاي دولتي‌اش مي بارد، اين پيام آشکار را مي‌رساند ‏که با هر کوشش مسالمت‌جويي نيز مي‌توان به بالاي دار رفت و بي‌دفاع اعدام شد و جوله‌ي اين پيام هم‌زمان با ‏تلاش‌هاي کساني است که مي‌خواهند مردم سيستان و بلوچستان باور کنند؛ جز خشونت راه ديگري نمانده و ‏فرجام کوشش‌هاي آرام،اصلاحي و مسالمت‌جو جز شکست نخواهد بود.‏

‏”فقر و ناآگاهي”، دو مولفه‌ي برجسته‌ي زايش “خشونت” هستند و حکومت ايران اگر به‌راستي خواهان نابودي ‏ريشه‌هاي ترور در سيستان و بلوچستان بود و است، بايد به ريشه‌کن کردن فقر و ندانستن روي آورد. براي ‏زدودن اين ريشه‌هاي تنومند در سيستان و بلوچستان چه راه ميان‌بري آسان‌تر و به‌تري از نهادهاي مردم نهاد ‏و کوشندگان مدني و اجتماعي وجود دارد؟ آن‌ها به دليل ماهيت و ذات خويش نه تنها به جنگ فقر و ناآگاهي ‏مي‌روند که چونان سدي در برابر گرويدن مردم به خشونت ايفاي نقش مي‌کنند و حاکميت به گونه‌اي بديهي بايد ‏و بايد پشتيبان جدي چنين کوشش‌هايي باشد، اما حکومت ايران به جاي اين همه راه مثبتي که پيشاروي خود ‏دارد،چه مي‌کند؟ يکي از مشهورترين کوشندگان مدني و اجتماعي را با سابقه‌اي روشن و مثبت در ميان مردم ‏سيستان و بلوچستان به جرم يک انتقاد از سيستم استانداري و فرمانداري بازداشت مي‌کند، سپس اتهام مي‌زند، ‏در دادگاه غيرعلني به محاکمه مي‌کشاند و در ميان موج مخالفت‌ها او را بالاي چوبه‌ي دار مي فرستند! گمان ‏مي‌بريد که پيامد چنين رفتاري چه مي تواند باشيد؟ امنيت!؟ شگفتا!‏

آن که باد مي‌کارد، توفان درو خواهد کرد و نتيجه‌ي خشونت نيز جز زايش خشونت نخواهد بود. اعدام يعقوب ‏مهرنهاد تنها به دل‌سردي از کوشش‌هاي مدني و اجتماعي و سرخوردگي از تلاش‌هاي آرام براي يک زندگي ‏بهتر همراه با رفاه و آگاهي بيش‌تر خواهد انجاميد. اکنون و پس از اعدام او هيچ کس شاد نيست؛ نه اميدواران ‏به کوشش‌هاي مدني، نه مردمي که از اين کوشش‌ها بهره مي‌جستند و نه حتا آن کساني که مهرنهاد با راي آنان ‏به بالاي دار رفت. شايد اگر گوش‌ها تيز باشد، تنها بشود صداي خنده‌هاي “جندالله” را در پشت کوه هاي ‏سيستان و بلوچستان و در مرز ايران و پاکستان شنيد.آ ن‌ها مي‌خندند، چون يک خاک‌ريز و سد استوار در ‏برابر آن‌ها فرور مي‌ريزد.‏

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates