09.11.2009

چه کسی جنبش سبز ایران را هدایت می کند؟

رادیوفردا: «چه کسی جنبش سبز ایران را هدایت می کند؟» این عنوان مقاله ای است که در سایت اینترنتی نشریه «فارین پالیسی» انتشار یافته است.

نویسنده این مقاله تحقیقی، مهدی خلجی، عضو ارشد موسسه مطالعات خاور نزدیک واشینگتن است.

او در گفت و گوی ویژه ای با رادیو فردا نخست به این پرسش پاسخ می دهد که به نظر خودش چه فرد یا افرادی جنبش موسوم به جنبش سبز را در ایران هدایت می کنند؟

مهدی خلجی: سخن اصلی این مقاله این است که حساب جنبش اخیر ایران و کسانی که در آن شراکت دارند را باید از حساب رهبران سه گانه آن، آقایان خاتمی، کروبی و موسوی جدا کرد. به دلیل اینکه در ماه های اخیر صحبت هایی به ویژه از سوی آقایان خاتمی و موسوی مطرح شده که باعث شده است بسیاری از کسانی که در درون این جنبش هستند خودشان را به اصطلاح جدای از این جنبش بدانند. وقتی آقای موسوی می گوید: « جمهوری اسلامی- نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر» و یا وقتی می گوید که « باید به آرمان های امام خمینی برگردیم» طبیعی است بسیاری از کسانی که در این جنبش شرکت دارند و اساسا با آرمان های آیت الله خمینی مشکل دارند، با قانون اساسی جمهوری اسلامی و حکومتی که بر اساس ایدئولوژی اسلام بنا نهاده شده مشکل دارند [خود را از جنبش جدا می دانند].

اگر به شعارهایی که در تظاهرات و توسط مردم داده می شد دقت کنید می بینید که این شعارها، قلب تپنده جمهوری اسلامی، یعنی ولایت فقیه را مورد آماج خود قرار داده است. در نتیجه من ناگزیر بودم در این مقاله مخصوصا برای خوانندگان غربی و تصمیم گیرندگان سیاسی بگویم که اگر شما از سخنان رهبران این جنبش مایوس شدید گمان نکنید که خود این جنبش و مردمانی که در آن شرکت می کنند مثل رهبرانشان می اندیشند. طبیعتا باید این تمایز را قائل شد. چون این تمایز واقعی است و باعث می شود آن خوش گمانی که نسبت به این جنبش به وجود آمده بود در دنیای خارج از بین نرود.

در مورد میرحسین موسوی برخی از تحلیل گران می گویند او به صورت اتفاقی به این عرصه کشیده شده و ناچار به پیروی از معترضین شده است. آیا شما هم چنین نظری دارید؟

بله. من در همان مقاله هم گفته ام که آقای موسوی – به ویژه – رهبر اتفاقی این جنبش است. ایشان هیچ پیش بینی یا برنامه ریزی برای رهبری و راه اندازی این جنبش عمومی نکرده بود. در بیانیه شماره ۱۴ خودش هم به درستی تاکید می کند که رهبران این جنبش به واقع خود مردم‌اند. واقعیت این است که خواسته های سیاسی کسانی که می آیند در خیابان ها و ایثار و از خودگذشتگی می کنند، زندگی و جانشان را به مخاطره می اندازند، بسیار بالاتر از آن چیزی است که ما تا کنون از برخی از رهبران این جنبش شنیده ایم. همان طور که خود آقای موسوی هم گفت این در حقیقت مردم هستند که آقایان موسوی و خاتمی و کروبی را به دنبال خودشان می کشانند.

من در این مقاله مثالی زده ام. گفته ام به همین تظاهرات ۱۳ آبان که به تازگی انجام شد اگر دقت کنید می بینید که از مدت ها قبل مردم خودشان از طریق اینترنت و فیس بوک و تویتر، همدیگر را خبر می کردند. مردم تصمیم گرفته بودند برای روز ۱۳ آبان به خیابان بیایند. حتی آیت الله خامنه ای دو هفته پیش از آن هشدار داده بود که شعارهایی مثل مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل از لیست شعارها حذف شود. آقای جنتی هم باز از دو سه هفته پیش از آن هشدار داده بود. وقتی که کاملا مشخص شد که این تظاهرات انجام خواهد شد، چند روز قبل از تظاهرات آقای موسوی بیانیه ای صادر کرد و از مردم خواست در این تظاهرات شرکت کنند. بنابر این، این آقای موسوی نیست که این تظاهرات و جنبش را پیش می برد، بلکه این مردم هستند که دارند آن را پیش می برند. منتها این جنبش یک بحران رهبری دارد. که بحرانی بسیار جدی است و جنبش ناچار است در فقدان رهبری که نماینده طیف های مخلتف آنهاست، آقایان موسوی و کروبی و خاتمی را برای رهبری جنبش به رسمیت بشناسد.

آیا فکر می کنید که در شرایط کنونی جوانان و معترضین به انتخابات در صورت درخواست رهبران کنونی جنبش، دست از اعتراض بردارند؟

ببینید. همان طور که گفتم این جنبش در آغاز در اعتراض به نتایج انتخابات شکل گرفت. اما اکنون در مرحله ای است که خواسته هایش بسیار فراتر از مسئله تجدید برگزاری انتخابات است. یعنی اینکه با حوادثی که بعد از انتخابات شکل گرفت، یک رویارویی میان سپاه پاسداران و رهبری فرماندهی آیت الله خامنه ای از یک سو و مردم از سوی دیگر ایجاد شد. در حقیقت شکاف میان حکومت و مردم در بدترین وضعش در ۳۰ سال گذشته است. شما می دانید که در طول ۳۰ سال گذشته، پرچم آمریکا را روی زمین می انداختند و روی آن رژه می رفتند. برای نخستین بار است که اکنون عکس آیت الله خامنه ای را روی زمین می اندازند و روی آن راه می روند. خواسته ایی که الان مردم دارند خواسته ای بنیادی تر و برخاسته از خشم و نارضایتی عمیق تری است. که حتی با توافق و مصالحه رهبران این جنبش با رهبران جمهوری اسلامی به پایان نخواهد رسید.

من معتقدم که حتی اگر رهبران این جنبش مصالحه کنند، که من فکر نمی کنم مصالحه صورت بپذیرد، این جنبش به دلیل اینکه ریشه های بسیار عمیقی دارد و حاصل بی عدالتی ها و نارضایتی های انباشته شده ۳۰ ساله مردم است، متوقف نخواهد شد.

به عقیده شما این شکافی که به نظر می رسد میان مقامات نظام وجود دارد عمیق است ؟ و احتمال برطرف شدن آن وجود دارد یا خیر؟

من فکر می کنم در این میان دو مسئله وجود دارد. این اختلافاتی که میان مقامات سابق جمهوری اسلامی، یعنی آقایان کروبی و موسوی و خاتمی و مقامات کنونی هست، بسیار عمیق است. اتفاقی که در انتخابات گذشته افتاد یک اتفاقی بود که از چند ماه قبل توسط حکومت، برای تسویه حساب از سوی آقای خامنه ای با نسل اول انقلاب تدارک و برنامه ریزی شده بود. آیت الله خامنه ای تصمیم گرفت خیالش را برای همیشه بابت آنها راحت کند. او از این پس قادر نیست با سیاستمداران نسل اول مثل آقای خاتمی، هاشمی و موسوی کار کند. این مسئله ای فراتر از جریان انتخابات است. در واقع انتخابات فقط نمود و تبلوری از شکاف میان نسل اول جمهوری اسلامی و نسل دست پرورده آیت الله خامنه ای بود.

از سویی این تضادها در درون حاکمیت هم وجود دارد. اگر به اردوگاه محافظه کاران نگاه کنید می بیند که آقای احمدی نژاد در مجلس مشکلات بسیاری دارد. برای پیشبرد برنامه های اقتصادی اش حتی برای رای گرفتن برای وزاری پیشنهادی اش در کابینه درگیر مجلس است و همان طور که آقای باهنر گفتند اگر دستور آیت الله خامنه ای نبود هفت یا هشت نفر از کسانی که به عنوان وزیر از سوی آقای احمدی نژاد به مجلس معرفی شده بودند رای نمی آوردند.

آقای احمدی نژاد و حتی آقای خامنه ای هم موقعیت استواری در میان محافظه کاران ندارد. همان طور که می دانید طرح آشتی ملی از سوی جریان موتلفه اسلامی هم از سوی آیت الله خامنه ای رد شده است. یعنی حتی موتلفه که جناح سابقه دار و محافظه کار در جمهوری اسلامی است، جایگاه پیشین خود را از دست داده است. از آن سو آیت الله خامنه ای هم بسیاری از حامیان سنتی خود را از دست داده است. در نتیجه در خود حکومت هم تزلزل وجود دارد. خود حکومت هم از قدرت کمتری برخوردار است.اما این به معنای این نیست که در آینده فشارها به روی این جنبش کمتر شود. یا اینکه حکومت مانعی برای اعمال خشونت علیه کسانی که در این جنبش فعال هستند فرا روی خود ببیند.

شما در مقاله تان همچنان اشاره کردید که اگر میرحسین موسوی در انتخابات ۲۲ خرداد ماه به ریاست جمهوری انتخاب می شد، احتمالا با نظام به چالش برنمی خواست. ممکن است توضیح دهید که بر چه اساسی چنین نظری را بیان کرده اید؟

ببینید. کسی که می پذیرد در جمهوری اسلامی با وجود نهاد ولایت فقیه و شورای نگهبان و مجلس خبرگان و سپاه پاسداران – و مجموعه نهادهایی که زیر نظر ولایت فقیه هستند- و در چنین سیستمی رئیس جمهور شود، طبیعتا می پذیرد که قدرت بسیار محدودتری هم داشته باشد. چون رئیس جمهور در ساختار کنونی جمهوری اسلامی، قدرت بسیاری ندارد. مخصوصا در زمینه سیاست خارجی. در واقع این رهبر است که سیاست خارجی را تعیین و اعمال می کند. بنابر این کسی که در چنین ساختاری رئیس جمهور می شود در بسیاری زمینه ها مثل مسائل نظامی و روابط خارجی دارای رای نیرومندی نیست. در نتیجه اگر آقای موسوی پذیرفته است که کاندید ریاست جمهوری شود اگر رئیس جمهور هم می شد طبعا چالش زیادی برای نظام جمهوری اسلامی ایجاد نمی کرد.

درست به همین دلیل بود که آیت الله خامنه ای از طریق شورای نگهبان، نامزدی ایشان را تایید کرد و پذیرفت که ایشان هم در انتخابات شرکت کند. البته من فکر می کنم که آقای موسوی بعد از انتخابات خیلی متفاوت تر از آقای موسوی قبل از انتخابات است. اما با این حال تصور می کنم که آقای موسوی خواستار براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران نیست. من تصور می کنم که آقای موسوی به آنچه می گوید صادق است که به آرمان های آیت الله خمینی و به ایدئولوژی اسلامی و قانون اساسی وفادار است.

اما مسئله اینجاست که نسل سوم جمهوری اسلامی که نیروهای اصلی این جنبش هستند و ما تصاویرشان را از تلویزیون ها و در کلیپ ها می بینیم و عکس هایشان را مشاهده می کنیم، سخنان و شعارهایشان را می شنویم، کسانی نیستند که بخواهند به دوره آیت الله خمینی برگردند. دوره ای که یک رهبر آن بالا می نشست و دستور می داد و همه ملت هم بایستی از او اطاعت می کردند. دوره ای که زندان های مخوفی داشت و صد نفر صد نفر به جوخه اعدام سپرده می شدند. دوره ای که بدترین نوع رابطه را با دنیای خارج داشتیم. من تصور نمی کنم که این نسل جدید با انگیزه های آقای موسوی در خیابان ها باشند اگر چه آقای موسوی الان نماد این جنبش است.

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates