هنوز شصت و هفت سخن میگوید
خودنویس: گفت: «خدا از سر گناهان شیرینتان بگذرد. دست در کیسه کرد و مانتوی طوسیاش، روسریاش، ساعت مچیاش که روی ساعت ده از کار افتادهبود و کفشهایش را به ما داد. پشت کرد به من گفت که خودش را در زندان خفه کرده. دوباره گفت که خدا از سر گناهانش بگذرد. بعد هم گفت نیلوفررا […]